علیآقا به حاج حسینِ یکتا علاقهی بسیار زیادی داشت و همیشه روایتهای ایشان را گوش میداد و برای ما تعریف میکرد. چند روز بعد که حاج حسین جهت سرکشی به منطقه شرهانی آمد، وقتی از نزدیک ایشان را دیدیم، جلوتر آمد و به خادمین خداقوتی گفت و با هم عکس یادگاری گرفتیم. شبها ساعت 8 به بعد، رفت وآمد زائر ممنوع بود. منطقه مرزی بود و حساس؛ برنامهی حاج حسین تا اواخر شب طول کشید. حاج حسین زائران را برد کنار پنج تَن، ما خادمین هم برای کمک رفتیم. حاج حسین برنامهی طوفانیاش را اجرا کرد. آخر برنامه، همهی زائران که اغلب دانشجو بودند، روی خاکها افتاده و ضَجّه میزدند. علیآقا گوشهای خلوت کرده بود و حالِ خودش را داشت. حاج حسین خداحافظی کرد و رفت، ما ماندیم با کلی زائر که باید آنها را هدایت میکردیم؛ خیلی سختی کشیدیم، تعداد خادمین کم بود، بعضی از خادمها هم غُر میزدند اما علی آقا خیلی با متانت کارش را انجام داد.
روز آخر که دورهی خادمی تمام شد، علی میگفت: "بچهها قول بدیم باز همدیگه رو اینجا ببینیم". شمارهی همهی بچهها را گرفت. میگفت: "دعا کنید شهید بشیم، مرگ ما هم مثل شهدا باشه". همیشه حرف از شهادت میزد. هروقت هم که عکس میانداخت زیر تابلوهائی مي ايستاد که جملاتی از شهادت بود. روز اول که به یادِمان رسیدیم تصمیم گرفتیم که در اولین فرصت برگردیم، حتی نمازهایمان را هم شکسته میخواندیم، اما با بودن در کنار رفقای با اخلاصی مثل علی، گذرِ زمان را متوجه نشدیم و بیش از ده روز در منطقه ماندیم. دوره که تمام شد، خیلی سخت بود از دوستان معنویمان جدا بشویم. در تمام عمرم اولین بار بود که موقع خداحافظی با کسی گریهام میگرفت اما آنجا وقتی علیآقا رو در آغوش کشیدم حسابی گریه کردم، علی هم اشک میریخت. مثل شبهای عملیات شده بود. اصلاً دوست نداشتم این فضا را ترک کنم، حالا دیگر برگشت به شهر برای من عذابآور بود. برای خیلی از ما شهادت فقط لقلقهی زبان بود اما علیآقا تلاش میکرد و اصلا اهل تظاهر نبود.
سال 1397 توفیق پیدا کردم در منطقهی شرهانی خادمالشهداء باشم، فضا خیلی باصفا و معنوی بود. یک شب در عالم رویا، علیآقا و شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی را دیدم. برای من خیلی جالب بود که علیآقا با شهید محمدخانی در منطقهی شرهانی چهکار میکنند؟! با شناختی که از علیآقا داشتم، مطمئن بودم که دیر یا زود او هم در محضر شهدا خواهد بود. اما وقتی این خواب را دیدم اطمینانم بیشتر شد. بعدها وقتی خاطرات شهید محمدخانی را مطالعه کردم، متوجه شدم که شهید محمدخانی چند سال در این مناطق زحمت بسیار کشیده بود. علیآقا هم سال 1393 اینجا خادمالشهداء بود. خیلی زود خوابم تعبیر شد؛ جالب بود که هر دو بزرگوار بسیار به این شعر علاقهمند بودند: «سرِ زینب به سلامت، سر نوکر به فلک». حتی روی سنگ مزار علی این شعر معروف حک شده و مادر شهید محمدخانی هم در دیدار با رهبر معظم انقلاب این شعر را برای ایشان خواندند.
