فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 کنترل شهوت
🎬حاج آقا ماندگارے...
💠خلوت پیامڪے با نامحرم ❗️📲
🌿تقوا در دنیا مجازی
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
#فرازےازوصيتـــــنامہ
💠 خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمدهام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من تو باشی، نه کسی دیگر.
●فرمانده توپخانه نیروی زمینی
سال ۶۶
▫️ســـــردار والامقام▫️
#شهیــد_حســــن_شفیـــــعزاده🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر
💢چگونه ظهور را به تعویق نیندازیم؟!💢
📝يه جمله رو قاب کنيم بزنيم گوشه ي ذهنمون
📌هر وقت خواستيم عملي انجام بديم
يه نگاهي به اين تابلو بندازيم
.......دونه........
..........دونه..........
..............گناه ..........
................."من"..........
...................لحظه ..........
........................لحظه............
...................ظهور..............
.....مهدي فاطمه............
.روعقب....................
ميندازه................
#تلنگر
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹گــمــنــــــام🌹:
🌸 ﷽ 🌸
#طنـــــز_جبھـــــہ
🔰تکبیر
🔶سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه؛ آقای «فخرالدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.🍃💐
🔹طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش👞 شما بسیجیان هستم.»😳
🔸یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.🙃🤔 جمعیت هم با تمام توان اللهاکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!👌😂😂
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو نيزه ميخوري تن من درد ميكشد😭💔
تو تشنه اي و من جگرم داد ميزند😭
هر وقت به قتلگاه تو نزديك ميشوم💔
اين شمر بد دهن به سرم داد ميزند😭😭
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_مجنون_من_کجایی ❤️
#قسمت_12
با حسین وارد خونه شدیم
مامان:بچهها خوش اومدین
_مامان باید باهاتون حرف بزنم
مامان:باشه عزیزم بیا
_مامان،فکر کنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی😍
مامان:یعنی چی؟
_مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزار شهدا
مامان این دوتا سکوت و سرخ
مامان:تو مطمئنی😳
_99 درصد
مامان:باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن
حسین جان
حسین:بله مادر
ما برات یه دختر خوب سراغ داریم
غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادر من آروم
حسین:مادر
من فعلا بهش فکر نمیکنم
آب ریختم دادم دستش داشت آب
میخورد
گفتم:کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر نمیکنی
باز آب پرید گلوش
_مبارک باشه داداش جان
مامان_زنگ بزنم خونشون؟؟
حسین سرش انداخت پایین
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