eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
"آدم" گناه کرد🔒، کلید 🔑: "رَبّنَا ظلمنا أنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخاسرِينَ" پس مورد عفو وبخشش قرار گرفت ======= "نوح" بین دشمنانش گیر افتاده بود🔒، کلید🔑: "رب اني مغلوب فانتصر" پس گشایش الهی نصیبش شد و با کشتی اش نجات یافت و دشمنانش نابود شدند ======= "زكريا" پیر مسن بود و همسرش هم نازا🔒، کلید🔑: "رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ" پس یحیی به او عطا گردید ======= "يونس" در تاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود🔒، کلید🔑: "لا إله إلّا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين" پس نجات یافت ======= "أيوب" به مصیبت و بیماریهای سختی دچار شد🔒، کلید🔑: "رَبِّ إنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ" پس از درد و رنج نجات یافت ======= "إبراهيم" در آتش افکنده شد🔒، کلید🔑: "حسبنا الله ونعم الوكيل" پس نجات یافت و پیروز گشت ======= "يعقوب" یوسف را از دست داده بود🔒، کلید🔑: "إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه" پس خداوند بعد سالها یوسف را به او برگرداند ======= "محمد" در غار ثور توسط کفار محاصره شده بود🔒، کلید🔑: "لا تحزن إن الله معنا" پس بر آنها پیروز گشت 😍 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟! گفتم چرا بشم..؟ تازه دارم راه درست رو میرم... گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے..! گفتم خیلۍ سخته مثه نگه داشتن آتیش تو دسته ولی تازه دارم معنی ♥️ رو میفهمم... گفت باشہ اصلا هرچۍ تو بگے ولی آخر این چیه...؟! گفتم : لیاقت نوکری (س) مهر تایید 🌸 برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـو میخوام... حالا باید چیکار کنم مثہ شهدا بشم اخرهم شهید شم...؟! گفتم یہ شرط داره ، گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: بہ‌شرط رعایت... گفت باشہ هرچند سختہ‌ولے میخوام زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم...🌙 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 تر از خدا کہ نداریم❗️ 😌وقتے است حتے در برابر او هم داشتہ باشے، یعنے ے حجاب چیز دیگرے است... ❤️ یقین داشتہ باش صحبت از است❗️ 🌸 بحث، بحثِ ے یک زن است❗️ 😉 میدانے ڪہ... ✨ تو ے خلقتے... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
اذان ندای خدا برای دعوت به راه عشق است...
خودم "بله" را گفتم💕 خودم بند پوتینهایت را محڪم ڪردم؛ خودم از زیر قرآن ردت ڪردم؛ اما این روزها عجیب دلتنگـــ💔ـــم ڪم داشتم تو را؛ڪم دارم تو را😔 #به_یاد_دلتنگے_همسران_شهدا💔 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
روز های تنهایی و زجر آورم سپری می شد.😔حفظ ظاهر را یاد گرفته بودم امان از تنهایی اتاق خوابم.جای خالی صالح را کنارم خیلی حس می کردم. سعی داشتم بیشتر توی منزل خودمان باشم و به اتاق دونفره مان پناه می آورم.😞زهرا بانو خیلی اصرار داشت به آنجا بروم به همین خاطر ساعتی از روز آنجا بودم و سریع بر می گشتم. می ترسیدم صالح زنگ بزند و من خانه نباشم. موبایلم📱همیشه توی دستم بود اما اکثرا صالح با منزل تماس می گرفت.شبها که به غیر از اتاقمان جای دیگری آرام و قرار نداشتم. انگار اتاق، هوای آغوش صالح را داشت😢که انقدر آرامم می کرد. تسبیح📿که همراه شبانه روزم شده بود. نمی دانم چقدر صلوات می فرستادم اما آرام می شدم. پایگاه رفتنم را آغاز کرده بودم و علاوه بر آن کارهای جهادی هم انجام می دادم که سرگرم باشم.شمارش معکوس دیدارم با صالح شروع شده بود. گفته بود می آید اما روز دقیقش را نمی گفت.☹️من هم اصرار نمی کردم. هر لحظه منتظر صدای زنگ در بودم. یک هفته از خانه🏢 بیرون نرفتم. حتی پیش بابا و زهرا بانو نمی رفتم. می ترسیدم در نبودم صالح بیاید و من نباشم. یک روز نزدیک غروب بود و من منتظر خبری از صالح کنار تلفن📞نشسته بودم. زهرا بانو اصرار کرد گفت باید شام را با آنها باشم. اصلا دلم نمی خواست از خانه جم بخورم. انقدر بابا و زهرا بانو اصرار کردند که قبول کردم بروم. پدرجون و سلما زودتر از من به آنجا رفتند. من هم به بهانه ی کاری که نداشتم ساعتی بعد از آنها رفتم.😌منتظر تماس صالح بودم. از دیروز چشم دوخته بودم به صفحه ی تلفن.☎️نا امید شدم و چادر رنگی را سرم انداختم و رفتم. پکر گرفته روی مبل نشستم😞و زهرا بانو گفت: _یه ساعته که معطلمون کردی حالا هم که اومدی اینطوری بق کردی؟!😒 آهی کشیدم و گفتم: _منتظر تماس صالح بودم.😞 دسته گل نرگس💐از پشت مبل توی صورتم آمد و صدای صالح گوشم را نوازش داد:😍 _مگه این صالحو نبینم که خانومشو منتظر گذاشته. باید یه گوش مالی اساسی بهش بدم.☹️جیغ کشیدم.😃 انقدر بلند که خودم هم باورم نمی شد از جایم پریدم و صالح را دیدم که پشت سرم ایستاده بود. خدایا چه حالی داشتم؟! نه می توانستم حرفی بزنم و نه واکنشی. در سکوت دستش را گرفتم و به اتاق خودم بردم. در🚪را بستم و او را به آغوش کشیدم. باورم نمی شد صالح کنار من بود. اشک می ریختم😭و خدا را شکر می کردم. صالح هم حالی همانند من داشت. فقط از حرکتم کمی بهت زده بود.😧 _آروم باش خانومم. مهدیه جان... عزیزدلم.... من کنارتم. سالمم. به قولم عمل کردم‌. منو ببین😊 توان هیچ حرفی نداشتم. سجاده را پهن کردم و صالح راکنار سجاده نشاندم و در حضورش دو رکت نماز شکر خواندم.... باز هم مرا غافلگیر کرده بود.😄 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 🔻 خیلی با ادب ومهربون بود ادمو با حرف زدنش جذب خود میکرد درس خون وزیرک بود..... 🔻باهم ارتباط داشتیم موقع امتحان ها بود چند روزی دانشگاه نیومده بودم وخبری هم از نبود نه پیامی نه زنگی ومنم که پیام یازنگ میزدم میگفت خاموشه... سرجلسه امتحان هم نیومده بود باخودم گفتم خدایا چرا از خبری نیست.... 🔻بعد امتحان ها برگه های امتحان ولیست حضور غیاب رو برام اوردن دیدم رو غیبت زده خیلی نگران شدم فردا صبح اومدم دانشگاه از رفقا دوستان اشنایان واساتید سراغشو گرفتم که گفتن برا دفاع از حرم عازم سوریه شده برا مقابله با داعش و.... 🔻داشتم دق میکردم فقط یه چیزی بر لبم اومد که با خودم میگفتم احمد احمد احمد..... ✔️ نقل از:یکی از @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهید_محمدرضا_دهقان _امیری❤️ #شهید_مدافع_حرم😔