eitaa logo
حاج عمار
665 دنبال‌کننده
811 عکس
126 ویدیو
29 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
خون شهیــد جاذبه ی خاڪ را خواهد شڪست.... و ظلمت را خواهد درید و معبرے از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفرے خواهد برد ڪه براے پیمودن آن هیچ راهے جز شهادت وجود ندارد.... نقاشی چهره ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @haj_amar_abdi ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
مگر می‌شود سال‌ها برای حضرت سینه زده باشی و حالا که حرمش در خطر است، دست روی دست بگذاری؟! محمدخانی از آنها نبود که شور و شعور زینبی‌اش تا پشت در هیئت و وسط سینه‌زنی خلاصه شود؛ او به عشق اهل بیت(ع) زندگی می‌کرد و می‌خواست یک شیعه واقعی و انقلابی باشد. 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
از آخرین باری که خانواده، حاج عمار را بدرقه کرده بودند ۹۸ روز می گذشت.  صبح ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، ٢۴ محرم، قرار بود بچه ها در چارچوب عملیات محرم برای آزادسازی حلب به یک محدوده مثلثی شکل حمله کنند.  پس از اینکه او و دوتن از همرزمانش در سرمای شدید ریف حلب وضو گرفته و نماز جماعت صبح را سه نفره به جا می آورند، حمله آغاز می شود. هنوز چند ده متر پیش نرفته بودند که آماج گلوله ها و تیرها از راه می رسد.  محمدحسین جلوی همه بود، برای اینکه از وضعیت همرزمانش باخبر شود، همانطور به صورت نیم خیز، سرش را برمی گرداند که آنها را ببیند، در همین حال ترکشی به پشت سرش اصابت کرده و در اثر آن به شهادت می رسد.  پیکر شهید محمدخانی در تاریخ هفدهم آبان در محله پدری اش یعنی مهرآباد تهران و در روز هجدهم آبان در محل سکونتش یعنی شهرک شهید محلاتی زیر باران شدید و روی دوش دوستان و مردم شهید پرور تشییع گردید. نماز بر پیکر گلگون کفن او نیز در جوار پنج شهید گمنام این شهرک که یکی از پاتوق های او بود، اقامه شد.  سرانجام یا حاج عمارِ حلب در قطعه ۵۳ بهشت زهرای تهران و در کنار عموی شهیدش به خاک سپرده شد. 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
خون شهیــد جاذبه ی خاڪ را خواهد شڪست.... و ظلمت را خواهد درید و معبرے از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفرے خواهد برد ڪه براے پیمودن آن هیچ راهے جز شهادت وجود ندارد.... 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
یڪ جایـے لابه لایِ خنده‌های شیرین‌تان دلم مانده انگار سخت دلتنگــــم مرا نه ! دلـم را دریابیـــد... نائب الزیاره دوستان 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم همه اش کار خودت بود خریدار شدیم 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
هر بار که میروم زیارت امام رضا علیه السلام، صدایش می‌پیچد توی گوشم: «تا بهت اشک ندادن، نرو داخل.» میگفتم خب چیکار کنم، می‌گفت توی صحن قدم بزن. خودش از صحن جامع رضوی شروع میکرد و یک دور، دور حرم می‌چرخید. زمزمه میکرد و شعر می‌خواند. استغفرالله می‌گفت تا واقعا گریش میگرفت ،میگفت: «حالا بیا برویم داخل پیش ضریح.» آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمیرفت. برشی از کتاب نائب الزیاره هستم 🌼 حاج‌عمار 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
