eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا بود و دگر هیچ نبود اراده خدا تجلـی کــرد ؛ و پرنده‌ها به پرواز در آمدند ... 💢۳ اسفند ۱۳۶۲ خوزستان، دشت جفیر انتقال رزمندگان با بالگرد شنوک به خط مقدم برای عملیات خیبر . 💠 @hafttapeh
💢 ▪️بچه های لشکر ۲۵ کربلا تو هفت تپه ، در زیر چادرها ساکن بودند.سال ۶۴ و ۶۵ هفت‌تپه بمباران‌های زیادی شد و بچه‌های زیادی به شهادت رسیده بودند ، از جمله سردار شهید حاج جعفر شیرسوار‌.حاج حسین بصیر برای گرفتن تسهیلات ساخت سنگر بتونی جهت ایمن ساختن به هر دری میزد و جواب نمی‌گرفت. . ▪️وقتی که از مسئولین وقت نا امید شد به فکر فروش مغازه خود افتاد و این تصمیم را گرفت که مغازه آلمینیوم سازی خود را برای جبهه بفروش بگذارد‌!!! فرشته بصیر فرزند حاج حسین تعریف میکرد : دم غروب بود که بابا اومد خونه.مادرم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود.بابا اومد پیشش و گفت آمنه راستش یه مسئله ای رو میخام باهات در میون بزارم ،مادرم گفت چی شده ؟ بابا گفت : بچه ها تو هفت تپه زیر چادر زندگی میکنن ، سر پناهی ندارن خیلی بهشون سخت میگذره ...میخام مغازه ام به فروش بزارم تا بتونیم با پولش سوله های بتنی خریداری کنیم ، شما مشکلی نداری ؟؟؟مامان گفت : راضیم به رضای خدا... . 🔖آری آن روز هم بودند مسئولین بی دردی که به فکر جیب و منافع خودشان بودند و در شهر پشت میز نشینی را برگزیده بودند ، اما آن طرف حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا با هفت سال حضور در جبهه ها و شرکت در بیش از ۲۱ عملیات نه تنها از جانش ؛ بلکه از کل سرمایه و داراییش که یک مغازه در فریدونکنار بود گذشت ؛ تا بتواند با پولش سوله های بتنی سنگر رزمندگان را فراهم کند...او هم از مالش گذشت و هم از جانش.... . 💢 کانال شهدایی 👇 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پاییز ۱۳۹۹ بود.دلمون میخواست بریم شهر زیراب و مادر کمیل و زیارت کنیم...زمان کرونا هم بود🦠...زنگ زدیم به مادر ، فک میکردیم بخاطر بیماری پذیرامون نباشه ، اما دیدیم میگه : (( ✨وَچِه حیاط اِنار دارنِه چیمبه زودتِر بِئین شِمه منتظرمه 😊)) (( حیاطمون انار داره براتون میچینم ؛ زودتر بیاین منتظرتونم)) . 💢 ۱۹ تیرماه سالروز شهادت سردار ۲۲ ساله ی لشکر ۲۵ کربلا که بیش از ۷ سال در جبهه ها بود و شش مرحله مجروح گشت.بیاد فرمانده تخریب لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار کمیل ایمانی... . 💠 @hafttapeh
💢 هنوز هیچ کس نتوانست این سوال را پاسخ دهد و برایش جوابی پیدا کند ... 🌀سوال : واقعاً چگونه شهدا از جگرگوشه هایشان دل کندن ....؟؟؟؟!؟؟؟!؟!!؟!؟!؟ . ▪️عکس : اعزام به جبهه‌ی رزمنده ی مازنی و دختری که به تکیه گاه زندگیش تکیه کرده. قائم شهر سال ۱۳۶۵ . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصمیم گرفتم به عشق علی چادر سر کنم از زیبایی‌های جشن ده کیلومتری غدیر ❤️ کانال شهدایی 👇 💠 @hafttapeh
🏷 شهیدی که بهروز را حاج جعفر کرد... . ▪️جوون شر و شوری بود , پاتوقش هم چهارراه حسن آباد قائمشهر بود. بهروز شیرسوار ، واسه خودش کلی نوچه داشت ، اما ...! یه روز دید چند نفر دارن یکی رو میزنن.ضعیف کشی تو مرامش نبود.رفت جلو و اون جوون رو نجات داد ، کسی نبود جز کلامی.از رفقای قدیمی بهروز که سوال میکردم ؛ اکثرشون میگفتن ؛ از زمانی که بهروز با کلامی رفیق شده بود ، کم کم تغییر و تحولش شروع شد.اوایل بهروز ازش بدش میومد و می‌گفت: این کلامی دست از سر ما بر نمیداره ها...باز داره میاد پیشم...!!! . ▪️اما با گذر زمان همين کلامی چنان در بهروز نفوذ کرد که شد الگوی فکری و اخلاقی بهروز.با شروع جنگ رفتن جبهه و بهروز شد حاااج جعفرشیرسوار ( از فرماندهان ارشد جنگ و از فرماندهان شجاع لشکر ویژه ۲۵ کربلا).کلامی سال ۶۰ شهید شد و پیکرش مفقود شد ؛ حاج جعفر در تمام سال‌های حضورش در جبهه عکس کلامی را با خودش به همراه داشت.همرزم حاجی تعریف میکرد : تو هفت تپه دیدم حاجی بی قراره.گفتم حاجی چیزی شد ؟ با بغض گفت عکس کلامی تو جیبم بود نیست !!! نمیدونم کجا گذاشتم.سال ۱۳۶۵ هفت تپه بمباران هوایی شد ، حاج جعفر همونجا بشهادت رسید و رفاقتشون ابدی شد و همنشین هم شدند در بهشت‌...( 📝احمدی اتویی) . 🆔 @hafttapeh
💢 شهید محمدمهدی گرجی ( از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) شهادت ۴ خرداد ۱۳۶۷ شلمچه ؛ سن ۱۶ سال ؛ تاریخ تشییع پیکر : ۱۳۷۵ قائمشهر : . ▪️مادر شهید - خانم صدیقه کلامی : قبل انقلاب محمد مهدی آمادگی بود یک روز از مدرسه اومد و گفت : «مامان ! مگه ترانه حرام نیست . امروز تو مدرسه ترانه گذاشتند و به ما گفتند دست بزنید و من دست نزدم و انگشتم و تو گوشم کردم که نشونم . تو فردا بیا مدرسه بهشون بگو که ترانه گوش کردن حرام است» من رفتم مدرسه و به مدیر گفتم و معلم ها با این که خیلی اهل حجاب نبودند خیلی خوش شون آمد . یک روز دیگر به خانه آمد و گفت:« مامان من دیگه مدرسه نمیرم »گفتم چرا ؟ گفت«امروز ترانه گذاشتند و بچه ها دست می زدند . معلم کلاس دیگر آمد و دست من و از گوشم در آورد و گفت چرا دست نمی زنی ؟ گفتم من دست نمیزنم ترانه حرامه . گفت باید بیایی جلو و برقصی . من گریه کردم و معلم اومد و جلوی او را گرفت و نگذاشت . اگر بچه ها آمدند دنبال من بگو مهدی اوریون گرفته» و از فردا دیگر به مدرسه نرفت . . کانال شهدایی 👇 🆔 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا