eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 . 📷 چقدر عکس های آتلیه ای دهه‌ی شصت قشنگ بود ... . ▪️ششم فروردین ۱۳۳۶ در روستای گل چالسر از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. سال/۱۳۶۱ ازدواج نمود و از ایشان سه فرزند (روح الله، مطهره، رقیه) به یادگار ماند.عضو لشکر ویژه ۲۵کربلا بود.غلامعلی مرادیان در عمليات پاكسازي اسلام دشت منطقه طنيال در جريان در گيري مقاومت زيادي کرد و تا آخرين فشنگ ، و تا آخرين نفس مقاومت نمود و با توجه به قرار گرفتن در محاصره كامل و مجروحيت از ناحيه پا خود را تسليم نكرد و به مقابله پرداخت كه سرانجام به اسارت در آمد و به طرز فجيعي شكنجه شد در تاريخ 65/6/6 به درجه رفيع شهادت نائل آمدند و پيكر پاكش در گلزار شهدای روستای آجند در كنار دیگر ياران شهيدش به خاك سپردند. . ⚜ خواب همسر شهید را بخوانید 👇 💠 @hafttapeh
. ▪️کردستان بودیم.یک شب ، با سر و صدا از خواب پریدم.متوجه شدم مرادیان در عالم خواب با کسی حرف می زند.بالای سرش نشستم.میگفت: يا امام حسين به من مهلت بده تا زن و بچه ام را به مازندران ببرم و برگردم .دوست دارم به شما ملحق شوم.دقیقا یک هفته قبل از شهادتش بود.صبح که از خواب پا شد تصمیم گرفت ما رو به نکا بیاورد.ما رو به نکا رسوند و خودش برگش کردستان.با اون خوابی که دیده بود دلم شور می زد که نکنه براش اتفاقی بیفته.همش منتظر خبربودم . تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند.کسی از چگونگی به شهادت رسیدنش چیزی نمی دانست. من نمی تونستم طاقت بیارم.همیشه دلم می خواست نحوه ی شهادتش رو بدونم.همیشه از خدا میخواستم که نحوه ی شهادتشو توی خواب ببینم.تا اینکه یکی دو ماه بعد از شهادتش یک شب از ماه محرم خواب دیدم ، گفت بیا با هم به کردستان برویم.گفتم:راه کردستان دوره من باردارم برای من سخته. بچه ها خواب هستند من نمی تونم اونها رو تنها بزارم. گفت :تو فقط چشمت را ببند.هر کسی که منو از کردستان آورده اینجا ما رو می بره کردستان. من چشمم را بستم. . ▪️هنوز ثانیه ای نشده بود که گفت:چشمانت را باز کن .وقتی چشمانم را باز کردم. دیدم شهید مرادیان کنار یک چشمه ی آب ایستاده و اسب سفیدی هم کنار چشمه ایستاده.گفت: اينجا قتلگاه من است و نحوه ی شهادتشو برام تعریف کرد.گفت:زمانی که با کومله ها درگیر شدم.سی فشنگ داشتم که به سمت دشمن شلیک کردم و اونها رو از پا درآوردم اما تعدادشون زیاد بود و من هم فشنگ نداشتم.برای اینکه اسلحه ام دست اونها نیفته اونو با سنگ و چماق هلاک کردم. اونها به من نزدیک شده بودند و یک زن منافق که توی جمع اونها بود به پایم شلیک کرد و دیگه نتونستم با خونریزی شدیدی که داشتم راه برم.منو دستگیر کردند و با قل و زنجیر بستند. يكي با قمه به تنم ضربه مي زد، يكي با آب جوش من را مي سوزاند به طوري كه گوشت بدنم مي ريخت. . ▪️آنقدر شکنجه ام دادند که بی حال شدم.اما هنوز نفس می کشیدم. اون منافقین کوردل همینکه متوجه شدند من هنوز زنده ام،تیر خلاص زدند و منو به شهادت رسوندند.وقتی شهید شدم این اسب سفید در کنارم ایستاد و سوارش شدم. اونها می خواستند جسدم را بسوزانند که یک زن سیاه پوش آمد جسدم را از دست اونها گرفت.جسدم سه روز توی بیابان بود و کسی جرأت نمی کرد به اون منطقه نزدیک بشه تا اینکه یک مرد فداکاری کرد و جسدم را برگردوندند. راوی:همسر سردارشهید غلامعلی مرادیان 💠 @hafttapeh