بسم رب شهدا وصدیقین❤️ قبل از آشنایی با ممد حسین، پا می داد ، دزدی هم می کردم. می رفتم توی میوه فروشی پنج کیلو پرتقال می قاپیدم😐 می رفتم کافی نت دوربین هندی کم دودره می کردم. توی ساندویچی پول نمی دادم ، می آمدم بیرون.✋ فروشنده هم سرش شلوغ بود ، یادش می رفت ...🙄 یک ساندویچی پیدا کرده بودیم ، می رفتیم هم می خوردیم و هم سه تا نوشابه می آوردیم خانه🏠 قصابی می رفتم و مرغ سفارش می دادم ، به فروشنده می گفتم که این را خرد کن، تا می رفت آن پشت ، از یخچال جلویی، ماهی کش می رفتم😰 یک نمه بزن بهادر و یکه بزن هم بودم؛ ولی در دانشگاه نه...🤐یعنی پیش نمی آمد در محله هم چون خانواده ام حسابی اهل دعوا و شر بودند ، دیگر کسی جرئت نمی کرد به من بگوید بالای چشمت ابروست... خلاصه به چیزی رحم نمی کردیم👊 خدا از سر تقصیراتمان بگذرد😔 این چیز ها را تا حالا به کسی نگفته ام ، چون درست نیست آدم گناهانش را بریزد روی دایره.. به الواتی و عرق خوری زبان زد بودم😖 در خانواده ای قد کشیده بودم که همه مشروب خور بودند😞 من هم نا خواسته افتادم تو نخ پیک و می خوارگی . پدرم به شدت مخالف بود✋👊 خودش سر همین چیز ها باخته بود . می گفت؛ ببینم به این نجسی لب بزنی ،از خانه می اندازمت بیرون😎! . درتهران و جلوی چشم پدر راحت نبودم؛ ولی تو یزد دست کسی به ما نمی رسید. با بچه ها الکل سفید 96در صد می خریدیم و می زدیم بالا. یا یکی ساقی می شد و از شهر خود می آورد.از خوش اقبالی ام بود که سال 88 افتادم دانشگاه آزاد یزد به گوشم خورد یک هیئت دانشجویی هست که همه با هم میروند عزاداری. ویرم گرفت به هوای شام خوردن بروم «هیئت علمدار». توی خوابگاه که بودیم، فقط میخواستیم برویم یک جا غذایی بدهند تا بخوریم و شکممان سیر شود. شامشان معمولی بود، ولی برای ما با ارزش بود؛ پنیر و هندوانه یا پنیر و خیار و الویه. بعضی وقت ها پول نداشتند. ممد حسین می رفت شیر و کیک میخرید. به هر قیمتی، یک خوردنی ردیف میکرد که کسی گرسنه بیرون نرود. بعضی وقت ها هم پول میرسید و سنگ تمام میگزاشتند. یک بار قارچ سوخاری با مرغ پخته بودند که الحق قشنگ بود. مرغش خام بود، ولی خیلی مزه داد. من هم زیاد بچه هیئتی نبودم. راستش اصلا هیئتی نبودم. ائمه را درست نمیشناختم. پنداری حضرت فاطمه یکی جداست، حضرت زهرا هم یکی جداست. حضرت قاسم و حضرت رقیه را نمی شناختم. نمی دانستم چه نسبتی با هم دارند. حتی نسبت حضرت زینب و حضرت فاطمه را هم ملتفت نبودم! دفعه اول که پا گذاشتم تو هیئت، یکی یکی من را چپاندند تنگ بغلشان و ماچ بارانم کردند و حسابی تحویلم گرفتند. که چی؟! بیا بالای مجلس بنشین. ما را بردند جلو و کلی خوشامد گفتند. خیلی جالب بود برایم. آدم هایی که میدیدم، خیلی جذاب بودند. به من میگفتند که ما تو را از خودمان میدانیم. من را به اسم کوچک صدا میزدند. میگفتم:«بابا اینجا کجاست دیگه؟! چه جای باحالی!» ممد حسین هم آمد و مرا سفت چسباند توی بغلش. به قاعده خودم فکر میکردم اهل بگیر و ببند باشد، از این بسیجی هایی که گیر میدهند به همه چیز. خیلی لوطی و عشقی پرسید: «بچه کجایی؟»گفتم: «جوادیه، تهران پارس.» خودش بچه مینی سیتی(نام یکی از محله های شمال شرق تهران است)بود. جفتمان بچه شرق تهران بودیم. گفت:«بچه محل هم که هستیم.» می گفت: «اینجا هیئت دانشجوییه و خودمون اینجا رو میگردونیم.» رفتارشان را توی هیئت برانداز میکردم. یک سره با هم میپریدند و حسابی جفت و جور بودند. رفاقتشان رگ و ریشه داشت. ممد حسین و رفقایش آخر هیئت می ماندند و با بچه ها قاتی میشدند. می آمدند کفش ها را واکس میزدند. کار کوچکی بود، ولی به چشم من خیلی بزرگ می آمد. دغدغه داشتند ما با چه برمیگردیم. وسیله داریم یا نه . اینکه کسی پیاده از هیئت بر نگردد، برایشان مهم بود. ممد حسین می گفت؛ این ها ماشین ندارن،تک تک برسونیدشون.! ما را سوار