منطقهی شرهانی یکی از مناطق نزدیک به مقتل شهدای فکه وکانال کمیل بود؛ به پیشنهاد علیآقا با چند تا از دوستان جهت زیارت و عرض ارادت به کانال کمیل، مقتل شهید ابراهیم هادی رفتیم. جلوی کانال را سیم خاردار کشیده بودند و اجازهی ورود نمیدادند اما بالاخره با اصرار زیاد وارد کانال شدیم. بچهها حالِ خیلی خوبی داشتند، علیآقا طبق عادت همیشگیاش با پای برهنه روی این خاک ها قدم میزد و میگفت: "برای اینکه افسار شیطان و هوای نفس رو از گردنمون باز کنیم، نیاز بود که بیام اینجا قدم بزنم؛ شهر، ما رو زمینگیر کرده. نَفَس کشیدن تو این مکان مقدس برای هر انسانی که میخواد مبارزه با نفس داشته باشه واجب به نظر میرسه. اینجا واقعاً جای مقدسی هست. انسانهای پاک با ذکر مقدس به شهادت رسیدند. وقتی خبر استقامت چند روزه شهدای کانال کمیل به محضرحضرت امام(ره) رسید ایشان یک جمله عجیبی فرمودند: "شهدای این کانال، از ملائکةُ الله بودند" و برای مظلومیت این شهدا اشک ریختند". قدم زدن روی این رملها لذت عجیبی داشت، علیآقا زیر لب با شهدا نجوا میکرد و حال خوشی داشت. آن سالها ابراهیم هادی، هادیِ دلهای بسیار زیادی از جوانهای جویای حقیقت شده بود.
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
آرزوی هر زائرِ شهیدی این بود که حتماً کانال کمیل و مقتل شهید هادی را از نزدیک ببیند. حالا روزی ما شده بود در کنار یکی از کسانی که واقعاً خودش شبیه شهدا عمل میکرد، این مکان مقدس را زیارت کنیم. چند تا عکس یادگاری هم در کانال با هم گرفتیم. اسامی شهدای کانال را آنجا زده بودند، علی با چشمان اشکبار خیره به این اسامی بود. با حسرت و بغض به اسامی شهدا نگاه میکرد. یادش بخیر، آنجا خیلی شهید هادی را یاد میکردیم؛ یکی از بچهها میگفت: "هروقت تو زمین ما شهدا رو یاد کنیم، حتما قبل از ما شهدا تو آسمونها ما رو یاد کردند که ما توفیق یاد شهدا رو پیدا کردیم".
این حرف خیلی به دلمان چسبید، حتما داداش ابراهیم آن بالا هوای ما را داشته که ما را به اینجا دعوت کرده بود.
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از بهار تا بیروت
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻زیارت روضه الشهدای لبنان🔻
🔷در روضه الشهدای لبنان، جایی که نور شهدا حس میشود و هر روز شاهد دفن شهیدان جدید هستیم. این مکان مقدس، یادآور فداکاریهای بزرگ و الهامبخش برای همه ماست. بیایید با هم دعا کنیم که روزی به این قافله بپیوندیم و به تکالیفمان عمل کنیم. به ما بپیوندید و این پیام را به اشتراک بگذارید.
#بهار_تا_بیروت
#شهدای_لبنان #فداکاری #الهام_بخش #قافله_شهدا #دعای_شهادت
🆔https://eitaa.com/Bahar_Ta_Beirut
شهید حاج احمد کاظمی:
اگر يكی از اين شهدا الان بيايد به اين دنيا و شروع كند برای ما صحبت كردن، چه میگويد؟
🔹️میگويد در راه خدا ثابت قدم باشيد.
🔹️ايمانتان را حفظ كنيد.
🔹️در تقويت ايمانتان تلاش كنيد.
🔹️قدر جمهوری اسلامی را بدانيد.
🔹️خودتان را شايسته فداكاری در راه جمهوری اسلامی بدانيد.
🔹️در راه ولايت فقيه ثابت قدم، استوار، دلپاک باشید.
🔹️همه چيز خودتان را آماده كنيد برای دفاع از اسلام.
🔹️راستگو باشيد.
اينها را به ما خواهند گفت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷امشبم را با نام تو متبرک میکنم 🌷
میهمان امشب 👇👇
شهيد والا مقام
🌷سید روح الله عجمیان 🌷
🌷آرمان علی وردی🌷
🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیام متفاوت خانمی از لبنان به رهبر انقلاب: همه ما فدای گوشه عبایتان؛ ناراحتِ ما نباشید
🔺 در جریان سفر میثم مطیعی به لبنان، خانمی از اعضای خانوادههای شهدا در «روضة الحوراء زینب»، مزار شهدای حزبالله، از طریق او پیامی صوتی برای رهبر انقلاب ارسال کرد.
