خب با نام و یاد خدا و استعانت از اهلبیت علیهم السلام ، شروع میکنیم چند کلام سخن بگیم 🤝
اگر فکر ما درست نباشه ، مسیر زندگیمون اشتباه میره.
آخرش هم سر از نا کجا آباد در میاریم ...👨🦯
انسان ، اول باید نظام فکری خودش رو بسازه .
بدونه چه چیز هایی خط قرمز اند.
چ چیز هایی خط سبز.
وقتی نظام فکری تشکیل نشد و بقیه برای شخص تصمیم گرفتن ، اوضاع میشه مثل این براندازانی که عیناً تصمیم گیرنده ی اعتقاداتشون ، شبکه های معاند هست!
وقتی باهاشون حرف میزنی ، عیناً همون حرفی رو میزنن که دشمن میگه و دشمن میخواد!
وقتی نظام فکری غلط انتخاب شد ، به نسبت مسوولیتی که شخص در جامعه داره ، خطرش بیشتر میشه!
وقتی یه شخصِ عادی ۳۰ ساله ی مجردِ مثلاً فروشنده ی سوپر مارکت که کل تاثیرش تو جامعه اینه که روزی یه پاکت وینستون آبی بکشه و هوا رو آلوده کنه ، نظام فکری غلطی داشته باشه ، یه تاثیر میذاره.
حُجره ےمن!
وقتی یه شخصِ عادی ۳۰ ساله ی مجردِ مثلاً فروشنده ی سوپر مارکت که کل تاثیرش تو جامعه اینه که روزی یه پ
یه شخصی که مثلاً رئیس قبیله باشه و نخبه ی علمی باشه و همه قبولش داشته باشن و پولدار باشه ، نظام فکری اشتباهی داشته باشه ، یه تاثیر میذاره!
وای به این تاثیر !!!!!
#داعش ، اگر فقط یه نظام فکری برای یه شخص خیلی خیلی عادی بود ، نهایت اتفاقی که میوفتاد این بود که با چاقو میزد دو نفر شیعه رو میکشت.
اما نظامِ فکری داعش ، به بقیه اثر گذاشت!
از یه گروه کوچیک ، تبدیل شد به اون عظمت! که اگر امثال حاج قاسم ها نبودند ، این نظام فکری تا خراسان هم پیش میرفت و خدا میدونه چ بلایی سر شیعه می اومد ...
اشرافی گری ، در زمان انقلاب ، خیلی کم
بود ، مسوولان انقلابی ساده زیست و مخلص بودند .
اما یکی از مسوولان که نامش را نمیبریم ، علاقه ی خاصی به تجمل گرایی و اشرافی گری داشت .
این اشرافی گری باعث شد که اکثر مسؤلان هم دنباله رود او شوند و عاقبت این است که میبینید فاصله ی طبقاتی بالا با مردم ( البته با دوره ی پهلوی خدایی فرق دارد و به ان اندازه بالا نیست )
کل صحبت هایی که گفتم برا یه داستان بود :
داستان: خرّیت ابن راشد
یکی از یاران حضرت امیر که نماز شبش ترک نمیشد و اصطلاحا خیلی پسر گلی بود
حُجره ےمن!
کل صحبت هایی که گفتم برا یه داستان بود : داستان: خرّیت ابن راشد یکی از یاران حضرت امیر که نماز شبش ت
خِرّیت در جنگ صفین همراه حضرت امیر بود. اما آخر جنگ ، وقتی قرآن به روی نیزه ها رفت ، دل خریت هم لرزید ...
هر چی حضرت فرمود :
بچه جان داری اشتباه میکنی!
بیا بات حرف بزنم شاید قانع شدی !
اما در جواب گفت :👇🏻
فکر خِرّیت بر مبانی درست ، بسته نشده بود ... به همین دلیل ، حق رو ندید !
امیر المومنین رو ندید !
( رفقا ! شاید ما هم اگر جای اون بودیم ، همین رفتار رو میکردیم ها!)
خِرّیت و یارانش ، فردای همون روز ، آفتاب نزده ، از شهر فرار کردن و این بشر (خریت) زیر قولش زد ، البته ... همه ی یاران خریت
زیر قولشون زدن ، چون با حضرت امیر المومنین علیه السلام ، بیعت کرده بودن .
لکن بیعت شکستند ...!
امیر المومنین بخاطر اینکه میدونست اینا دست به شورش و نافرمانی و ... میزنن ، ۱۲۰ نفر فرستاد دنبالشون .
به والیان اطراف کوفه نامه فرستاد که هر کسی همچین گروهی دید ، خبر بده .
یکی از والیان ، به نامه ی حضرت امیر اینجور پاسخ داد :👇🏻
داستان مفصل است ...
حضرت امیر ، چندین بار به دنبال خریت و یارانش ، لشکر فرستاد
حتی در یکی از این مواضع ، چهار هزار نفر نیرو فرستاد ، و سر انجام بر لشکر خریت پیروز شد .
اما خرّیت ، از مهلکه در رفت !
هنوز خطرِ تفکر غلط ، ادامه داشت ...