Aunt:
🏴ویژه #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
ویژه شهادت امام حسن ع💔🖖🏽
📲 #استوری| (سری ۴)
🏴ویژه #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "بیا سوار موتور من شو باهم بریم" جملهای که نیروی یگان ویژه به یه پسربچهی ترسیده میگه تا آرومش کنه
مداحی آنلاین - منو ببخش - نریمانی.mp3
5.35M
⏯ #نماهنگ ویژه #امام_زمان(عج)
🍃ذکر غروب جمعه هاست
🍃آقام کجاست .... آقام کجاست ...
🎤 #سید_رضا_نریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور ویژه پلیس برای بررسی کلیپ ضرب و شتم
🔹در پی انتشار کلیپی مبنی بر ضرب و شتم احدی از شهروندان طی اطلاعیه ای اعلام داشت؛ بلافاصله دستور ویژه ای برای بررسی دقیق زمان و مکان وقوع و شناسایی متخلفین در صحنه صادر شده است.
🔹 در ادامه این اطلاعیه آمده است: پلیس به هیچ عنوان رفتار خشن و غیرمتعارف را تأیید نمیکند و مطمئناً با عوامل متخلف برابر ضوابط برخورد قانونی خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشین یگان ویژه توی ارومیه رقص نور و اهنگ گذاشته برای شادی مردم😂
قسمت3️⃣
#سه_دقیقه_درقیامت📿
گفتم: بله. موتور را از جلوي پيكان بلند كردم و روشنش كردم.
با اينكه خيلي درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم.
راننده پيكان داد زد: آهاي، مطمئني سالمي؟
بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است
كه من زمين بخورم. كاروان زائران مشهد حركت كردند. درد آن
تصادف و كوفتگي عضالت من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد براي رضاي خدا
كار انجام دهم و ديگر حرفي از مرگ نزنم. هر زمان صالح باشد
خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هميشه دعا ميكردم كه مرگ ما با شهادت باشد. در آن ايام، تالش بسياري كردم تا مانند برخي رفقايم،
وارد تشكيالت سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم كه لباس سبز سپاه،
همان لباس ياران آخر الزماني امام غائب از نظر است.
تالشهاي من بعد از مدتي محقق شد و پس از گذراندن دورههاي
آموزشي، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم.
اين را هم بايد اضافه كنم كه؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يك
شخصيت شوخ، ولي پركار دارم. يعني سعي ميكنم، كاري كه به من
واگذار شده را درست انجام دهم، اما همه رفقا ميدانند كه حسابي
اهل شوخي و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم.
رفقا ميگفتند كه هيچكس از همنشيني با من خسته نميشود.
در مانورهاي عملياتي و در اردوهاي آموزشي، هميشه صداي
خنده از چادر ما به گوش ميرسيد. مدتي بعد، ازدواج كردم و مشغول
فعاليت روزمره شدم. خالصه اينكه روزگار ما، مثل خيلي از مردم، به
ً شبها
روزمرگي دچار شد و طي ميشد. روزها محل كار بودم و معموال
با خانواده. برخي شبها نيز در مسجد و يا هيئت محل حضور داشتيم.
سالها از حضور من در ميان اعضاي سپاه گذشت. يك روز اعالم
شد كه براي يك مأموريت جنگي آماده شويد.
سال 1390 بود و مزدوران و تروريستهاي وابسته به آمريكا، در
شمال غرب كشور و در حوالي پيرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاك
و خون كشيده بودند. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف كرده و
از آنجا به خودروهاي عبوري و نيروهاي نظامي حمله ميكردند، هر
بار كه سپاه و نيروهاي نظامي براي مقابله آماده ميشدند، نيروهاي اين
گروهك تروريستي به شمال عراق فرار ميكردند. شهريور همان سال
و به دنبال شهادت سردار جاننثاري و جمعي از پرسنل توپخانه سپاه،
نيروهاي ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگي را براي پاكسازي كل
منطقه تدارك ديدند
قسمت7️⃣1️⃣
#سه_دقیقه_درقیامت 📿
اماده رفتن شديم. خانواده اين بچه شماره آدرس مرا گرفتند.اين عمل خالصانه خيلي خوب در پيشگاه خدا ثبت شده بود. من
هم خوشحال بودم. الاقل يك كار خوب با نيت الهي پيدا كردم. ميدانستم كه گاهي وقتها، يك عمل خوب با نيت خالص، يك
انسان را در آن اوضاع نجات ميدهد. از اينكه اين عمل، خيلي بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهميدم كار مهمي كردهام. اما يكباره مشاهده كردم كه اين عمل خالصانه هم در حال پاك شدن است!