🔺 در این پیام خطاب به رهبر انقلاب میگوید: ناراحتِ ما نباشید؛ حالمان خوب است. همه ما فدای دو چشم شما و خودمان و عزیزانمان فدای گوشه عبای شما. میثم مطیعی نیز در پاسخ سلام رهبر انقلاب را به آنها ابلاغ کرد.
🔺 میثم مطیعی در جریان پویش #ایران_همدل به لبنان سفر کرده است و نهضت حمایت از مردم غزه و لبنان ادامه دارد...
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
گروه جهادی ثامن الائمه (آقایان مهدی قاسمی، گلزاری ، گوهری ؛ سید طاهر و ...)
یکی از برنامههای ما در بسیج، اردویهای جهادی و لزوم خدمترسانی به مردم محروم بود. با همکاری دوستان بسیجی و علی آقا، گروه جهادی ثامنالأئمه (ع) را راهاندازی کردیم. ابتدا روستاهای هدف را شناسایی و در حد توان خدماترسانی میکردیم. از جمله روستاهایی که در این سالها جهت اردوی جهادی رفتیم، روستای «چهار بلاغ»، «اورتا قمیش»، «روستای تخت» و ... بود. در این اردوها فعالیتهای عمرانی، فرهنگی و بهداشتی و درمانی داشتیم. در یکی از روستاها، اغلب مردم حمام نداشتند، سرویس بهداشتی درست و حسابی هم نبود. طوری بود که با قابلمه آب گرم کرده و داخل طویله استحمام میکردند. علیآقا وقتی این صحنهها را دید، خیلی ناراحت بود و غصه میخورد. لیستی از خیرین را تهیه کرد تا کمک جمع کند. در شناسایی خیرین و رایزنی با دستگاههای مختلف علی نقش اساسی داشت.
در روستای اورتا قمیش چند تا حمام و سرویس بهداشتی ساختیم. علی خیلی زحمت میکشید و بعد از کارهای سنگین عمرانی، غذا میپخت و شام و نهار بچههای گروه را آماده میکرد. شبها دور هم که مینشستیم علی محور بود و خیلی شوخی میکرد تا خستگی از تن بچه ها در بیاید. توصیه میکرد که در شوخیها توهین نباشد و حرمت را نگه داریم.گاهی که غیبت از زبان بچهها خارج میشد، علی سریع بحث را عوض میکرد و خیلی زود تذکر میداد. میگفت: "حیفه زحماتمون رو بیخودی با یک غیبت به باد بدیم". خیلی هم اهل ابتکار و نظر بود، ایده داشت که چطور در اردوی جهادی بیشترین بهره را داشته باشیم. رفاقت با علیآقا باعث میشد که رشد کنیم و حواسش به رفتار ما بود. من به شدت عصبی بودم و خیلی زود جوش میآوردم ؛ یک شب با رفقا دور هم جمع شده بودیم و تخمه میخوردیم. علیآقا یک مشت پوست تخمه ریخت پشت لباس من، کل لباسم پر از پوست تخمه شده بود، خونم به جوش آمد و هرکس جز علیآقا بود خون به پا میکردم. مجبور به سکوت شدم، اما حسابی از علی دلخور بودم. مدتی گذشت اما من هنوز دلم صاف نشده بود. علی آقا آمد سراغم و گفت: "داداش من معذرت میخوام که تو جمع اینطوری باهات شوخی کردم، میخواستم تمرین کنترل خشم رو داشته باشی، میدونستم احترام من رو نگه میداری و چیزی نمیگی؛ پس بقیه موارد رو هم میتونی همونطور که اونجا خشمت رو کنترل کردی، این کار رو انجام بدی و زود از کوره در نری". صحبتهای منطقیاش جوابی نداشت و واقعاً همین تمرین خوبی برای کنترل خشم بود.
در یکی از همین اردوها شلوارش پاره شد و از من یک شلوار امانت گرفت؛ بعد از اردوی جهادی، شلوار من رو شسته شده و مرتب تحویل داد. خیلی روی حقالناس حساس بود. در همین اردوها پایهگذار نماز جماعت و توسلات بود و غالباً شبها داخل مسجد میخوابیدیم. یک شب که بیخوابی به سرم زده بود، بلند شدم و رفتم بیرون که هوایی بخورم، گوشهی مسجد علی آقا را دیدم که نماز شب میخواند؛ به حال قشنگی علی در آن نماز داشت غبطه خوردم.
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari