حاج بیخیال!
...✌️
اگه به اون بالا سری اعتماد کنی، همه ی مشکلاتت حل میشه...
به این جمله اعتقاد داشته باش☺️✋
#خداےخوبمن
|>@Oshaghsz<|
صبح...🌱
بهانه خوبیست...!!
بهانه ای از جنس خورشید تا فراموش کنی؛ سردیه دلتنگی را...
بهانه ای از جنس محبت آسمان...
که دلش را پاک میکند از سیاهی شب...
صبح،بهانه زیبایی است ....
برای ،باری دیگر زندگی...
برای باری دیگر بندگی... :)!
#بهانه_ای_دیگر...
"⇨@Oshaghsz⇦"
⊰•🌝°🌻•⊱
[صبح است و دلم به مهر باور دارد
آبان که گذشت، دل به آذر دارد
پاییز برای من شدہ این تعبیر:
فصلی که فقط خاطرہ در سر دارد🍁]
#صبحبارونیتونبخیر☔️
⇨ @oshaghsz ⇦
حاج بیخیال!
💛🌿...!
عزیزِ مهࢪبانمꨄ!
از من بھ ٺو نصیحٺ
اگࢪٺوانسٺے ڪسے ࢪا بمیࢪانے او ࢪا بمیران
و اگࢪ ٺوانسٺے زنده اش ڪنے زنده اش بداࢪ
اما هیچ گاه ڪسے ࢪا زخمےبھ حال خودش ࢪها مڪن،
هیچگاه نخواهے ٺوانسٺ با وجودقلبےڪھ شڪسٺھ ا؎دࢪ آࢪامش زندگےڪنےς੭
هیچگاه، هیچگاه!!
↫شقایق قُلیزاده✎⠀ོ
ای کاش به جای شعر این دفعه مستقیم...
یعنی بگویم عشقِ منی از همان قدیم...
اصلا بدان که از همان اول عزیز من...
یعنی همان اول شما را دوست... بگذریم!
نه! گوش کن بگذار از اول بگویم که...
آخر شما... یعنی که بی تو حال من وخیم...
نه نه! ببین وقتی که هستی در کنار من...
هیمیوزددر شعر من، در قلب من نسیم...!
ای کاشکی خدا تورا، یعنی کمی فقط...
یعنی خدای مهربان، بخشنده و کریم...
در سرنوشت من تو را، من را به طالعت...
آخر نه که عشقی! نه که در شعر من سهیم...
هستی!ولی اصلا محال است اینکه با شما...
یعنیتُو هم،یعنی مرا خب دوست... بگذریم!
#عشق_پاک✨🌍
"⇨@Oshaghsz⇦"
حاج بیخیال!
°•🌈🌧🖇 #بسمربالعشاقــ؛) #عاشقانہ_دو_مدافع🌱°• #قسمت9⃣3⃣ _علے دستمو محکم گرفتہ بود. حاج آقا اومدݧ
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت0⃣4⃣
_چہ فرقے میکن خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ.
_مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم،خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره...
خلاصہ یہ چیزے مـݧ میگفتم یہ چیزے زهرا باباهم همینطورے نشستہ بود و بہ یہ گوشہ خیره شده بود و حرف نمیزد
_اما ماماݧ راضے نمیشد کہ نمیشد
یہ هفتہ هم بابت ایـݧ موضوع با هیچکدومموݧ حرف نمیزد.
هر چقدر اردلاݧ و بابا باهاش حرف میزدݧ کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم بہ بد شدݧ حال ماماݧ ختم میشد.
_اوݧ روزا اردلاݧ خیلے داغوݧ بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد همموݧ هم میدونستیم کہ بدوݧ رضایت ماماݧ نمیره.
دوهفتہ گذشت ما هر کارے میتونستیم براے راضے کردݧ ماماݧ کردیم حتے علے هم با ماماݧ حرف زد.
_یروز بعد از نماز صبح ماماݧ صداموݧ کرد کہ بریم پیشش.
نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور کہ رو سجاده نشستہ بود و تسبیحش دستش بود
آهے کشیدو با بغض بہ اردلاݧ نگاه کرد و گفت:
برو مادر خدا پشت و پناهت....و قطره اے اشک از چشماش روگونہ هاش افتاد
همموݧ شوکہ شدیم.
_اردلاݧ دست مامانو بوسید،بغلش کرد و زد زیر گریہ
از گریہ اونها ماهم گریموݧ گرفتہ بود .
همونطور کہ اشکام و پاک میکردم گفتم:خوب دیگہ بستہ فیلم هندیش نکنید.
_اوݧ دوماه بہ سرعت گذشت و اردلاݧ دو هفتہ بعد از عروسیش رفت سوریہ
هیج وقت اوݧ روزے کہ داشت میرفت و یادم نمیره
ماماݧ محکم اردلاݧ و بغل کرده بود گریہ میکرد
مـݧ هم دست کمے از ماماݧ نداشتم باورم نمیشد اردلاݧ داره میره.
