🕊▪️💔🕯💔▪️🕊
💔اونا که بیهمنفسن
🕯یتیمایی که بیکسن
🕊حتی همه مرغابیا
▪️برا علی دلواپسن
💔امشب
🕯صدای نالههای
🕊آسمونم بلنده
▪️علی نرو به مسجد
💔امشب
🕯جن و ملک میخونن
🕊آقا بزار فدات شیم
▪️ولی نرو به مسجد
💔"مرتضی خونجگره
🕯فاطمه منتظره
🕊واویلا"
💔میون محراب علی
🕯غرق به خونابه علی
🕊در انتظار فاطمهست
▪️دیده ی بیتاب علی
💔وای وای
🕯فرق علی شکسته
🕊فُزُتُ و رَبِّ الکعبه
▪️روی لباش نشسته
💔وای وای
🕯برادر پیمبر
🕊حالا میون محراب
▪️آروم چشاشو بسته
💔"مرتضی خونجگره
🕯فاطمه منتظره
🕊واویلا"
@Shahadat_dahe_haftad
🌙🕯🍃🌑🍃🕯🌙
🌑شب قدر ،
🕊فاصله ملک و ملکوت را
🍃به حداقل ممکن می رساند.
✨بهترین دعا
🕯تعجیل فرج
🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙
🌙🕯🍃🌑🍃🕯🌙
@Shahadat_dahe_haftad
دلیل مرگ علـی تیغ ابن ملجم نیست
بلای جان علی داغ بودن #میخ است
اگر #حسـن پسـرش را کنار بگذاریم
علی، غریب ترین مرد توی تاریخ است..
#میرویبافرقخونینپیشبازویکبود
#شهربیزهراکهمولاقابلماندننبود
@Shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
🌙🕯🍃🌑🍃🕯🌙 🌑شب قدر ، 🕊فاصله ملک و ملکوت را 🍃به حداقل ممکن می رساند. ✨بهترین دعا 🕯تعجیل فرج 🌙الله
ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺐ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭﺍﺣﺪﻩ !
ﺧﺪﺍ ﺳﺎﯾﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ
ﺩﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺣﺬﻑ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﻮﻧﯽ !!
#التماس_دعا
@Shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🔸 قسمت۳۰ 💭دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هن
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۳۱
با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ...
چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ...
پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...
- اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ...
صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ...
- مادر رو بده ...
با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...
یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...
ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ...
و دایی خیلی محکم گفت ...
ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ...
و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ...
ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...
♻️ادامه دارد..
✅ @Shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🔸 قسمت۳۱ با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خ
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۳۲
حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک می اومد ... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن...
ـ این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ...
همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ...
البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ...
هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ...
بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد ...
خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ... نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ...
ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ...
از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ...
هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا زد ...
ـ حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ...
هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ...
اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ...
باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ...
من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ..
پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...
روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...
شب که برگشت ... براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ...
ـ کاری داری؟ ...
ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...
♻️ادامه دارد...
✅ @Shahadat_dahe_haftad
برای امشب آماده ای؟❤️
حرف هایت را آماده کن...😇
یادت نرود #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💜
یادت نرود #اللهم_الرزقنا_شهادت_فےسبیلک💙
یادت نرود که امشب اگر از دست برود دیگر بر نمیگردد...😔
خوب دعا کن...
خوب گدایی کن در خانه کسی چشمه کمال و نیکی است...😍
"اودعونی اَستَجِب لَکُم"
خدای نکرده از فضل پروردگار نا امید نشوی...
دعا کن... براورده خواهد کرد...
دعای #آسمانی در حق همدیگر🙏💔
#دلشکسته_ها_قیمتی_ترند
#التماس_دعا
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
🌷 اعمـال شب قـدر 🌷
شب نوزدهم مـاه رمضـان اولین شب از شبهای قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمـام سال شبۍ به خوبۍ و فضیلت آن نمۍرسد در آن شب تقـدیـر امور سـال مۍ شود و ملائڪہ و روح به اذن پروردگـار بہ زمین نازل مۍ شوند و خدمـت امـام زمـان(عجل الله تعالی) مشـرف مۍ شوند و هـر آنچہ بـراے هر ڪہ مقدر شده است بر امام زمــان(عجل الله تعالی) عرضہ مۍ ڪنند و عمـل در آن بہتـر است از عمـل در هـزار مـاه.
اعمـال شب قـدر بر دو نوع است:
❶اول در هـر سه شب انجـام مۍشود
❷ و دیگـری مخصـوص هـر شبۍ است.
🔵 اول: مشتـرڪ شبهاے قــدر
❶ غسل: بهتر است غسل شب قدر در هنگام غروب آفتاب انجام گيرد،كه نماز شام را با غسل بخواند.
❷ دو رکعت نماز وارد شده است: كه در هر ركعت پس از سوره«حمد»، هفت مرتبه«توحيد»خوانده، و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگويد، 〖استغفر اللّه و اتوب اليه〗 در روايت نبوى است: كه از جاى برنخيزد تا خدا او و پدر و مادرش را بيامرزد.
❸ قرار دادن قرآن بر سر.
❹ ده مرتبه ۱۴ معصوم راصدازدن
❺ زیارت امام حسین علیه السلام است؛ در روايت آمده هنگامى كه شب قدر مےشود، منادى از آسمان هفتم از پشت عرش ندا سر می دهد كه خدا هركه را به زيارت مزار امام حسين عليه السّلام آمده آمرزيد.
❻ احیا داشتن این شبها: روايت شده هركه شب قدر را احيا بدارد، گناهانش آمرزيده مےشود، هرچند به شماره ستارگان آسمان و سنگينى كوهها و پيمانه درياها باشد.
❼ صد رکعت نماز
❽ خواندن جوشن کبیر
🌻 مخصوص شب ۱۹ رمضـان🌻
۱- صد مرتبه "اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه".
۲- صد مرتبه " اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ".
۳- دعای "یا ذَالَّذی کانَ..." خوانده شود .
۴- دعای " اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ..." خوانده شود.
✨التــــــماس دعــــــــــا✨
✅برای دسترسی به اعمال کامل شب های قدر به مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی مراجعه شود✅
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
✍یادداشت علیرضا پناهیان | ۲۰ نکته برای احیاء شبهای قدر
🔻۱. شباهت قدر و قیامت را حس کنیم
🔰۲. امیدوار باشیم و به کم قانع نباشیم
🔻۳. بیقراری برای خدا (خود خدا را بخواهیم)
🔰۴. مؤمنان مثل گنهکاران، گنهکاران مثل مؤمنان
🔻۵. جلب محبت خدا با محبت به دیگران
🔰۶. بزرگوار باشیم (فقط برای خود و اطرافیان خود دعا نکنیم)
🔻۷. رسیدگی به نیازمندان، محبت به بستگان
🔰۸. محبت به والدین، دعا برای پدر معنوی جامعه
🔻۹. طلب معیشت خوب و نابودی فقیرسازان
🔰۱۰. حضور در جمع مردم
(لااقل بخشی از شب از نور نیّت دیگران بهره مندی شویم)
🔻۱۱. دعای مناسب حال
🔰۱۲. کمی قرآن
🔻۱۳. تفکر و محاسبۀ نفس (دلمان از کوتاهیهایمان بگیرد)
🔰۱۴. اندیشیدن به لحظۀ وداع و مرور وصیتنامه
🔻۱۵. از فکر و ذکر علی(ع) غافل نشویم
🔰۱۶. خود را در محضر حضرت ولیعصر(عج) ببینیم
🔻۱۷. کمی مشارطه و برنامهریزی برای آینده
🔰۱۸. شب قدر سوم، شب دعا برای ظهور
🔻۱۹. دعا برای عاقبت بهخیری و شهادت
🔰۲۰. زیارت امام حسین(ع) و فاتحه برای شهدا ؛ به ویژه شهدای مدافع حرم که امنیتمان مدیونشان است.
🔹التماس دعا
👤علیرضا پناهیان- ۱۸ رمضان ۱۳۹۵
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
🔺امام صادق علیه السلام :
🔸مقدّرات در شب نوزدهم تعیین
🔹در شب بیست و یکم تاًیید
🔻در شب بیست و سوم رمضان امضاء می شود
#شهید_نوید_صفری
#شب_قدر
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
⚫️سالگرد ارتحال ملکوتی بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره)و قیام پانزده خرداد بر مردم ایران و آزادگان سراسر جهان تسلیت باد.⚫️
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد ❣
شنیدید ڪـہ میگن توے #شبهای_قدرسرنوشٺ یڪسال اینده ادمها رقم میخوره؟
#شهیدمحمدی قبل از شبهای قدر شهید شد
#شهیدخواجه_صالحانی قبل ماه رمضان شهید شد
#شهیدراه_چمنی قبل از ماه رمضان شهید شد
یعنے سالهای قبل توی شب های قدر از خـدا #شهادٺ رو گرفٺه بودن
👈پس مراقب باشیم دسٺ خالے برنگردیم در این شبهای عزیز
@Shahadat_dahe_haftad