🌷قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم. مي دانستم كار مهمي دارد. اما ابراهيم از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم.
تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمي دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مي كند! ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود. حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم كند. او براي تمام مردم محل اينگونه بود. ياد كلام نوراني خداي ابراهيم افتادم:
وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ. پر و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر. (حجر/88)
📙برگرفته از كتاب خداي خوب ابراهيم(بررسي ويژگي هاي قرآني شهيد هادي) به زودي
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#سیره_شهدا 🌺🍃
با عباسعلی باجناق بودیم ،
یک روز در منزل ما مهمانی بودند و ما دو نوع غذا در سفره گذاشته بودیم ،
عباسعلی با دیدن غذاها ، ناراحت شد و گفت ، ما شیعه مولاییم و نباید اسراف کنیم....
#شهیدعباسعلی_قمری
📕 امام سجاد و شهدا ، ص28
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#پنجشنبہ ات بہ خیر ...
ڪجایـے؟
چہ مےڪنے ؟
اینجا شلوغ ڪرده خیالتان درون ما ...
راستے از آسمان چہ خبر ؟؟!
شب جمعہ است از ڪربلا چہ خبر ؟!
از ارباب برایمان بگو ...
پیش ارباب از ما یادے مےڪنید؟!
امشب ڪہ انبیا و اولیا و شهدا همـہ جمعند ڪربـــلا دعا ڪنید برای دل جامانده ها ....
#جامانده
#یادشان_باصلوات🌺🍃
#شهید_مهدی_زین_الدین
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #شـصـت وسـوم
چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بعد از تعارف به بقیه ی...
سینی چای را روبه روی محمد گرفتم سرش پایین بود چای را برداشت و تشکر کرد...
پدر محمد_خب بهتره که بریم سر اصل مطلب...
و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
-برای امر خیر و بخاطر دختر خانومتون مزاحمتون شدیم...
مطمئنا که هم دیگه رو پسندیدن...بزرگتر ها اگر اجازه بدین دستشون رو بزاریم توی دست هم ...
پدر_بله درسته باعث افتخار ماست...خب آقا پسرتون چه کاره هستن؟؟
-عرضم خدمتتون که فعلا داخل بانک کار میکنن تحصیلاتشون هم فوق لیسانس کامپیوتر هست.
-بله درسته...دختر ماهم که لیسانس حسابداری دارن.
-بله در جریانیم...نظر شما چیه؟
پدر خندیدو گفت:
-علف باید به دهن بزی شیرین بیاد...
زیر چشمی به روشنک که داشت میخندید نگاه کردم و براش چشم و ابرویی اومدم...
مادر محمد لب باز کردو گفت:
-خب بهتره که عروس و داماد برن حرف هاشونو باهم بزنن...
رنگم پرید...
روشنک لبخند موزیانه ای زد و من با اشاره بهش گفتم:
-دارم برات!
از جایمان بلند شدیم.دور از خانواده ها گوشه ای دیگر از حال روی کاناپه ای نشستیم...
محمد شروع کرد:
-سلام علیکم.
-سلام.
-عرضم به حضورتون که...
شما رو ابراهیم هادی به ما معرفی کرد...
چشمام گرد شد و گفتم:
-بله؟؟؟
-همونطور که پدر فرمودن بنا بر ازدواج بنده بوده ولی همسر مناسبی پیدا نکردم.
-آها بله
-قبل از دیدن شما من گلزار شهدا بودم سر مزار ابراهیم هادی...
از شهید خواستم خودش یه نفرو سر راهم قرار بده...
وقتی هم برگشتم خونه با شما برخورد کردم.وقتی خواهرم از شما تعریف کردن...
-ایشون لطف دارن.
-ممنونم...
فهمیدم که شهید شماهم شهید ابراهیم هادیه...و اونجا بود که مطمئن شدم شمارو خود شهید انتخاب کرده...
اشک توی چشمام حلقه زد...
من_چی بگم...واقعا عجیبه...
-بله درسته...ان شاءالله جواب شما مثبته دیگه؟
لبخندی زدم و گفتم:
-بله...