ماشین یا موتور🚗می کرد ، می فرستاد. تا ما نمی رفتیم ، خودش نمی رفت . به همه احترام می گذاشتند😊. بچه های غریبه و آشنا را از هم سوا نمی کردند. حتی آن بچه سوسول های مو فشن دانشگاه را هم تحویل می گرفتند❤️ می گفتند که آن ها هم از خودمان هستند . کار نداشتند طرف قاپ و تاس و ورق و عرق همراهش هست یا نه. پی بردم این ها از آدم هایی هستند که نسلشان دارد منقرض می شود. زیاد نمی چسبیدم بهشان . جلو نمی رفتم✋ خیلی نرم ‌و دو را دور می رفتم هیئت و می آمدم . در عالم لاتی خودمان هم شاید از این رفاقت ها بود، ولی تو هیئت ها چنین مایه گذاشتنی را ندیده بودم. توی هیئت های ما فقط دعوا می شد ، آن هم بیشتر سر شام یا مسخره بازی. هیئت محله ما بیست سال سابقه دارد ، ولی تا حالا باعث نشده یک عرق خور توبه کند😞✋
بیست سال می رفتم هیئت ولی چیزی از امام حسین ع حالی ام نشد. من زیاد عزاداری ندیده بودم تا آن زمان. مراسم سینه زنی هم فقط گاهی در تلویزیون دیده بودم، بعضی وقت ها هم که میرفتیم امامزاده صالح، آنجا میدیدم. هیات محله مان فقط علامت کشی و کتونی بازی و مدل لاتی بود. سینه زنی واقعی را فقط در هیئت علم دار دیدم. خلاصه با ممد حسین و رفقای کار درستش دم خور شدم و پایم به هیئت باز شد. خدا خیرشان بدهد. لنگه ممد حسین توی ایران پیدا نمی شود. آدم همه چیز تمامی بود. یک تنه همه را اداره میکرد. تزیینات و تبلیغات و تدارکات. اگر هم کسی لایی میکشید، خودش می آمد جای او می ایستاد و خدمت میکرد. الحق که کباده این کار را بی گله و شکایت به دوش میکشید و دم نمی زد. آدم مثل چاله می‌ماند دیگر. ممد حسین بیل اول را که ریخت، هوا خواهش شدم. از او چیز های ظاهری یاد نگرفتم. الان هم لباس پوشیدنم مثل سابق است. او تیپ خودش را میزد، من هم تیپ خودم. وقتی شیش جیب میپوشید، دل و روحم را میبرد. لاتی بود؛ ولی یقه آخوندی اش تو کتم نمی رفت. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. قار قار قار میچرخید دور دانشگاه. منم تیپم تیپ زرنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران یا جاهای خلاف، تیریپ میزنند به اسم زرنگی؛ کتانیZX، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری و... برشی از کتاب حاج‌عمار 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
پیشنهاد مطالعه👆🏻😍 کتاب زیبا و آموزنده قطعا از خوندن کتاب پشیمون نمیشید🙂
•[🕊]•دارایی‌ات‌را ازدست‌اگردادی شهیدنمۍ‌شوی، بادست‌اگردادی ‌شهیدخواهے‌شد.. ••[ڪسےڪہ‌اهل‌دنیانیست... فقط‌باشهادت‌آرام‌مےگیرد...♥️ ]•• 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
ما همیشه فڪر می‌ڪنیم شهدا یه ڪار خاصی ڪردن ڪه شهید شدن ... ولی نه رفیق ... ! واقعیتش اینه ڪه ... " خیلی ڪارها رو نڪردن " ڪه شهید شدن ... و از خیلی لذت ها گذشتند ...💔 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت لباس‌ِتك‌سایزی‌است کھ‌باید‌تن‌ِآدم‌ بھ‌اندازه‌ی‌آن‌درآید، هر‌وقت‌به‌سایزِ این‌لباس‌درآمدی،‌پرواز‌میکنی..!🕊 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌿 ۱۶ آبان ماه - سالگرد شهادت شهید محمدحسین محمدخانی 💛🌱 •• @haj_amar_abdi ••
مراسم شهدای عملیات محرم شهیدان محمدحسین محمدخانی، روح‌اللّٰه قربانی، قدیر سرلک، میثم مدواری، نوید صفری و رسول خلیلی فیض منبر: حجت الاسلام استاد سیدحسین مؤمنی مرثیه سرایی: حاج عبدالرضا هلالی کربلایی محمدحسین پویانفر کربلایی سید امیر حسینی 📆 زمان: پنجشنبه ۱۹ آبان‌ماه ۱۴۰۱ از ساعت ۱۴ 📍مکان: بهشت زهرا سلام اللّٰه علیها قطعه ۵۳ @haj_amar_abdi