📚داستان خضر نبی(ع) وسائل
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود،
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد (درخواست کمک داشت) حصرت خضر علیه السلام دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت،گفت ای سائل ببخش چیزی ندارم،
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی.
حضرت خضر علیه السلام برخواست گفت صبر کن دنبالم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش را بگیر و ببر، چاره علاجت کن، سائل گفت نه هرگز!!!
حضرت خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی،
القصه خضر را سائل فروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه دید پیر مردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر علیه السلام خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر علیه السلام گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم، مرد گفت همین بس.
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم.
خضر نبی علیه السلام پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت.
صاحب خضر علیه السلام آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام.
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر علیه السلام گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم، مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت.
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان، گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه ، گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم، چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن، صاحب خضر علیه السلام گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر علیه السلام کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم ؟
قدری بیندیشیم…؟؟؟
📚داستان کوتاه
👈 داستان سه همسر
🌴در زمان های گذشته، در بنی اسرائیل مرد عاقل و ثروتمندی زندگی می کرد.
او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن پاکدامن و پرهیزگاری به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دیگر از زن ناصالحه.!
🌴هنگامی که مرد خود را در آستانه مرگ دید به فرزندانش گفت: این همه سرمایه و ثروت که من دارم فقط برای یکی از شماست.
پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم.
پسر دومی گفت: نه! منظور پدر من بودم.
پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد.
برای حل اختلاف پیش قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند.
قاضی گفت: در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم، شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند.
سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند، او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند.
وی در پاسخ گفت: نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید.
آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است، او هم آن ها را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد.
هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است، نخست از وضع حال آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟) سپس داستان خودشان را مطرح کردند.
او در پاسخ گفت: این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی تند خو و بداخلاق دارد که پیوسته او را ناراحت می کند و شکنجه می دهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی می کند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن صبر داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر می رسد.
اما برادر دومی ام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال می کند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است.
اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم می باشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه می دارد، از آن وقتی که با ایشان ازدواج کرده ام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است.
اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و حق را از باطل جدا سازم.!!
فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تاگفته های ایشان را انجام دهند.
هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت: قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم، پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند.
وی پاسخ داد: این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید.
امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت: این ثروت مال تو است، زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر شرم و حیا می کردند.
📚 بحار ج 14، ص 92
📚داستان اتوبوس مدرسه
مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است
داستان مرد ثروتمند و پسرش
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند.
حیاط ما بـه دیوارهایش محدود میشود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
📚مردهای در تابوت
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم!
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند، اما پس از مدتی کنجکاو میشدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره میشده که بوده است.
این کنجکاوی تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد میشد، هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هرحال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.
آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید. نوشتهای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود. زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئول زندگی خودتان هستید.
مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید. دنیا مثل آینه است.
4_331116118523510974.mp3
4.18M
🕊﷽🕊
🌷#درآستانه میلاد حضرت زهرا(س)
🌹#بانوی دو عالم ام ابیها
🌷#تقدیم به تمام بانوان و مادران زهرایی
💐به سبک علی علی مولا💚
💐🍃🌺🍃💐
فاطمه همه ایمان ام آل محمد فاطمه همه قرآن یار و یاور احمد
فاطمه گل پیغمبر فاطمه زهمه برتر
فاطمه سوره کوثر زهرا جان مددی کن🤲
زاشک دیده غبار دل شویم که جا بگیرم به کوی دلجویم
به من سیه رو اگر ببندد در به در میخانه دوباره می کوبم
امید دلها نوگل طه ام ابیها زهرا
منم گدایت شوم فدایت فدای نامت زهرا
🌹🕊🌹🕊🕊
تا در سینه خود حب حیدر و فاطمه دارم
از شب اول قبر و محشر کی واهمه دارم ؟
بنده عشقم و آزادم دل به عنایت او دادم
در محشر به خدا شادم زمزمه ام یا زهرا
دلم هوای مدینه را کرده مدینه ما را به گریه آورده
کبوتر جانم میان هر کوچه ز پی غریبه مدینه می گرده
امید دلها نوگل طه ام ابیها زهرا
منم گدایت شوم فدایت فدای نامت زهرا
🌹🕊🌹🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
💐🍃🌺🌺🍃💐
#پیشنهاد_دانلود👆
214.4K
سرود میلاد حضرت زهرا(س)
💐🌺💐🌺💐
صدای ملائک میاد، شاد وبیقرارن
با نوای یا فاطمه،بیقرار یارن
داره به دنیا میاد، حبیبه ی عالمین
علت خلق جهان، پیمبرو نور عین
سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه۲💚
_____________::_______
خلقت خوب خدا، ماه بی قرینه
میشه با نورش غرق نور، مکه ومدینه
حبیبه ی داوره، بضعه ی پیغمبره
با نمکین خنده هاش، از بابا دل می بره
سیدتی فاطمه... 💚
______________________
به حضرت مصطفی، اعطا شده کوثر
ستون آل عبا، یار خوب حیدر
بوی بهشت خدا، میرسه بر هر مشام
برای زنها اومد، سرور والا مقام
سیدتی فاطمه... 💚
_________________________
مظهر حجب وحیا،دریای وقاره
برای خدا بندگیش،اوج افتخاره
بگو تو بی واهمه، یا فاطر و فاطمه
تا که اجابت بشه، امشب دعای همه
الهی عجل فرج، الهی عجل فرج، الهی عجل فرج، الهی عجل فرج
سیدتی.. 💚
شعر:اسماعیل تقوایی
🌺💐🌺💐🌺
بانوای
مداح اهل بیت ع🎧
#جناب_استاد
#حاج_احمد
#متولی_طاهر🎤👌
#تنظیم خدادادی🙏
test.mp3
2.56M
❣#مولودی_حضرت_زهرا س
🎼 #آقای_جناتیان_قادیکلایی
🎤 #سبک : زند وکیلی
شب میلاد گل طاها شد
کوثر آمد و نبی بابا شد
صف کشیده حوریان باشادی
لبشان ذکر به قدّوس واشد
نبی مسروره
جهان پرنوره
شب میلادش چشم حسودان کوره
🎼❣بگو یا زهرا...