با ناراحتي گفتم: مگر نگفتيد فقط كارهايي كه خالصانه براي خدا باشد حفظ مي ُ شود، خب من اين كار را فقط براي خدا انجام دادم.
پس چرا پاك شد؟! جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: درست است، اما شما در مسير برگشت به خانه با خودت چه گفتي؟
يكباره فيلم آن لحظات را ديدم. انگار نيت دروني من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خيلي كار مهمي كردم. اگر جاي
پدر مادر اين بچه بودم، به همه خبر ميدادم كه يك جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگه من جاي مسئولين استان بودم، يك هديه حسابي و مراسم ويژه مي ً گرفتم. اصال بايد روزنامهها و خبرگزاريها با من مصاحبه كنند. من خيلي كار مهمي كردم.
فرداي آن روز تمام اين اتفاقات افتاد. خبرگزاريها و روزنامهها با من مصاحبه كردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به ديدنم آمد و يك هديه حسابي براي من آوردند و... جوان پشت ميز گفت: تو ابتدا
براي رضاي خدا اين كار را كردي، اما بعد، خرابش كردي...
آرزوي اجر دنيايي كردي و مزدت را هم گرفتي. درسته؟
گفتم: همه اينها درسته. بعد باحسرت گفتم: چه كنم؟! دستم خالي است. جوان پشت ميز گفت: خيليها كارهايشان را براي خدا
انجام ميدهند، اما بايد تالش كنند تا آخر اين اخالص را حفظ كنند.
بعضيها كارهاي خالصانه را در دنيا نابود ميکندد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه #استوری
💔 آقا میخوام قسمت بدم...
◽️ #امام_حسین
26.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #روز_بزرگداشت_شهدا
⏯ #نماهنگ ویژه #شهدا
🍃سر مزار تو نشستم یاکریما
🍃لالایی میخونم برات مثل قدیما
🎙 #گروه_نجم_الثاقب
مداحی آنلاین - نماهنگ مادر شهید - نجم الثاقب.mp3
6.67M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
🌷 #روز_بزرگداشت_شهدا
⏯ #نوآهنگ ویژه #شهدا
🍃سر مزار تو نشستم یاکریما
🍃لالایی میخونم برات مثل قدیما
🎙 #گروه_نجم_الثاقب
47.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ آقای مهربون💚
🎙گروه سرود نجم الثاقب تهران
ویژه ولادت کریم اهل بیت
جهان رو به پات میریزم حسن
آقای مهربون عزیزم حسن 😍
الهی که به چشم مادرش بیاد ❤️
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه 💗 قسمت54 بعد از مطب دکتر ،سوار ماشین شدیم ورفتیم دارو خونه ،نسخه ای که دکتر داده بو
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت آخر👀
چند ساعتی بیهوش بودم
و به زور چشمامو باز کردم
روی تخت دراز کشیده بودمو
به دستم سرم وصل بود
جواد اومد سمتم
جواد: خوبی زهرا جان
ملافه رو کشیدم روی سرمو گریه میکردم
یاد حرف دکتر افتادم
دکتر گفته بود حسینم حالش خوب نیست
از تخت بلند شدم
جواد: چیکار میکنی زهرا ، سرمت هنوز تمام نشده
سرمو از دستم کشیدم بیرون و خون از دستم روی زمین میریخت
دستمو گذاشتم روی جای سرمو رفتم از اتاق بیرون
جوادم همراهم میاومد
جواد : چیکار میکنی زهرا ،این کارا چیه ؟
رفتم سمت بخش نوزادان
از پشت شیشه ها دنبال حسینم میگشتم
- جواد حسین کجاست ؟
جواد: بردنش اتاق مراقبتهای ویژه
- منو ببر پیشش
جواد: زهرا جان از دستت داره خون میاد بریم پیش پرستار
( سرش داد کشیدم): گفتم منو ببر پیش حسین
جواد : خیلی خوب ،آروم باش. بریم
رسیدیم به یه اتاق ،خواستم برم داخل نزاشتن
از پشت شیشه نگاهش میکردم
یه عالم دستگاه و اکسیژن بهش وصل بود
- الهی بمیرم برات
- جواد بریم بهشت زهرا
جواد: زهرا جان ،خانومم چرا اینجوری میکنی با خودت!
