eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
24.6هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
😅 تو که مهدی رو کشتی ...😱 آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد🙂. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.😎 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای💣 سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز🤯.زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه🍉 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی😰! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی😶!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید.😂😂😂
| | 😂🍃😂 ---------------------------------- وارد مسجد شدیم 🕌 سر و صدای زیادی بود.🗣 همه نشسته بودند. 🧔یک بسیجی گوشه ای نشسته، دستش را ستون کرده و به آن تکیه داده بود....🙂 مجید بدون آنکه متوجه باشه ، پای مصنوعیش رو روی دست بسیجی گذاشته بود و سعی می کرد انتهای صف رو ببینه.🤦‍♂🙄 بسیجی ابتدا طاقت آورد، اما بعد سروصدایش بلند شد و گفت: برااادر، مگه این پا مال شما نیست که نمی دونی کجا گذاشتی؟ 😐🤔دستم رو له کردی. 😶😑 مجید نگاهی به بسیجی کرد وگفت: نه برادر این پا مالِ ! 😂😂
🌸مرخصی وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!» کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
😅 همه برن سجده..!!!😲 شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂 بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅
ــــــــ 🌱🦋🌱ــــــــ پسرخاله زن عموی باجناق یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد.🧊 موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، 😢 بغض گلوی ما را گرفت 🥺بدون شک شهید شده بود. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»🧐 گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، 😳 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود.😳😶😅 خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!» ــــــــ 🌱🦋🌱ــــــــ
😂🖐🏻 دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید روی لباس رزمنده نوشته: (ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع) دکتره گفت:《چرا بازم ورود کردن؟》 رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن زبان مارو نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد نبودن》👀😆 😂🖐🏻 دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید روی لباس رزمنده نوشته: (ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع) دکتره گفت:《چرا بازم ورود کردن؟》 رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن زبان مارو نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد نبودن》👀😆
یہ جا هسٺ:•°✨°• شہید ابراهــیم هادے•°🧡°• پُست نگہبانےرو •°💥°• زودتر ترڪ میڪنه•°👀°• بعد فرمانده میگهـ •°🤨°• ۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°• یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°• برادرا بلند صلوات•°🔊°• همه صلوات میفرستن•°😁°• برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
🌸🍁🌸🍁🌸🍁 😋يا بخور يا گريه كن😭 ☘️دعاي كميل از بلندگو پخش مي‌شد، در گوشه و كنار هر كس براي خودش مناجات مي‌كرد. آن شب ميرزايي و جعفري بالاي تپه نگهبان بودند. ميرزايي حدود دو كيلو انار با خودش آورده بود روي تپه موقع پست بخورد. وقتي هنگام دعا عبارت‌خواني مي‌كردند، آن‌ها را فشرده مي‌كرد و بعد از ذكر مصيبت و گريه، آن‌ها را يكي‌يكي همان‌طور كه سرش پايين بود مي‌مكيد! كاري كه گمان نمي‌كنم كسي تا به حال كرده باشد. به او مي‌گفتم بابا يا بخور يا گريه كن، هر دو كه با هم نمي‌شود، ولي او نشان مي‌داد كه مي‌شود!😳😁😂😅 ‍ 🌸🍁🌸🍁🌸🍁
🌱🌺ــــ✨ــــ 🌺🌱 اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً🤕 استاد سرکار گذاشتن بچه‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟»🤔🤔 آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین»😳😳😂 طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آورده‌ای؟»🙃 🌱🌺ــــ✨ــــ 🌺🌱