👬کودکی بچه ها در دهه ی شصت اینگونه گذشت ...! قاب عکس به دست یا در تشییع پیکر شهدا ؛ یا در مزار شهدا و تدفین؛ یا در مراسم شهدا ...امان از بی پدری! . عکس : مازندران_روستای قراخیل ۱۳۶۵ کانال شهدایی 👇 💠 @hafttapeh
💢 الهی به آنان که پرپر شدند   پر از زخم های مکرر شدند ▫️به آنان که چون پرده بالا زدند  قدم در حریم تماشا زدند ▫️به آنان که کارون خروش آمدند چنان خون کارون به جوش آمدند ▫️به آنان که زخمی ترین بوده اند شهیدان میدان مین بوده اند ▫️همانان که از مهر فرزند خویش بریدند یکباره پیوند خویش ▫️بریدند تا وصل آسان شود نیستانه درد درمان شود ▫️همانان که روح روان داشتند سفرنامه آسمان داشتند ▫️همانان که دلداده او شدند  کبوتر کبوتر پرستو شدند ▫️پرستو پرستو فراز آمدند و بی سر سرافراز باز آمدند ▫️که این خطه خاک سرافرازی است همه همت و شور جانبازی است ▫️به تکبیر آن دم که دم می زدند سکوت زمان را به هم می زدند ▫️شب عاشقی را رقم می زدند همانان که بر مین قدم می زدند ▫️از آنان که تنها پلاکی به جاست کمی استخوان، مشت خاکی به جاست ▫️الهی به آوازه این حریم   به هورالهویزه به هورالعظیم ▫️به دشتی که پیوسته عباس داشت   که بی دست هم خیمه را پاس داشت ▫️به رمزی که چون نام خیبر گرفت   غریبانه از ما برادر گرفت ▫️خبر بود و تکرار خمپاره ها  جگرگوشه ها، پاره پاره رها ▫️خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها  زمین، مین، کمین، رد قناسه ها ▫️خطر پشت هر لحظه پا می گرفت  زیاران ما دست و پا می گرفت ▫️و آن لحظه هایی که خمپاره شصت  میان نماز عزیزان نشست ▫️نمازی که یک رکعتش پاره شد  تشهد پر از موج خمپاره شد ▫️کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت ▫️کجایند مردان فتح المبین کجایند اسطوره های یقین ▫️کجایند آنان که بالی رها داشتند  گذرنامه کربلا داشتند ▫️کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند... . 💠 @hafttapeh
عاشقانه ترین بوسه‌ها بوسه‌هایی که بوی می‌داد چند بار پشت هم بوسیدن بوسه‌ی خواهر .... 💠 @hafttapeh
ا_یونس_پور_اسماعیلی . 💢 خرداد ۱۳۴۵ تو چالوس بدنیا اومد.قبل رفتن به مدرسه قرائت قرآن و آموخت.۱۳ سالگی پدرش و از دست داد.کم حرف بود و متواضع.سال شصت پانزده سالگی رفت جبهه.هر وقت هم که برمی‌گشت یا دیدار خانواده شهدا بود یا در حال جمع آوری کمک برای جبهه. . 💢عاشق و دیوانه‌ی امام بود.به همه سفارش می‌کرد که امام هر حرفی می‌زند، نباید روی حرف امام حرفی زد.»۴ سال در واحد اطلاعات و عمليات لشکر ویژه ۲۵ کربلا در جبهه ها خدمت کرد.عملیات والفجر هشت که رسید به دوستانش گفت : دیگر برنمیگردم.روز اول عملیات تیر مستقیم به سرش خورد و بشهادت رسید. . ▪️تو وصیت‌نامه ش نوشت : 📩 خانواده عزیزم شما خیلی دوست داشتید که من ازدواج کنم، آری من به آرزوی خود رسیده و با معشوق خود یعنی شهادت ازدواج نمودم و چون کلام خداوند سبحان بر من انسان ناچیز چنین بود اجابت کردم و به سوی معشوق خود پر کشیدم رفتم به آنجائی که می بایست می رفتم و رفتم پیش دیگر شهداء، راه حق اگر خداوند قبول فرماید . . 💠 @hafttapeh