الان حقیقتا حوصلهی گروههای مجازی و ندارم :)
یه دوران که توی کانال داری و .. نبودم گروه زیاد میرفتم!
خب طبع شعر هم دارم و علاقهمند به گروههای شعر ! ^^
وارد یه گروه شعر مذهبی شدم
البته نه به این معنا که اشعار مذهبی میفرستادن نه!
به این معنا که، اعضاش مثلا مذهبی بودن :)
حاج بیخیال!
البته نه به این معنا که اشعار مذهبی میفرستادن نه! به این معنا که، اعضاش مثلا مذهبی بودن :)
اسمهای قشنگِ معنوی :)
عڪسهایِ بیوتیفول *-*
نگم براتون :)))
.
.
بیشتر شعر بود گاهی اوقات بحث هم میکردن!
یادمه یه خانمی یه شعر فرستاد با موضوع ترشیجات، یه همچین چیزی
بعد خانمی کہ شعر رو فرستاده بود :)
با اون چادر عربۍو روسری گلدارش
یه میمون فرستاد ^^
🙊😅!
بعد کاربر : [ سربازِاماممھدی]
با اون پروفایلایِ خواهریکُشش!
چندتا پوکر فرستاد :)
مجددا سرباز امام مهدی پوکر داد
و دخترخانمِ زینبی :[ تویبیوشوننوشتهبودندزینبۍام]
گفت : چیه خو لواشک دوس دارم🙊
و من از حرص گروه رو ترک کردم !
چون اگر میموندم قطعا دعوامون میشد.
.
.
حرص از این همه وقاحت! :)
همتون یه تیکه پارچهی سیاه و کشیدید سرتون!
بله یه تیکه پارچه!
زمانی که حرمت شکستید
اون دیگه چادر نیست!
نه بگو !
دین محمد شده بازیچهی سیاست !
بازیچهی وقاحت!
بازیچهی دروغ!
بازیچهی بی حیایی!
کجا دلبری کردن برای نامحرم!؟
کجا بی عفتی از مادر سر زد که تو دیدی و یادگرفتی!
کجا آرایش داشتن!
کجا خودنمایی و تبرج کردن!