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
#شهیدانہ •|🕊🌹|•
اینعاشقاݩ♥️
ڪههمچو پرسـ🕊ـتو
میزنندباݪ،
اینها فداےعمہےقامٺخمیدهاند😔
اینعاشقاݩ♥️
ڪہ شهــید🌷حرم شدند،
شمـ🕯ـعند
وپاےدخـــترحیـدر
چـــکیــــدهاند.💔
#تمامــ_عمرتونـــــ_شهدایی🌹ツ
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#صبحتون_شهدایی🌺
دستگیری ز گدا
گردن هر ارباب است ؛
کار ما دست تو آقاست "اباعبدالله"
#السلام_علی_الحسین
#السلام_علی_انصارالحسین
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#هذا_یوم_الجمعه
سلام آقا
نشسته بر رخ ما گرد هجران
بیا دست محبت را
بکش بر چهره ما
که ما
بی تو یتیم و بینواییم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#ذکر_روز_جمعه🌸🍃
❥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم❥
#حدیث_نور
❤️امام محمد باقر علیه السلام:
هیچ عبادتی در روز جمعه نزد من دوست داشتنی تر از صلوات بر پیامبر و آل او نیست.❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#قرآن
✨برنامه تلاوت روزانه/صفحه شصت وسوم، سوره مبارکه آل عمران✨
•┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
به نیت لبخندِ
🌹امامزمان🌹
امروز نماز اول وقت میخونیم😇
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#خاطره_شهـید📃
مشغول انجام ڪارهاے روزانہ بودن کہ یکے ازرفقا
تماس گرفت📱وگفت یکےکه خیلے
دوستش داریچنددقیقہ دیگه پایین ساختمون منتظرتہ!
آماده شدم واومدم پاییڹ.🚶
یہ ماشین باشیشہ های دودی درانتظارم بود!
داخل ماشین دیده نمے شـد!
درماشین روکہ بازکـردم،
ازدیدن راننده هم ذوق زده شدم وهم تعجب کردم. •.•
جهـادپشت فرمون نشستہ بود ^^
راه افتادیم ...
درکوچہ پس کوچہ هاے ضایحہ رسیدیم بہ دفترکاریکی ازدوستان.
نمازروخوندیم ونشستیم بہ صحبت .
حرفاموڹ حسابے گل انداختہ بودو
ازهردرےسخنے بہ میان مے اومـد...
بحث رسیدبہ حاج "قاسم"
ایامے بودکه عکسهـای حاجے درجبه های ضدداعش،
دست به دست مے شـد.
جهادنگراڹ جون حاج قاسم بود...😞
بهش گفتم انگارحاج قاسم خیلے دلش براے بابات تنگ شـده!
خندید🙂وگفت همینـطوره!گفت داریم براے مراسم سالگردحاج رضواڹ برنامہ ریزے مے کنیم.
میشہ حاج میثم مطیعی رودعوت کنے بہ عنواڹ مداح مراسم بیادبیروت؟
گفتم چشم ان شااللہ بہ حاج میثم میگم.
مے گفت میخوام امسال مراسم رومتفاوت برگزارکنیم...
بلہ،مراسم خیلے متفاوت برگزارشـد...
چون پیش ازرسیدن سالگردحاج عمادجهـادهم بہ پدرش ملحق شــد🌸
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
•♡ #ریحانہ_بانو ♡•
دخــترم!
مبادا قدرت هاے عنڪبوتۍ
قداستت را بشڪنند،ودرقلب♥️
تو جایگاهۍ بیابند.
محبوب ها هرقدرگرانقدرترباشند،
تو را قیمت مۍدهند،
و هر قدر ارزان تر، تو را ناچیز
مۍڪنند...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ مادرانه
🌷 روایت #حاج_حسین_یکتا از کرامات شهدا گمنام و عنایت ویژه حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها-
#راهیان_نور
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#وصیت_شهید 🌺🍃
خدایا ؛ به سویت آمدم اما روی ناصر دینت مولایمان را ندیدم .
من به امید یاری و دیدار او آمده ام .
