eitaa logo
کانال مشترک،جناتیان و خدادادی
399 دنبال‌کننده
282 عکس
206 ویدیو
191 فایل
پند/ پدر/مادر/شهید/ و دهها مورد دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀 نِیِستُون در نِیِستُون ناله دارمه شه دل داغ هزاران لاله دارمه دواره بَیــمه دلتـنگ شهــیدون یـاد شهیدونه مـه دردِ درمـون خوامه که بَگِردم سنگر به سنگر اونجه که شهیدون بَهینه پرپر یادش بخیر کـربلای شهیدون «بازی دراز» و «جزیره ی مجنون» یادش بخیر«شلمچه»,«فاو»و اروند چه قشنگ بِیّـه شهیدون لبخند کِنِسّه بَهووم شه دلِ درده قصه ی دلتنگیِ اَتـــا مَرده همون مردی که اهل آسمونه مــدال افتخـار مــازرونـه «اکبرِشیرودی» اون مرد عاشق که در «بازی دراز» بَیّه شقایق «شیرودی» شهید راه ولایت در آغوش بَهیته وِره شهادت تـا از «بازی دراز» پرواز هاکردی مـازندرونه سرفـراز هاکـردی تِه ره آسمون بــالا بَــزونـه بمیرم ته ره بی هوا بَزونه از اون روزی که ته بعی خدایی بنـالِسّمه از درد جـدایی تِه غیرت بَمونِسّـه یـادگاری تـا قـیامت تِـه اَمـه افتخاری تِه عکسه بَزومه شِه قابِ سینه اکبرجان ته وِسّه بی تابِ سینه خدا دونّه که مه دل تِسّه تنگه شب و روز اکبر،اکبر دلِ وَنگه بهار که بی تِه بِک و بو ندارنه مه اَبر چِش که دیگه او ندارنه به حقِ زینب وحسین بی سر همنشین بَوّیی با علیِّ اکبر به حقِ فاطمه عنایت هاکن قیامت«مداح»ره شفاعت هاکن 🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به درد هم دوا بودن چه زیباست چوگلها با صفا بودن چه زیباست در این دنیای پرآشوب و وحشت کمی هم با خدا بودن چه زیباست به دورانی که اعمال است ریایی بلی دور از ریا بودن چه زیباست بشر در فکر شوم کدخدائیست به فکر بی نوا بودن چه زیباست زبانها با خدا دل مست شهوت دل و حرف وهمصدا بودن چه زیباست حسادت میبرد رحم ووفا را بدور از این خطا بودن چه زیباست میان حق وباطل نیست وراهی تعصب را رها بودن چه زیباست نباشد دین به دستار ومحاسن به دین هم آشنا بودن چه زیباست بدان مرگ است دامن گیر انسان به فکرش در نوا بودن چه زیباست نبرده کس به همراه گنج وزیور پی رفع بلا بودن چه زیباست مکن کاری که دامن گیر گردد بفکر ش در جزا بودن چه زیباست اگر بد کرده ایی با خود نمودی یقین دور ازجفا بودن چه زیباست (صفا) اینقدر دهی پند بر خلایق بدان درد آشنا بودن چه زیباست شاعر قاسم جناتیان قادیکلائی  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸✨ 🌸✨ ✨🌻امید یعنی بدونی تا هستی میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی. 🦋امید یعنی بدونی خداوند دوستت داره و اگه به تو زمان داده معنیش اینه که توی این فرصت میشه یه کارایی کرد. 🌻امید یعنی این که همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم. 🦋امید یعنی این که اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا برگردیم این بار محکم تر گام برداریم.. 🦋امید یعنی پشتت به کسی گرم باشه که نه میمیره نه فراموشت میکنه نه هیچ لحظه ای تنهات میزاره 🦋یا منتهی الرجایا ای انتهای امیدواری❣ 🌺🌿وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ 🦋 ﻭ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﺄﻳﻮﺱ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺟﺰ ﻣﺮﺩم ﻛﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﺄﻳﻮﺱ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﻧﺪ .(٨٧) سوره یوسف🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ 🔴تشرف مرد صابونی خدمت آقا امام زمان عج شخص عطّاری از اهل بصره می‌گوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره‌هایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم، ولی جوابی ندادند. من اصرار می‌کردم، ولی جوابی نمی‌دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرموده‌اند که سدر و کافورش را از تو بخریم. همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده‌اند، جرئت این جسارت را نداریم. گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می‌شوم وگرنه از همان جا برمی‌گردم. و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کرده‌اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد. بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم. متوجّه من شدند و گفتند: نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند. بسم اللّه بگو و روانه شو. این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابون‌ها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور می‌ماندم. آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می‌خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود، در این خیمه است. و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد. به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی‌دیدم. حضرت فرمودند: «او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی». این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگی‌های دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد... 📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