eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
825 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعا.... 📿📿📿
بی تو این جا همہ در حبس ابد تبعیدند سال ها هجری و شمسی، همہ بی خورشیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصل ها را همہ با فاصلہ ات سنجیدند تو بیایی همہ ی ثانیه ها، ساعت ها از همین روز، همین لحظہ، همین دم عیدند @hajammar313
شهیـــღـد عِشـق
سلام با توجه به نظرات شما میخواییم دیگه ادامه رمان رو داخل کانال نگذاریم ممنون از همه عزیزانی که نظر
با توجه به استقبال بالایی که از رمان شد و درخواست مکرر دوستان بنا بر ادامه رمان، از ادامه ندادن صرف نظر کردیم و ان شاء الله هرشب رمان رو دنبال میکنیم ممنونم از همراهیتون عزیزان🌹🌹🌹❤️❤️❤️
‍🍃 عاقلانه فکرکن... عاشقانه عمل کن♥️
یا اباعبدالله.. اشک و دم و روضه شما نعمت بود در مجلس تان سینه زدن لذت بود حالا که قرنطینه شدم می فهمم سرمایه زندگی من بود... 😔 @hajammar313
خداحافـظ آســـــمان رجـب🦋
آخرین شب دلم رامشغول کرده ام به ذڪر: اللهم لاتجعل عواقب اعمالی حسره که مدام از خدا بخواهم عاقبت اعمال ماه رجبم را و قرار ندهد 🌱 @hajammar313
ماه خوبان ماه شعـــبان میرسد موسم گل های بستان میرسد شاخ طوبی سر زد از خلـد برین مژده اینک ماه غفــران میرسد تولد ابوالفضل و سجاد و حسین یاورانی بهــــر قرآن میرسد زادروز مهـــدی صاحب زمان سروری بر اهــــل ایــمان می رسد آغاز ماه مبارک شعبان، ماه رسول خدا (ص) و اعیاد شعبانیه را پیشاپیش به همه مؤمنان و مسلمانان وشما دوستان عزیز شاد باش و تهنیت می‏ گوییم ... " اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج " @hajammar313
+رمان... 🌹
امیر در دلش دعا می کرد که پرونده این قدر بزرگ نباشد که نیاز به آمدن سهیل و صدرا و حامد هم باشد. حجم دشمنی ها و توطئه ها هر کدام را سر چند کار واداشته بود. گاهی دلش برای زندگی بچه ها می سوخت اما میان همه دلش برای جوانان ایران بیشتر آتش می گرفت که ندانسته همراه می شدند با دیوهایی که جز اسارتشان نقشه ای دیگر در سرشان نبود. کوچک که بود، تلویزیون کارتونی نشان می داد؛ پینوکیو و شهر لذت ها. خور و خواب و خشم و شهوت… اما آراسته و تزیین شده… و دیگر هیچ. خانه ی شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگر بدجنس. کسی از بیرون جادوگر را نمی دید و به هوس لذت، خودش را می کشاند تا وسط جنگل، توصیه ها را قبول نمی کرد و به همه می خندید تا خودش را برساند به خانه ی شکلاتی اما بعدش که اسیر جادوگر می شد… دیگر ناله اش به جایی نمی رسید… امیر بلند شد نگاهی به ورقه های دست شهاب انداخت و قبل از آن که برود پیش حاجی برای بررسی روند پرونده و گرفتن راه کار گفت: تمام کارایی که توی این مدت انجام شده، طبق زمان بندی و طبق روال رفت و برگشتی تنظیم کن؛ برای توجیه طرح عملیاتی و ادامه ی کار باید مدارک و استدلالمون قانع کننده باشه تا بتونیم مصوبه رو بگیریم. اون وقت می تونیم نیرو اضافه کنیم… می دونی راضی کردنشون با گزارش غیر ممکنه، با استدلال محال، با التماس سخت. هر سه راه رو باید یک جا بریم. لبخند که تمام صورت شهاب را گرفته بود، به لحظه ای جمع شد. امیر بی توجه به حال شهاب گفت: فقط می مونه یه چیز دیگه که ما توی پرونده قبلی هم خیلی بهش حساس شدیم؛ این که در ظاهر چند تا زن دخیلند، ظاهراً سوزن و قیچی اما یه اندیشه و چرایی داره. چرا با این سبک و سیاق جلو اومدن؟ از گستره ی کاریشون بوی خوبی نمیاد! امیر از در بیرون نرفته دوباره سر برگرداند و گفت: سینا اون زنه که توی تور خانم سعیدی بود، توی شمال زیر نظر نیرو هست فقط به خانم سعیدی گفتم اگر کاری بود با تو و شهاب در میون بذاره. احتمالا آرش مجبور باشه دخالت کنه برای هک و رمزگشایی. حواستون باشه که اطلاعات رو با هم تطبیق بدید. سینا سر تکان داد و گفت: -چشم -نیرو از توی خونه پیدا کردی که پروژه رو جلو ببره؟ با این حرف امیر شهاب تکیه اش را از میز گرفت و دستانش را درهم پیچیاند و گفت: آقا از زنا که تا حالا چیزی دستگیرمون نشده! مرد هم اونجا رفت و آمد داره. از بچه های آرش هم اطلاعات خوبی میشه گرفت. برو سراغشون. شهاب با رفتن امیر رو به سینا که متفکر نشسته بود گفت: برات شربت بیارم! -تو خورشتا رو توی ماستا نریز شربت پیشکش! زاغ سیای زنای این موسسه رو چوب زدنم شد شغل! هر چی تو نوجونی خطا نکردیم حالا باید خطای آبجیای این مملکت رو جمع کنیم! شهاب نچ بلندی کرد و گفت: -به جای غر غر کردن بشین صلواتای نذری که از عملیات قبلی روی دستت مونده رو بگو، خدا هم چشم و چارت رو که به سیاهیا دوختی روشن می کنه! سینا شانه بالا انداخت و گفت: -اونو که وظیفه ی عیالمه! اما این صوتایی که آقا امیر می فرسته کولاکه! قابل تحمل می کنه این عملیاتو! -من مناجاتای میثم رو دوست داشتم. فقط سینا! -جان! زوم کن روی مردا شاید فرج بشه! -آره! گیر و گور رو مردا انداختن تو جون این زنا، خودشون رو هم باید به تله بندازیم! چرا به ذهنم نرسیده بود؟ چند تا مرد هم توی این موسسه هستند… باشه، باشه! 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 (به درخواست نویسنده کپی آزاده) @hajammar313