eitaa logo
حاج بیخیال!
1.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
700 ویدیو
71 فایل
[﷽] ‌‌گفتم : شراب ِ وصل به اُوباش می‌دهند؟ با خنده گفت: بنده‌ی «او» باش، می‌دهند:)! اتبادلات‌و‌شروط‌و‌از‌این‌حرفا @shorote_hagbikhial👇🏿 جهت تبادل👇🏿 @lolanolol #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |خـــدا کافـیـسـت|
حالا که اطرافم را میبینم.... چقدر پشتم خـ ـالیست...."
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻣﯽ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﻗﻠﺐ ﮐﺴﯽ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻃﻨﺶ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!! "⇨@Oshaghsz⇦"
من ڪه قرار بود قوے باشم؛ بر روے گونه‌هام چرا اشڪ است؟! ‌(:🌱 ... "⇨@Oshaghsz⇦"
میگفٺ: مهم نیسٺ،آدما،روزگاࢪ،سختیاش...چطور دلت و بہ رنج میارن.... میگفٺ: براے خیلے ازآدم ها مهم نیسٺ،چقدࢪ ازیک موضوعے ناراحٺے... کہ ؛ یک وقتایے مهم ترین کار ھارو براشون کردے...!! اما مھم اینہ: چقدر تونستے به خاطࢪ خودٺ ؛حالٺ خوب باشہ...!! میگفت:میدونم سختہ...!! اما ھنر یک آدم قوے همینہ.....!! ...!!! "⇨@Oshaghsz⇦"
. . . !
حاج بیخیال!
. . . !
عشق گاهے زخم و گاهے مثل مرهم میشود!!! عشق گاهے ننگ و گاهے رقص پرچم میشود!!! عشق گاهے شوڪران تلخ و گاهے چون عسل!!! گاه شیرین مے شود گاهے پر از غم میشود!! ‎‌‌‌ 《…@Oshaghsz…》
باتمام فقر هرگز محبت را گدایی مکن! وبا تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن..:) "⇨@Oshaghsz⇦"
10:10
حاج بیخیال!
10:10
سوم دبستان که بودم، یه مدت هم عاشق اون دختره بودم که خونه مامان‌بزرگش اینا ته کوچمون بود. شنبه‌ها ساعت سه و چهار میومدن، باباش وانت داشت، یه وانت سبز که من بعد از اون دیگه هیچ وقت عینش رو ندیدم. من وامیسادم وسط کوچه، اینا می‌رسیدن. عین ماه پیاده می‌شد از ماشین، یه نگاه به من می‌کرد، من هم سریع دماغم رو می‌کشیدم بالا واخم می‌کردم و اون ور رو نگاه می‌کردم. یه بار مثل همیشه ظهر جمعه ما رفتیم خونه مامان بزرگم اینا مهمونی، از ماشین پیاده شدم دیدم یه دختر قشنگی وایساده وسط کوچه نگاهم می‌کنه. تا دید من نگاهش می‌کنم روش رو کرد اون ور. دردم اومد. بعد گفتم نکنه هر هفته من یه کاری میکنم که دختر وانتی دردش بیاد؟ از هفته بعدش پنجشنبه‌ها هروقت دختر از وانت باباش پیاده می‌شد، من نگاهش می‌کردم و لبخند می‌زدم، حتی اگه جوراب شلواری سفید خال‌خالی پوشیده بود که خیلی زشته. نگاهش می‌کردم و لبخند می‌زدم، یه جوری که انگار بز هندوانه دیده باشه. لبخند پت و پهن می‌موند روی صورتم، تا ایشون بره تو خونه و کوچه باز بشه خاک داغ تابستون. یه شنبه یادمه هرچی وایسادم نیومدن، غروبش خبر اومد مامان بزرگ دختر وانتی از این محله رفته. تو بگو دیگه یه شنبه برای من موند، نموند، ولی من همیشه وسط کوچه که باشم اگه یه آدم قشنگی رد بشه لبخند می‌زنم، حتی اگه روش رو بکنه اون ور... "⇨@Oshaghsz⇦"
چِگـونهِ‌مِـهرِبٰانیِ‌پـَروَردِگـٰارَت‌رافَرٰامـوش ْ‌کـردی؟! او‌ازدِلـَتْ‌خبر‌دارد... کـافیه‌بری‌صداش‌بزنی... بگی؛منو‌بـَغـَلْ‌کن... اون ‌وقت‌خودش‌آرومت‌میکنه... مطمئن باشـــ! |>@Oshaghsz<|
. . . !