eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
298 دنبال‌کننده
447 عکس
201 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
ما سنخیتی با آدم هاي خوب و بسیجي ها نداشتیم. پشت مدرسه کوچه‌ی خلوتی بود، می‌رفتیم آن‌جا سیگار میکشیدیم و در جنگل‌های اطراف شهر مواد مخدر را هم مصرف می‌کردیم. اوج غرور جوانی بود و خال‌کوبی روی بدن هم زده بودیم. برای خودمان کسی شده بودیم و ادعای لاتی داشتیم. علی که فهمید به سمت مواد مخدر کشیده شدم باز آمد سراغم، خیلی دوستانه با من حرف زد و باز هم نفس مسیحائی علی بود که به دادم رسید و مقداری خودم را جمع کردم. علی روش‌های مختلف را به کار می‌گرفت تا در دل مخاطب نفوذ و آن‌ها را به راه خدا هدایت کند. با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست می‌شد. با افرادی که کوچک‌تر یا بزرگ‌تر از خودش بودند خیلی سریع رفیق می‌شد. ما در محل افرادی داشتیم که به‌راحتی از کارهای زشت خود حرف می‌زدند، علی خیلی راحت با آنها رفیق می‌شد و البته تمام این ارتباط‌گرفتن‌ها هدفمند بود. هدف او هم فقط هدایت افراد بود اما برخی مواقع شاهد بودم که علی، وقتی می‌دید که طرف مقابل، به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهد در مسیر صحیح قدم بردارد، رابطه‌اش را قطع می‌کرد. او با کسانی رابطه‌ی دوستی را ادامه می‌داد که رگه‌هایی از انسانیت در وجودشان می‌دید. اگر می‌دید که زمینه‌ی هدایت نیست، یا وارد نمی‌شد یا ادامه نمی‌داد. تک‌تک کسانی که با علی آقا همراه بودند، بهترین نیروهای فرهنگی و انقلابی در سطح محل شدند. علی به این دستور اهل‌بیت (ع) دقیقاً عمل می‌کرد که می‌فرماید: «مردم را (به‌سوی خدا) دعوت کنید، (با وسیله‌ای) به‌غیر از زبان». هروقت به علی نزدیک می‌شدم حال دلم خیلی خوب بود و هر وقت از او جدا می‌شدم دوباره سراغ خلاف می‌رفتم. این موضوع را با تمام وجود درک کردم که دوست انسان خیلی بر روی او تأثیر دارد. زمانی که با علی بودم حتی جشن پاکی هم گرفتم و باشگاه کشتی می‌رفتم. چند باری من را با خودش هیئت برد و برای نماز هم به مسجد دعوت می‌کرد، اعتقاد داشت هرکسی وارد دستگاه امام حسین (ع) شود بیمه شده است. جورکش محله بودم، حتی برای دعوا تا همدان و شهرهای اطراف هم می‌رفتم. یک‌بار زنگ زدند که برای رفقایمان اتفاقی افتاده، نتوانستم تحمل کنم و همان شب رفتم و حسابی از خجالت‌شان درآمدیم. همان دعوا دوباره پای من را به زندان باز کرد. مدتی که از شهرستان رفتیم دوباره پای من به خلاف باز شد، فاصله‌ی من با علی زیاد و غرق در دنیا شده بودم. از همه‌جا و همه‌کس بریده و دیگر به آخر رسیده بودم. اعتیاد هم دوباره دامن گیرم شده بود و در همین روزها خبر پرواز علی را شنیدم. از خودم خجالت کشیدم، قول دادم تا دوباره برگردم به همان روزهای خوبی که کنار علی بودم. دوباره باشگاه را شروع کردم، خیلی از خلاف‌ها را دارم کنار می‌گذارم فقط به حرمت نان‌و‌نمکی که با علی خوردیم، چون مطمئن هستم که اگر علی بود می‌آمد نصیحتم می‌کرد تا دوباره این مسیر پر اشتباه را تکرار نکنم. هر پنج‌شنبه به یاد علی هستم و برایش فاتحه و صلوات می‌فرستم. بعدها از مادر علی تسبیحی گرفتم که علی از سوریه آورده بود، هنوز هم آن را دارم و با آن خیلی آرام می شوم. علی بین تمام هم سن و سال‌های کل شهر واقعاً نمونه بود. تا زمانی که بود متوجه نبودم اما وقتی که رفت تازه فهمیدم او که بود. برای علی همه ناراحت شدند، ما که هیچ سنخیتی با بسیج و سپاه نداشتیم خیلی ناراحت شدیم انگار برادر خودمان را از دست دادیم. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