🌈🍃🌈ـ🍃🌈🍃 😅ای قاتل عراقی🤦🏻‍♂ ⚜️در خاطرات برادر عراقی فرمانده لشگر علی ابن ابی طالب امده است: با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی‌حال روی زمین افتادم🍂 ناگهان متوجه صدای قایق‌های🚣‍♂ خودی شدم. بچه‌های یکی از گردان‌های لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی‌هوش شدم. در بیمارستان🏨 شهید دستغیب شیراز چشم‌هایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی»🧐 خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید🤕 و گفت: «ای قاتل عراقی!»😱😠 من که بی‌رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.🤒😄 🌈🍃🌈ـ🍃🌈🍃
🌱 در‌زمان‌اشغال‌خرمشهر ... ! عراقۍ‌ها‌روۍ‌دیۅار‌ نوشتھ‌بودند:«جئنا‌ لنبقے‌‌!!"😐 آمدیم‌تآ‌بمانیم"🙄» بعد‌از،‌آزادے‌خرمشهر🌱 شهید‌بهروز‌مـرادۍ‌زیرش‌نوشت «آمدیم ‌نبودید🤨🚶🏼‍♂😂»
😄 😂 🌸اصطلاحات جبهه 💣 خمپاره ۶۰ = عزرائیل = آهنربا🌹 دوشکا = بلبل خط 😌 🔫کلاشینکف = کلاغ کیش کن 🐎 قاطر = ترابری ویژه مین ضد نفر گوجه ای = پابوس😘 🌻نماز شب = پا لگد کن 💧آفتابه = تک لول 🌫 مواد شیمیایی = شمر بن ذی الجوشن
◾️ 🖇 ________ رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه... گفتند سنّت ڪمه😢 یه ڪم فڪر ڪردم و راهے به ذهنم رسید😃💡 رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم... « ه » سعیده رو با دقت پاڪ ڪردم شد سعید😬 این بار ایراد نگرفتند و اعزامم ڪردند😎 هیچ ڪس هم نفهمید!😅 از آن روز به بعد دو تا سعید توے خونه داشتیم😂🖐🏻
◾️ 🖇 ________ رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه... گفتند سنّت ڪمه😢 یه ڪم فڪر ڪردم و راهے به ذهنم رسید😃💡 رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم... « ه » سعیده رو با دقت پاڪ ڪردم شد سعید😬 این بار ایراد نگرفتند و اعزامم ڪردند😎 هیچ ڪس هم نفهمید!😅 از آن روز به بعد دو تا سعید توے خونه داشتیم😂🖐🏻
😂😂 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،😢 داد میزد : آهـــای .. سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ،😷 ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... هــمـــــــه رو بردن!😂 شادی روحشون🍃 ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 📿
🍃•| 😅 |•🍃 •°|🌷 خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 😉
😋يا بخور يا گريه كن😭 ☘️دعاي كميل از بلندگو پخش مي‌شد، در گوشه و كنار هر كس براي خودش مناجات مي‌كرد. آن شب ميرزايي و جعفري بالاي تپه نگهبان بودند. ميرزايي حدود دو كيلو انار با خودش آورده بود روي تپه موقع پست بخورد. وقتي هنگام دعا عبارت‌خواني مي‌كردند، آن‌ها را فشرده مي‌كرد و بعد از ذكر مصيبت و گريه، آن‌ها را يكي‌يكي همان‌طور كه سرش پايين بود مي‌مكيد! كاري كه گمان نمي‌كنم كسي تا به حال كرده باشد. به او مي‌گفتم بابا يا بخور يا گريه كن، هر دو كه با هم نمي‌شود، ولي او نشان مي‌داد كه مي‌شود!😳😁😂😅
صلوات برای صدام....😁👌 ✍️سرهنگ عراقی گفت "برای صدام صلوات بفرستید" برخاستم با صدای بلند داد زدم " سرکرده اینها بمیرد صلوات" طوفان صلوات برخاست.😂 "قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات"😅😂 سرهنگ با لبخند گفت بسیار خوب است. همین طور صلوات بفرستید.😁 "عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات "😂 طه یاسین زیر ماشین له شود صلوات طوفان صلوات ... در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم.😂😂
** 😳ماجرای طنز لال شدن شهید هادی ذوالفقاری😅 💢یکی از دوستان قدیمی با کت و شلوار 👔👖خیلی شیک آمده بود دوکوهه و می خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب! سر تا پای این رفیق ما خیس شد. 💦یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.😡 هادی با چهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن.🥺 این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.😑 شب وقتی توی اتاق ما آمد، یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می زد!😟😁😄😆😂🤣
😅 همه برن سجده..!!!😲 شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂 بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅
😁🤣 بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت :«چیه، چه خبره؟» تو که چیزیت نشده بابا!🤨 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! 😂 تو فقط یک پایت قطع شده!😉 ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمی‌گه، 😁🤣 این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.😂😂🤣🤣