مدینه خیلی تماشائی شد
بیت مصطفی چه شیدائی شد
یک گل بهشتی داده بر او
شب باشکوه و زیبائی شد
نبی مسروره
جهان پرنوره
شب میلادش چشم حسودان کوره
🎼❣بگویا زهرا...
در ازای زحمت و کردارش
مریم و آسیه خدمتکارش
خدیجه بزن تو لبخند امشب
که پدر گشته یقین دلدارش
نبی مسروره
جهان پرنوره
شب میلادش چشم حسودان کوره
🎼❣بگویا زهرا...
باعث خلقت دنیا آمد
کوثر و ام ابیها آمد
من چگویم آنچه او لایق هست
مادر و هستی بابا آمد
نبی مسروره
جهان پرنوره
شب میلادش چشم حسودان کوره
🎼❣بگو یا زهرا
شیعهٔ واقعی زهرا باش
باعث زینت آل الله باش
باش و مسرور ولی گهگاهی
فکر مستضعف این دنیا باش
نبی مسروره
جهان پرنوره
شب میلادش چشم حسودان کوره
🎼❣بگویا زهرا ...
#امیری
امیری خوانی ولادت زهرا س
🌹🌹🌹🔷🔷🔷🔴🔴🔴🔵🔵🔵❤️❤️❤️🔔🔔
از نور زهرا دنیا روشن بهیعه
شهر مدینه امشو گلشن بهیعه
مصطفا ته چش روشن از این ولادت
بمو فاطمه ته هم سخن بهیعه
خدا نبی ره اتّا گوهر هدائه
ماهه جا بهتر اتّا کوثر هدائه
بعو موارک گلِ احمر هدائه
خش بووه احمد وره دتر هدائه
کور بووه دشمن تره ابتر بخونه
طعنه بزنه و بی پسر بخونه
بلاعقب و یا بی ثمر بخونه
از امشو ونه ابا کوثر بخونه
اَمِشو ملک بوق و نقاره زنده
انگار آسمون چشمک ستاره زنده
جبرئیل بمو تبریک بووه مولا ره
اَمْشو خدیجه غم. ره کناره زنده
بعین عاشقون با هم بوریم مدینه
شوی میلاده بَشِن دلِ جا کینه
زهرا بموئه احمد نازنینه
در بحر عفاف بانوی بی قرینه
ماهِ مصطفی اَمْشو نمایون بیّه
خدیجهٔ لب هارش چه خندون بیّه
ای جانم ای جان کفو علی بموئه
دنیا خجیر و خله گلستون بیّه
ملک امِشو موارک با هدائه
خدا شه عرش ره خله صفا هدائه
اصحاب نبی. جمع بیْنِه کنّه شادی
خدا رسول ره خاره کیجا هدائه
جشن بهیرین و دونه ره او دشندین
نقل و نبات ره اهل ولا بشندین
چکّه بزنین گل مونا بموئه
شه دلِ غم ره اَمِشو یور بشندین
هرچی بخواهی خدا عنایت کنده
حرمت زهرا ت روزی برکت کنده
ای مریض دارا دسّ دعا بهیرین
شوی ولادت زهرا شفاعت کنده
ریسه بکِشین گلِ ولا بموئه
شادی هاکنین ماه هدی بموئه
تبریک بهووین پیغمبره خدا ره
(صفا) امِشو ونه کیجا بموئه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی
#ولادت_زهرا_س
1مجلس مرحوم ابراهیم نترسه مداخ حاج مجتبی .aac
21.76M
مداح حاج مجتبی فرهادی 09119112504یکشنبه بعداز ظهر 25دی1401اشعار استاد جنتیان
مرحومه زهرا شاکری اولین سال روز مادر.aac
18.77M
مداح حاج مجتبی فرهادی سالگرد مصادف با روز مادر. 09119112504بابل سال 1401اشعار استاد جنتیان
مجلس ترحیم ابراهیم نترسه گله محله تاریخ 25.aac
23M
مداح حاج مجتبی فرهادی 09119112504یکشنبه 25دی ماه 1401صبح اشعار استاد جنتیان