حضرت علی (ع) بعدازدرگذشت ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذرخشمگین شدوبه مامورین گفت: شمادوتوهین به من کردید;اول آنکه فکرکردیدمن علی فروشم وآمدید من را بخرید' دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنید و به من بدهیدبایک تار موی علی عوض نمی کنم. آنهارا بیرون کردو درب را محکم بست. مولا گریه کردند و فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم ،آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروش نشویم!!! ‎‌‌┄┅═✧☫✧═┅┄ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما امسال شب یلدا رو تو ۳۰ اردیبهشت گذروندیم.. ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
کارم به جایی رسیده بود که می‌رفتیم در قبرستان مواد می‌کشیدیم؛ اغلب شب‌ها آن‌جا پاتوق داشتیم و بساط عیاشی و عیش‌ونوش برپا می‌کردیم، مواد مصرف میکردیم و حسابی در خلسه میرفتیم. متوجه نبودیم که قبرستان آن هم در تاریکی شب جای این‌جور کارها نیست، خیلی جگر می‌خواست که شب را در قبرستان بمانی. بعضی شب‌ها از دور جوانی را می‌دیدم که صورتش را می‌پوشاند و می‌رفت سر مزار برخی از اموات. اولش متوجه نبودیم چه‌کار می‌کند تا این‌که برایمان سؤال شد این جوان این‌وقت‌شب اینجا چه‌کار می‌کند؟! بعد از این‌که رفت، جلوتر رفتم ببینم سراغ قبر چه کسانی رفته؟ چون مزار شهدا با اموات قاتى شده، دقت کردم و دیدم که سنگ مزار شهدا شسته شده، تازه فهمیدم که این جوان شب‌ها برای شستشوی مزار شهدا به این‌جا می‌آید. انگار پتکی بود که بر سر من فرود آمد، خیلی از خودم بدم آمد ما کجا داریم سیر می‌کنیم و این جوان کجا! خیلی دوست داشتم این جوان را ببینم. یک شب که در عالم خودمان مشغول بودیم، دوباره این جوان آمد و بلافاصله رفتم سراغش تا ببینمش. صورتش را کامل پوشانده بود، سلام دادم خیلی آرام جواب سلامم را داد و رفت. از لحن صدایش فهمیدم که علی‌آقاس. سریع از آن‌جا دور شدم، خجالت کشیدم که علی در تاریکی من را بشناسد، کارم به جایی رسیده بود که در قبرستان مواد می‌کشیدم. چرا به حرفم گوش نمی‌دی؟ سال‌ها بود که نماز نمی‌خواندم. متاسفانه از دوران دبیرستان به‌خاطر رفاقت با افراد ناباب مسیر من از علی جدا شده بود و روزبه‌روز از گذشته‌ام فاصله گرفتم. من که اهل نماز و مسجد بودم همه این‌ها را کنار گذاشتم. کم‌کم پایم به خیلی از مجالس باز شد، به‌راحتی اهل شرب خمر شدم! خوردن مشروب در کنار دوستانم یکی از بهترین تفریحات من بود. می‌گفتم: "اون‌هایی که نماز خوندن چی شدن که من بخونم؟" تمام اعتقاداتم از بین رفته بود. یک هفته بعد از رفتن علی بود که من خواب عجیبی دیدم. علی‌آقا با ناراحتی به سراغم آمد و گفت: "چرا به حرف من گوش نمی‌دی؟! آخه داداشِ من تا کی می‌خوای این مسیر اشتباه رو بری؟! عمرت دارد می‌گذره! الان که صاحب زندگی و فرزند هم شدی بس نیست؟! پس کی می‌خوای زندگی‌ات رو درست کنی؟!". از خجالت سرم پایین بود، هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. همیشه از علی حساب می‌بردم، دست خودم نبود، جذبه‌ی خاص و نفوذ عجیبی داشت. گفتم: "چرا می‌خوام اما نمی‌تونم، غرق شدم، خیلی سخته کمکم کن". دستم را گرفت و گفت: "بیا بهت نشان بدم، اگر زودتر برگردی و توبه کنی جایگاهت این‌جاست، خدا جوان توبه‌کار رو خیلی دوست داره". دقیقاً آن توصیفاتی که