_میترسیدم براش اتفاقے بیوفتہ.
اما زهرا خیلے قوے بود و با یہ لبخند همسرشو راهے کرد بہ قول خودش علاوه بر ایـݧ کہ همسر اردلاݧ بود همسفرش هم بود
خیلے محکم و قوے بود وقتے ازش پرسیدم چطورے تونستے راضے بہ رفتـݧ اردلاݧ بشے،لبخندے زد و گفت همہ چیزم فداے حضرت زینب
بابا اما یہ قطره اشک هم نریخت ،اما مـݧ میدونستم چہ خبره تو دلش
علے هم اصلا حال خوبے نداشت.
_اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو بہ جاے اینکہ اوݧ منو دلدارے بده مـݧ باید دلداریش میدادم.البتہ حال خرابش بخاطر خودش بود.
روز خوبے نبود اما بالاخره تموم شد.
_تازه بعد از رفتنش شروع شد غصہ ے ماماݧ
هرروز یا درحال خوندݧ دعاے طول عمرو آیہ الکرسی براے اردلاݧ بود یا بے حوصلہ یہ گوشہ
میشست و با کسے حرف نمیزد
ولے وقتے اردلاݧ زنگ میزد چند روزے حالش خوب بود
_دوهفتہ از رفتـݧ اردلاݧ میگذشت
یکے دوروزے بود از علے خبر نداشتم.دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشو.
وارد کوچشوݧ شدم ماشیـݧ جلوے در بود
زنگ و زدم.
_کیہ❓
منم فاطمہ باز کـݧ
إ زݧ داداش تویے بیا تو
پلہ هارو تند تند رفتم بالا
وارد خونہ شدم و بلند گفتم
سلااااااام
سلام زنداداش خوش اومدے ازینوارا❓
اومدم یہ سرے بزنم بهتوݧ کسے خونہ نیست
نیست .اومدے بہ ما سر بزنے یا آقاتو❓
_چہ فرقے میکنہ❓
فرقے نداره دیگه
خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشہ علے و خونست❓
آره بالا تو اتاقشہ
از پلہ ها رفتم بالا و در زدم
جواب نداد
دوباره در زدم بازم جواب نداد
نگراݧ شدم درو باز کردم
_علے روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود
پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد
دستشو گرفت جلوے چشمش و از جاش بلند شد
سلام
علیک السلام علے آقا ساعت خواب❓
دانشگاه چرا نمیاے❓گوشیتم کہ خاموشہ نمیگے نگراݧ میشم❓
ببخشید
همیـݧ فقط❓ببخشید❓
_آهے کشید و کلافہ بہ موهاش دستے کشید
نگراݧ شدم دستم و گذاشتم رو شونش
چیشده علے
چیزے نیست
_چیزے نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگراݧ میشما
هیچے اسماء رفیقم...
رفیقت چے❓
رفیقم شهید شد...
#کپیفقطباذکرمنبعمجازاستــ⛔️
🌧☔️↷''✿°.
⌈ @oshaghsz ○°.⌋
#عکسنوشته
#رهبر
#فضای_مجازی
امام خامنه ای:
فضای مجازی امروز حاکم بر زندگی مردم دنیا است و قوت در این زمینه حیاتی است.🌱
🌱 @oshaghsz
🌱http://Esra-14.blog.ir
حاج بیخیال!
#عکسنوشته #رهبر #فضای_مجازی امام خامنه ای: فضای مجازی امروز حاکم بر زندگی مردم دنیا است و قوت در ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••
بعضی از اوقات باید
بدون توجه به دیگران؛حرف هایشان...
نگاه سنگین و بی روحشان...
از افکار و اعمالشان...
از کردارشان دست کشید
از دنیا و احوال بی رحمش..!!
و به خود گفت تنها خداست که برای من باقی میماند...
تنها اوست که هوایمان را دارد...
تنها اوست....
تنها اوست....
تنها اوست....
تنها اوست....
تا آن لحظه هارا با یادش آرام بگیریم...
#همین
#خداهست
#خود_گفته
#آرام_باش
"⇨@Oshaghsz⇦"
animation.gif
2.06M
ٺـو همان
صُبْـ🍂ــحِ
سࢪاپا عشقے
بہ هــوا؎ِ ٺــو
دلــم نوࢪانے سٺ❥•
صبحٺون پࢪازعشق⠀ོ
✎↫
حاج بیخیال!
♡ツ∞...!
من خودم بہ این ࢪسیدهام و با اطمینان و یقین مےگویم هࢪڪس شھیدشده خواستھ ڪھ شھیــ⠀ོــدبشود؛
شهادٺِ شهید⠀ོفقط دسٺ خودش اسٺ.
شھیدمحمودࢪضابیضایے