خدایا ، مرا از یاری در رکابش نا امید مگردان ،
خدایا ، به من توفیق ده که جزء اولین شهدای گلگون کفنت به خاک و خون خویش بغلطم و جان خود را تسلیم کنم ،
به من اجازه ده ، هر چه زودتر پروانه وار خود را در آتش عشق تو بسورانم ،
خوش دارم هر چه زودتر از این دنیا رخت بربندم و در محضر عدل
تو حاضر شده و به لقای تو واصل گردم
خدایا ، من از دردها و رنجها شکوه نمی کنم و از بار مشکلات نمی ترسم ، از زیبایی های طبیعت که همه تجلیات ذات بی همتای توست خسته و سیر نشده ام ولی صبرم برای دیدار تو تمام شده ،
تارو پودم ، قلبم به مهرت سرشته شده ، قلبم به عشق تو می تپد و برای دیدار تو بی تابم ....
عارف شانزده ساله
#شهیدمحمدرضا_پرتونیا
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✾••
ڪاش تمـام جمعـهها را بـردارند
از ثانیـههاے انتـظار!
فقـط آن جمعـه بمانـد
ڪه #تـو خواهے آمد..👣•~
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ💕|
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #شـصـت وچــهــارم
روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچه ها توی سرمان می پیچد...
رو به صورت روشنک نگاهی می اندازم و می گویم:
-یادته...
-چیو...
-گذشته هارو! روز اولی که همو دیدیم...اصلا خدا میخواست حواس پرتی بگیرم و جلو تر از شرکت پیاده شم...یا حتی اینکه زمین خوردم و تو رسیدی!!خدا برنامه چیده بود...منو ببره سمت خودش...
-اره یادمه که یه دختر مانتویی بودی...
-کسی که هیچ چیز براش اهمیت نداشت...
-کی فکرشو می کرد که همون دختر مانتویی گمراه...بیاد تو خط...
-و حالا بشه همسر شهید...
نگاهی به هم انداختیم و لبخندی زدیم...
پنج سالی می شود که از شهادت محمد گذشته وقتی حسین شش ماهه بود...پدرش شهید شد...
به یکباره صدای جیغ و گریه ی زینب دختر 4 ساله ی روشنک بلند شد...
حسین سمت ما دوید و روبه من گفت:
-مامان...مامان...
-چی شده؟؟؟
روبه روشنک گفت:
-عمه زهرا افتاد...
روشنک سریع از جایش بلند شد و دنبال حسین دویید...
به دنبال آنها راه افتادم...
زینب گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد...
روشنک_چی شده مامانم؟؟؟
زینب با همان صدای نازکش گفت:
-داشتم با حسین می دوییدم...یهویی چادرم گیر کرد به پام خوردم زمین...
روشنک_الهی من قربون تو بشم عروسکم.
حسین_عمه ولی من وقتی دیدم افتاد دستشو گرفتم بلندش کردم اما نشست اینجا و گفت مامانمو میخوام.
روشنک_الهی قربونت بشم که عین بابات یه مردی...
کنار زینب نشستم و گفتم:
-خوشگل خانوم...اشکال نداره که مگه مامانت برات قصه ی رقیه سه ساله رو نگفته؟؟؟
دماغشو بالا کشید و با بغض صدایش را کشید و گفت:
-چـرا...
-خب...تازه شماکه یه سال بزرگتری...غصه نخوریا...
زینب از روی زمین بلند شد و گفت:
-حسین بیا بریم بازی کنیم...
همون لحظه صدای اذان بلند شد...
حسین برای اینکه دل زینب رو نشکنه و هم مسجد بره گفت:
-باشه...تا مسجد مسابقه بدیم...
وقتی که محمد شهید شد پیکرش رو داخل مسجدی که نزدیک خونمون بود آوردن بیشتر اوقات با حسین اونجا میریم و نماز میخونیم...بهش گفتم که بابای شهیدش همیشه اونجاست برای همین اون مسجدو خیلی دوست داره...
با اینکه پنج سالو شش ماه بیشتر نداره...
ولی هر وقت صدای اذان رو میشنوه...
سجادشو پهن میکنه و نمازشو به سبک خودش میخونه...
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