اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
نالۀ اهل حرم دور و برت میریزد
پسرم با رَجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد...
#در_عزای_حسین 🏴
#قاسمبنالحسن...
کفن، رخت و حنایت، خون و نقلت، سنگ و گل، نیزه
عجب عقدی.... چه رقصی می کنند اسبان برای تو
#در_عزای_حسین🏴
نَعــره زد : اِن تَنکُرونی ریخت لشکر را بِهَم...
وارث جـنگ جمل شاگرد سقا، قاسم است
#در_عزای_حسین 🏴
در زیر سم اسب...
چه می ماند از این جسم...؟
چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود
در خیمه نشستند پریشان که بیاید
چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود...!
#در_عزای_حسین🏴
پشتِ لشکر
همه با ترس به هم میگفتند
پسرِ شیر جمل نیست؟چه جنگی دارد...!
#در_عزای_حسین 🏴
آرام که نمیشوی ای میوه دلم
خیمه به خیمه هرچه تو را میبرم بخواب...
نزدیک به سه روز و سه شب میشود علی
پلکم به هم نیامده مادر
بَرم بخواب...
#در_عزای_حسین 🏴
#قاسمبنالحسن...
کفن، رخت و حنایت، خون و نقلت، سنگ و گل، نیزه
عجب عقدی.... چه رقصی می کنند اسبان برای تو
#در_عزای_حسین🏴
نَعــره زد : اِن تَنکُرونی ریخت لشکر را بِهَم...
وارث جـنگ جمل شاگرد سقا، قاسم است
#در_عزای_حسین 🏴
با خودم فکر میکنم اصلا چرا باید
رباب ، با آب هم قافیه باشد...؟!
روضه خوانها زیادی شلوغش میکنند
حرمله آنقدر ها هم که میگویند
تیر انداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت...
چشم... حنجر... سینه...
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی حضرت علی بود
سه شعبه داشت؛
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم...
میرود بر میگردد
میرود بر میگردد، میرود...😭😭
تا با غلاف شمشیر برایت از خاک
گهواره ای بسازد
تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند...
رباب می رسد از راه
با نگاه... با یک جمله ی کوتاه
آقاخودتان که سالمید ان شاءالله...؟!!!
#در_عزای_حسین 🏴
در زیر سم اسب...
چه می ماند از این جسم...؟
چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود
در خیمه نشستند پریشان که بیاید
چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود...!
#در_عزای_حسین🏴
تافرصتاستکودکخودرابغـلبگیر
چیزینماندهاستکهبیاصغرتکنند..
#در_عزای_حسین 🏴
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست
من چسان دفن کنم پارهای از قرآن را...؟
#در_عزای_حسین 🏴
علی اصغر(ع) درخشانترین چهره کربلا و بزرگترین سند مظلومیت امام حسین(ع) است...
تافرصتاستکودکخودرابغـلبگیر
چیزینماندهاستکهبیاصغرتکنند..
#در_عزای_حسین 🏴
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست
من چسان دفن کنم پارهای از قرآن را...؟
#در_عزای_حسین 🏴
حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده
های کوچک امام حسین(ع)، حضرت
علی اصغر و حضرت رقیه بگیرید...
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی_فرمودن
علی اصغر(ع) درخشانترین چهره کربلا و بزرگترین سند مظلومیت امام حسین(ع) است...
با خودم فکر میکنم اصلا چرا باید
رباب ، با آب هم قافیه باشد...؟!
روضه خوانها زیادی شلوغش میکنند
حرمله آنقدر ها هم که میگویند
تیر انداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت...
چشم... حنجر... سینه...
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی حضرت علی بود
سه شعبه داشت؛
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم...
میرود بر میگردد
میرود بر میگردد، میرود...😭😭
تا با غلاف شمشیر برایت از خاک
گهواره ای بسازد
تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند...
رباب می رسد از راه
با نگاه... با یک جمله ی کوتاه
آقاخودتان که سالمید ان شاءالله...؟!!!
#در_عزای_حسین 🏴
آرام که نمیشوی ای میوه دلم
خیمه به خیمه هرچه تو را میبرم بخواب...
نزدیک به سه روز و سه شب میشود علی
پلکم به هم نیامده مادر
بَرم بخواب...
#در_عزای_حسین 🏴
روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزهها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشید غریبیست که با حال نزار
پای نعش قمرش رفت، ولی قولش نه!
باغبانیست عجب! آن که در آن دشت بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!
شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دست غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشم ترش رفت، ولی قولش نه!
هر طرف مینگری نام حسین است و حسین...
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه!
#سخن_بزرگان✋🏻🌱
اگر نمازتان را
محافظت نکنید حتی میلیاردها
قطره اشك هم برای اباعبدالله بریزید
در آخرت شما را
نجات نمیدهد ..!
+ آیت الله بهجت(ره)
■ #تلنگرانه💭🖇
______
نمازش ک تمام شد چادر را
تا کرد و گذاشت در سجاده
موهایش را پریشان کرد سرخاب
سفیدابی کرد و وارد مجلس
مهمانی شد فرشته سمت چپ
لبخند تلخی زد و به فرشته سمت
راست گفت:انگار فقط خدا نامحرمه...!