eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام🦋
2.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
984 ویدیو
6 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋 ارسال مطالب به ادمین👇 @Ahmadiatoui
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش ما نیز به این قافله می پیوستیم کاشکی جامه احرام به خود می بستیم ما که اینگونه سراپا همه حاجت شده ایم عاشقانیم که مشتاق زیارت شده ایم . اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام 📿 📷 سردار حاج حسین بصیر و سردار حاج جعفر شیرسوار در سال ۱۳۶۳ ... . . 🕋 @hafttapeh
💢 . 📷 چقدر عکس های آتلیه ای دهه‌ی شصت قشنگ بود ... . ▪️ششم فروردین ۱۳۳۶ در روستای گل چالسر از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. سال/۱۳۶۱ ازدواج نمود و از ایشان سه فرزند (روح الله، مطهره، رقیه) به یادگار ماند.عضو لشکر ویژه ۲۵کربلا بود.غلامعلی مرادیان در عمليات پاكسازي اسلام دشت منطقه طنيال در جريان در گيري مقاومت زيادي کرد و تا آخرين فشنگ ، و تا آخرين نفس مقاومت نمود و با توجه به قرار گرفتن در محاصره كامل و مجروحيت از ناحيه پا خود را تسليم نكرد و به مقابله پرداخت كه سرانجام به اسارت در آمد و به طرز فجيعي شكنجه شد در تاريخ 65/6/6 به درجه رفيع شهادت نائل آمدند و پيكر پاكش در گلزار شهدای روستای آجند در كنار دیگر ياران شهيدش به خاك سپردند. . ⚜ خواب همسر شهید را بخوانید 👇 💠 @hafttapeh
. ▪️کردستان بودیم.یک شب ، با سر و صدا از خواب پریدم.متوجه شدم مرادیان در عالم خواب با کسی حرف می زند.بالای سرش نشستم.میگفت: يا امام حسين به من مهلت بده تا زن و بچه ام را به مازندران ببرم و برگردم .دوست دارم به شما ملحق شوم.دقیقا یک هفته قبل از شهادتش بود.صبح که از خواب پا شد تصمیم گرفت ما رو به نکا بیاورد.ما رو به نکا رسوند و خودش برگش کردستان.با اون خوابی که دیده بود دلم شور می زد که نکنه براش اتفاقی بیفته.همش منتظر خبربودم . تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند.کسی از چگونگی به شهادت رسیدنش چیزی نمی دانست. من نمی تونستم طاقت بیارم.همیشه دلم می خواست نحوه ی شهادتش رو بدونم.همیشه از خدا میخواستم که نحوه ی شهادتشو توی خواب ببینم.تا اینکه یکی دو ماه بعد از شهادتش یک شب از ماه محرم خواب دیدم ، گفت بیا با هم به کردستان برویم.گفتم:راه کردستان دوره من باردارم برای من سخته. بچه ها خواب هستند من نمی تونم اونها رو تنها بزارم. گفت :تو فقط چشمت را ببند.هر کسی که منو از کردستان آورده اینجا ما رو می بره کردستان. من چشمم را بستم. . ▪️هنوز ثانیه ای نشده بود که گفت:چشمانت را باز کن .وقتی چشمانم را باز کردم. دیدم شهید مرادیان کنار یک چشمه ی آب ایستاده و اسب سفیدی هم کنار چشمه ایستاده.گفت: اينجا قتلگاه من است و نحوه ی شهادتشو برام تعریف کرد.گفت:زمانی که با کومله ها درگیر شدم.سی فشنگ داشتم که به سمت دشمن شلیک کردم و اونها رو از پا درآوردم اما تعدادشون زیاد بود و من هم فشنگ نداشتم.برای اینکه اسلحه ام دست اونها نیفته اونو با سنگ و چماق هلاک کردم. اونها به من نزدیک شده بودند و یک زن منافق که توی جمع اونها بود به پایم شلیک کرد و دیگه نتونستم با خونریزی شدیدی که داشتم راه برم.منو دستگیر کردند و با قل و زنجیر بستند. يكي با قمه به تنم ضربه مي زد، يكي با آب جوش من را مي سوزاند به طوري كه گوشت بدنم مي ريخت. . ▪️آنقدر شکنجه ام دادند که بی حال شدم.اما هنوز نفس می کشیدم. اون منافقین کوردل همینکه متوجه شدند من هنوز زنده ام،تیر خلاص زدند و منو به شهادت رسوندند.وقتی شهید شدم این اسب سفید در کنارم ایستاد و سوارش شدم. اونها می خواستند جسدم را بسوزانند که یک زن سیاه پوش آمد جسدم را از دست اونها گرفت.جسدم سه روز توی بیابان بود و کسی جرأت نمی کرد به اون منطقه نزدیک بشه تا اینکه یک مرد فداکاری کرد و جسدم را برگردوندند. راوی:همسر سردارشهید غلامعلی مرادیان 💠 @hafttapeh
