بابا مومن! حقخوری از عرقخوری بدتره!(:
طلب من و صاف نمیکنی!؟
لازمش دارم!
اگر نداشتم نمیگفتم..
یه چند وقته بدجور جای خالیش و توی خودم حس میکنم ..(:
انگار یه قسمت از وجودم نیست..
کمه!
می پرسی چه طلبی؟(:
واقعا نمیدونی!؟
من ازت یه وجدان طلب دارم!
خیلی وقتهها ...
نمیخوای طلبت و بدی!؟
یه جوری جای خالیش بیداد میکنه که
"زندگی" هم ازم شکایت کرده!
اومده میگه
حاشا به وجودت!
چجوری شبا راحت سرت و میذاری زمین میخوابی!
با دوتا سوال شروع کرد
پرسید: داری چی کار میکنی؟
به آیندهی کارات فکر کردی؟...
این همه گناه گردنته!
زندگیت و ببین!
اگر بخوان برای گناهکار مثال بزنن
تو نفر اولی!
خجالت نمیکشی؟
شرم نمیکنی؟
گفتم، برای چی؟ چیشده مگه؟
گفت: کور زاده نشدی که(: چرا خودت و میزنی به کوری!
جنابِ "من" واقعا حرفای "زندگی" برام مبهم بود
ازش پرسیدم منظورت چیه؟
جوابش داغونم کرد!
گفتش آره! یه کارایی کردی که فکر میکنی مهم نبوده! دیده نشده! اهمیتی نداشته ...
گفتش:
اون روز و یادته! تقصیر خودت بود.. انداختی گردن اون بنده خدا؟