از بهشت شنیده بودم و بعدها در قرآن دیدم همان‌جا جلوی چشمانم ظاهر شد. نهرهایی که از دامنه‌ی کوه جاری بود، درختان انبوه و کاخ‌های بسیار زیبا و چیزهایی که واقعاً قابل‌توصیف نبود و نیست. بعد با لبخند رو کرد به من و گفت: "این جایگاه مؤمنین تو بهشته، اگر انسان کوتاهی کنه جایگاه بدی در انتظارشه و باید از فرصت‌ها استفاده کرد". بعدها این روایت امیرالمؤمنین (ع) را خواندم که فرمودند: "توبه بسیار زیباست اما توبه‌ی جوان گنه‌کار زیباترین توبه‌هاست چون هنوز قوه و توان گناه کردن را دارد و به‌خاطر رضایت الهی آن را کنار می‌گذارد". همچنین پیامبر رحمت (ص) فرمودند: "هیچ‌چیز نزد خداوند محبوب‌تر از جوان توبه‌کننده نیست". بعد از این خواب خیلی به هم ریختم؛ اصلاً حال‌وحوصله‌ی هیچی را نداشتم. افسردگی شدیدی گرفتم، خیلی با خودم کلنجار رفتم. مگر می‌شود من برگردم؟! یعنی خدا توبه‌ی من را قبول می‌کند؟ آخر با چه رویی برگردم در خانه‌ی خدا؟! خیلی در فکر بودم و اطرافیانم حسابی از من دلخور شده بودند. بعد از دو ماه جنگیدن با خودم تصمیم گرفتم سر مزار علی بروم. قبل از آن، گلزار شهدا نرفته بودم و اصلاً علاقه و اعتقادی به این موضوعات نداشتم. با حالت شرمندگی کنار مزار علی نشستم. تصویر زیبای علی روبروی من بود. محو جمال علی شده بودم، انگار روبه‌روی من ایستاده بود و حرف‌هایم را می‌شنید. شنیده بودم که خیلی به خانم حضرت زهرا (س) ارادت داشته است. بی‌اختیار سر مزار علی زانو زدم، گریه امانم نمی‌داد، من که هیچ‌وقت اشکم در نمی‌آمد حالا داشتم از شدت گریه بی‌حال می‌شدم. علی را قسم دادم به جان حضرت زهرا (س) که دستم را بگیرد، گفتم: "علی جان از الان اومدم با خدا و حضرت زهرا (س) و شهدا عهد ببندم که همه چیز رو کنار بذارم، تو رو خدا کمک کن، اگر پیش خدا آبرو نداشتی که سراغ من نمی اومدی. حتماً سفارش ما رو هم به مادر جانت بکن". همه‌ی حرف‌هایم را با علی زدم، خیلی سبک شده بودم، انگار دیگه روی زمین نبودم. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
چند روز بیشتر طول نکشید که علی دوباره به سراغم آمد، کناری ایستاده بود. جوان بلندبالایی جلوتر بود، صورتش به‌قدری زیبا بود که چهرهاش مشخص نبود، گفتم: "علی جان این جوان بلندبالا کیه؟!". علی گفت: "ایشان حضرت علی‌اکبر (ع) هستند". پشت سر ایشان لشکر عظیمی بودند و همگی هیبت شهدا را داشتند، لباس‌های خاکی و سربندی که داشتند خیلی خوب در خاطرم مانده است. علی به من گفت: "شما هم اومدی تو سپاه ما؛ بیا جلو راه رو باز کن بریم". گفتم: "علی جان من که روم حسابی سیاهه، آخه من کجا و این‌ها کجا". علی همراه آن لشکر بود، با خوشحالی از من جدا شد، خداحافظی کرد و رفت. خوشحالم که با عنایت علی‌آقا از مسیر گذشته‌ام فاصله گرفته و زندگی جدیدی را با شهدا آغاز کرده‌ام و تقریباً هر روز به زیارت شهدا می‌روم. چهل شب به نیت علی زیارت عاشورا خواندم، من که اصلاً اهل دعا و زیارت عاشورا نبودم، دیگر نمازهایم قضا نمی‌شد و به لطف خدا و شهدا تمام دِینم را به مردم ادا کردم. رفقای قدیمی را کنار گذاشتم و همه را خط زدم. در این راه خیلی مسخره شدم، ولی این تمسخرها برای من لذت‌بخش بود. تازه دارم لذت زندگی را می‌فهمم. امسال هم ثبت‌نام کردم برای خادم‌الشهدایی، آن هم فقط به نیت علی آقا. بارهاوبارها کرامت‌های زیادی از شهدا و علی آقا دیده‌ام و جمله‌ی آخرم اینکه دوست‌داشتن انسان مؤمنی هم‌چون علی آقا باعث نجاتم شد. https://eitaa.com/haj_ali_khavari