eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38.9هزار عکس
26.5هزار ویدیو
505 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
‏خیلی وقتا یعنی ؛ بشینیم دردامون و به خدا بگیم ؛ وَاخْتِم عَمَلى بِأحْسَنِه ...
هر کسۍ‌ به‌ خاطر‌ خداوند‌ از چیزۍ بگذرد ؛ خداوند‌ بهتر‌ از‌ آن‌‌ نصیبش‌ مۍ‌کند . - امام‌علۍ'ع'
چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حسین‌خرازے♥️!' یادمون‌باشھ!کہ‌هرچےبراےِخُدا کوچیکے‌و‌افتادگے‌کنیم خدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میکنھ :)🖇 🌱
🌷خواص عجیب 🌻باطل کردن سحر و 🌻(هر بستگی که فکر میکنید توی زندگیتون وجود داره با برداشتن چله یکی از این2 دعاهای ذیل دلخواه) 🌻استاد فاطمی نیا میفرمایند: می توان با دادن و خواندن دعاهای "جامعه کبیره" و "حدیث كساء" در مفاتیح با توجه و حضور قلب، را از بین برد
اگر کسی واقعاً در رنجِ شما مقصر بوده و به شما ضربه‌ای زده، بگو: «اگه خدا نمی‌خواست او نمی‌تونست کاری بکنه!» یعنی این رنج را اول به خدا ربط بده! چون خدا خواسته به‌واسطۀ او به تو رنج دهد! 🤍🕊
°|🍀💚|° 🌱 مۍ‌گفـت" الــہم‌اجـعـلنـے‌مـ‌ن‌انـ‌صار‌مہـدۍ:)💚 ولـۍ...👇🏼 مـامـانـ‌ش‌بہـش‌مۍ‌گفـت‌..🗣 فلاݩ‌ڪارو‌انجام‌بـدھ،،🧹 تـا‌صـ‌د‌تـا‌خـ‌ونہ‌اون‌وَر‌تـ‌ر...🚪 صـ‌داۍ‌غُـرغُـر‌ڪردن‌هـاش‌مـے‌رفـت‼️ ادعـا‌نبـاشہ‌فـ‌قـ‌ط.. ! از‌خودمون‌شروع‌ڪنیم‌..✅🍃
یک روز دلم گم شده بود. گفتم الهی دل من باز ده. ندایی شنیدم که یا جنید! ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی؛ تو باز می‌خواهی که با غیر ما بمانی؟
قلب‌بابادردمیکنه... جهت‌تسکین‌گوشه‌ای‌ازاین‌درد نفری‌سه‌صلوات‌بفرستیم✋🏻🌱 ‌صبحتون منور‌به‌یاد‌مهدی{عج} اللهم عجل لولیک الفرج
‏از فرعون پدر سوختہ تر نداریم! اما خـُدا به موسےٰ میگہ: نرم باهاش صحبتـ ڪن..! بعد ما با بچہ‌هاے امام زمان ڪه موهاش یخورده ناجوره چجورے صحبتـ میڪنیم...! ✨ !
امام زمان زودتر بیا🤲 ما منتظریم🌹 دوستون داریم😊
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.» هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.» اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