👬کودکی بچه ها در دهه ی شصت اینگونه گذشت ...! قاب عکس به دست یا در تشییع پیکر شهدا ؛ یا در مزار شهدا و تدفین؛ یا در مراسم شهدا ...امان از بی پدری! . عکس : مازندران_روستای قراخیل ۱۳۶۵ کانال شهدایی 👇 💠 @hafttapeh
💢 الهی به آنان که پرپر شدند   پر از زخم های مکرر شدند ▫️به آنان که چون پرده بالا زدند  قدم در حریم تماشا زدند ▫️به آنان که کارون خروش آمدند چنان خون کارون به جوش آمدند ▫️به آنان که زخمی ترین بوده اند شهیدان میدان مین بوده اند ▫️همانان که از مهر فرزند خویش بریدند یکباره پیوند خویش ▫️بریدند تا وصل آسان شود نیستانه درد درمان شود ▫️همانان که روح روان داشتند سفرنامه آسمان داشتند ▫️همانان که دلداده او شدند  کبوتر کبوتر پرستو شدند ▫️پرستو پرستو فراز آمدند و بی سر سرافراز باز آمدند ▫️که این خطه خاک سرافرازی است همه همت و شور جانبازی است ▫️به تکبیر آن دم که دم می زدند سکوت زمان را به هم می زدند ▫️شب عاشقی را رقم می زدند همانان که بر مین قدم می زدند ▫️از آنان که تنها پلاکی به جاست کمی استخوان، مشت خاکی به جاست ▫️الهی به آوازه این حریم   به هورالهویزه به هورالعظیم ▫️به دشتی که پیوسته عباس داشت   که بی دست هم خیمه را پاس داشت ▫️به رمزی که چون نام خیبر گرفت   غریبانه از ما برادر گرفت ▫️خبر بود و تکرار خمپاره ها  جگرگوشه ها، پاره پاره رها ▫️خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها  زمین، مین، کمین، رد قناسه ها ▫️خطر پشت هر لحظه پا می گرفت  زیاران ما دست و پا می گرفت ▫️و آن لحظه هایی که خمپاره شصت  میان نماز عزیزان نشست ▫️نمازی که یک رکعتش پاره شد  تشهد پر از موج خمپاره شد ▫️کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت ▫️کجایند مردان فتح المبین کجایند اسطوره های یقین ▫️کجایند آنان که بالی رها داشتند  گذرنامه کربلا داشتند ▫️کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند... . 💠 @hafttapeh
عاشقانه ترین بوسه‌ها بوسه‌هایی که بوی می‌داد چند بار پشت هم بوسیدن بوسه‌ی خواهر .... 💠 @hafttapeh
ا_یونس_پور_اسماعیلی . 💢 خرداد ۱۳۴۵ تو چالوس بدنیا اومد.قبل رفتن به مدرسه قرائت قرآن و آموخت.۱۳ سالگی پدرش و از دست داد.کم حرف بود و متواضع.سال شصت پانزده سالگی رفت جبهه.هر وقت هم که برمی‌گشت یا دیدار خانواده شهدا بود یا در حال جمع آوری کمک برای جبهه. . 💢عاشق و دیوانه‌ی امام بود.به همه سفارش می‌کرد که امام هر حرفی می‌زند، نباید روی حرف امام حرفی زد.»۴ سال در واحد اطلاعات و عمليات لشکر ویژه ۲۵ کربلا در جبهه ها خدمت کرد.عملیات والفجر هشت که رسید به دوستانش گفت : دیگر برنمیگردم.روز اول عملیات تیر مستقیم به سرش خورد و بشهادت رسید. . ▪️تو وصیت‌نامه ش نوشت : 📩 خانواده عزیزم شما خیلی دوست داشتید که من ازدواج کنم، آری من به آرزوی خود رسیده و با معشوق خود یعنی شهادت ازدواج نمودم و چون کلام خداوند سبحان بر من انسان ناچیز چنین بود اجابت کردم و به سوی معشوق خود پر کشیدم رفتم به آنجائی که می بایست می رفتم و رفتم پیش دیگر شهداء، راه حق اگر خداوند قبول فرماید . . 💠 @hafttapeh