eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸میگفت میخواهم جوری شوم که نیاز به کفن نداشته باشم!عاشــق روضه (ع) بود...😍 🔸 میگفت: آدم تو خونش بگیره ، روضه عباس(ع) حتی اگر فقط پنج نفر شرکت کنند😊 🔸روضه (ع) دیوانه اش می کرد... جوری التماس کرد که در سال گذشته بعد از انفجار ماشینش در حلب_سوریه بی دست ، ارباب ارباب به شهادت رسید...🕊 🔸عاشقِ عباس باید هم کوه باشد ، باید فدایی زینب باشد، باید فانی در حسین باشد.🙃 🍃 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ باخانواده عروس خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای مراسم خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا محمود خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی مختصری بود که من با این خانواده داشتم . آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت : حتما با این بنده خدا ( عروس خانم) صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال می توانم زندگی کنم !! با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من شهید می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را اذیت نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا ازدواج نکن . خندید و گفت : عصبانی نشو خواهر من !! ازدواج سنت پیغمبر اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" ازدواج می کنم‌ . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض عظیم شهادت نائل آمد . 🌷 راوی : @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❣بسم الرب الشهدا ❣ 💞زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه (فرزندان شهید ) را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》😍 💖اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم 😊 راوی: همسر_شهید @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌺🍃 مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم ، میخواستم به جبهه برگرددم ، پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم. عصر جمعه متوسل به امام عصر (عج) شدم و گفتم ، آقا جان ، در این شهر جز شما آشنایی ندارم. جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد ، ایشان به من گفت: این شما را تا جبهه می رساند !! وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم ، چند اسکناس نو داخل آن بود. به سمت جمعیت دویدم ، هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت! آن شب راهی اهواز شدم ، پول کرایه و شام و... دادم ، وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد... 📕 مصطفی @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهید 🌸 ✍ شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود... به قمرفاطمیون شهرت داشت یکے از شروط عقدش این بود که مدافع حرم باقے بماند. #کلام_شهیدحسین_هریری: من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه. آخرشم این شهید درحال خنثی کردن بمب بود که منفجر شد و قسمتی از بدنش تیکه تیکه شد. #شهید_حسین_هریری 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌺🍃 محسن یک ارتباط معنوی مستحکم و قوی با شهید کاظمی داشت. به واسطه این ارتباط ، شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند . محسن خیلی مقید بود و هر هفته ، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او مشورت میگرفت. میگویند ، رفیق شهید ، شهیدت میکند ، محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به آرزویش برسد..... دوست شهیدت کیه ؟! 📕 حجت خدا @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
🌸🍃 یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار ، منم راه افتادم راه زیاد بود ، کم کم صدای آب به گوش رسید ، از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد ، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! ، بدنم شروع کرد به لرزیدن ؛ نمیدانستم چه کار کنم !! ، همان جا پشت درخت مخفی شدم ! می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم ، پشت آن درخت و کنار رودخانه ، چندین دختر جوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم ، خدایا کمک کن ، خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند ، که من نگاه کنم ؛ هیچ کس هم متوجه نمی شود! ، اما خدایا من به خاطر تو ، از این گناه می گذرم! از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم ، خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود ، یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند ، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم! ، حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات می کردم ، خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله … به محض تکرار این عبارات ، صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. به اطرافم نگاه کردم ؛ صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند ، سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح !! از آن موقع ، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد !! 👈 در سال ۱۳۹۱ ، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ، بدست آمد . در آخرین صفحه نوشته شده بود: در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم ... ‌‌ 📕 عارفانه @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌺 با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم ، راننده به محض خروج از شهر ، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند. من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم ، دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت ، دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را می‌بست. حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ... نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: قربونت ، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه. رفتم و به راننده گفتم اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه ، عادت کردم ، نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره! ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد ، از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت ، شروع به قرائت قرآن کرد. همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند ، راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.... 📕 سلام بر ابراهیم2 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فقط یک دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت. 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهید ||🌸🍃 در محضر #شـــهید||💚 یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود... گفتم: برو به سلامت خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛ مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین... #شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
🍃🌸🍃 احمد برام تعریف می کرد که در شهرری تیغ کش بودم ! ، هر کسی از روحانی و امام جلوی من حرف می زد با تیغ او را می زدم !! از شانس خوبش در جبهه ، خورده بود به پست حاج بابا و از این رو به آن رو شد . به خاطر خالکوبی های بدنش از بچه‌ها خجالت می کشید و در رودخانه ، حمام می کرد ، همیشه می گفت ، کاش جوری شهید شوم که روی سنگ غسال خانه این خالکوبی ها معلوم نشود ! ، تا آبروی سربازان خمینی برود !! سرانجام در اثر خمپاره بدنش سوخت..... 📕 پلاک 10 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
‍ ‍ 🌱 بــاابراهيــم‌ازورزش‌صحبت‌ميڪرديمـ . ميگفت: وقتــي‌براي‌ورزش‌يا‌مسابقات‌ڪشتي‌ميرفتم، هميشہ‌با‌وضو‌بودمـ . هميشــہ‌هم‌قبل‌از‌مسابقات ڪشتي‌دورڪعت‌نماز‌ميخوندم. پرسيدمـ : چہ‌نمازے؟!گفـت:دورڪعت‌نماز مســتحبي! ازخدا‌ميخواستم‌يڪٔ‌وقت‌تو‌مسابقہ ، حال‌ڪسی‌رانگيرمـ! ابراهيم‌بہ‌هيچ‌وجه‌گردگناه‌نميچرخيد. براےهمين الگویي‌براي‌تمام‌دوستان‌بود.حتي‌جایی‌ڪه‌حرف‌از گناه‌زده‌ميشدسريع‌موضوع‌راعوض‌ميڪرد. هروقت‌ميديد‌بچه‌هامشغول‌غيبت‌ڪسی‌هستند مرتب‌ميگفت:صلـوات‌بفرسـت!ويابہ‌هرطريقی بحث‌را‌عوض‌ميڪرد. هيچگاه‌ازڪسی‌بد‌نميگفت، مگـربہ‌قصداصلاح ڪردن.هيچوقت‌لباس‌تنگ‌ياآستين‌ڪوتاه نميپوشيد. بارهاخودش‌رابہ‌ڪارهای‌سخت‌مشغول ميڪرد. زمانی‌هم‌ڪہ‌علت‌آن‌را‌ســؤال‌ميڪرديم ميگفت: برای نَفْسِ‌آدم،اين‌ڪارهالازمہ. 📚برگرفته‌ازڪتاب‌سلام‌برابراهیمـ @SHAHADAT_DAHE_HAFTAD کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