- جواد تو رو خدا بریم بهشت زهرا
جواد: اول بریم دستتو به پرستارا نشون بده ،چشم هر جا خواستی میبرمت
پرستار ضخم دستمو پانسمان کرد و رفتیم سمت بهشت زهرا
از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت مزار حسام
خودمو انداختم روی سنگ قبرش
- دلت نسوخت واسه نرگس
دلت واسه تنهایی هاش نسوخت
دلت واسه آغوش گرفتن بچش نسوخت
میگن شهدا زنده ان ،یعنی تو دیدی پر پر شدن نرگس و دم نزدی
دیدی اون دستگاه هایی که دور بچه ات و حلقه زده بودن و چیزی نگفتی
این رسم عاشقی نیست اقا حسام
عشق یعنی برای معشوق جان دادن
ولی تو فقط تماشا کردی
تماشای درد کشیدن نرگس و
اقا حسام تو رو به همون خانمی که براش رفتی بجنگی قسم
تو رو به عشق نرگس به خودت قسم
حسین و نبر به حسین کمک کن
حسین و برای من بزار
جواد کنارم بود و گریه میکرد
بعد از مدتی حالم یه کم بهتر شده بود
رفتیم سمت بیمارستان
یه دقیقه هم نمیتونستم از حسین جدا بشم
حتی خاکسپاری نرگس هم نرفتم
نمیتونستم امانتی و که بهم سپرده بود و تنها بزارم
بعد چند روز ،دستگاه هارو از حسین جدا کردن ،حالش خوب شده بود ولی به خاطر زود دنیا اومدنش باید چند وقت دیگه هم تحت مراقبت قرار میگرفت
مامان و بابا هر روز میاومدن بیمارستان و ازم میخواستن برم خونه استراحت کنم
ولی من نمیرفتم و میگفتم حالم درکنار حسین خوبه
یه روز جواد اومد بیمارستان برام غذا و لباس آورده بود
نشست کنارم
- جواد
جواد: جانم
- نرگس ، میدونست که میخواد بره ،اما من دیونه باورم نکردم
نرگس حسین و سپرد دست من
جواد میخوام حسین و پیش خودم نگه دارم
اجازه میدی ؟
جواد ( اشک تو چشماش جمع شد): چرا که نه
( سرمو گذاشتم رو شونه اش) : تو خیلی خوبی
بعد از یه هفته ،حسین کاملا حالش خوب شد و از بیمارستان مرخصش کردیم
از جواد خواستم اول بریم بهشت زهرا
حسین توی بغلم آروم آروم خوابیده بود بود!
رسیدیم بهشت زهرا
همراه جواد حرکت کردم سمت مزار نرگس
نشستم روی زمین
حسین و گذاشتم روی خاک
- نرگسی ،خواهرم شرمنده که دیر اومدم ،دلم نمیخواست بدون حسینت بیام پیشت
نرگسی بوش کن
نرگس حسین مثل تو آرومه ،آروم آروم
مثل خودت ،از تنهاییش شکایت نمیکنه
خواهری ،رسیدی به معشوقت ؟
نرگسی ،دعا کن حسین و اونجوری که تو و اقا حسام میخواین بزرگش کنم
دعا کن
بعدش رفتیم سمت مزار اقا حسام
- اقا حسام دستتون درد نکنه ،حسین و بخشیدین به من
اقا حسام، شرمنده ام به خاطر اون حرفا
حلالم کنین
یه هفته بعد یه مهمونی ساده گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون
با ورود حسین به زندگیمون ،زندگیمون رنگ و بوی جدیدی گرفته بود
حسین هر سال که بزرگتر میشد
چهره اش شبیه حسام میشد و اخلاقش شبیه نرگس
بعد از مدتی خدا به ما یه دختر داد اسمشو گذاشتیم زینب
حسین و زینب ،اینقدر با هم خوب بودن که یه لحظه از هم جدا نمیشدن
امروز حسین هفت سالش شده و زینبم ۴ سال
اولین روز مدرسه رفتن حسین بود
همه سوار ماشین شدیم و اول رفتیم سمت بهشت زهرا
حسین اول رفت سرخاک نرگس ،یه کم حرف زد ،بعد رفت سمت مزار حسام
نرگس جان ،اقا حسام ،ببینین حسینتون چه اقایی شده برای خودش
ممنونم که حسین و به ما هدیه دادین
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
🔶پایان🔶
تو اعتراضات بودیم یهو گاز اشک آور زدن ، همه پخش و پلا شدن یکی افتاد زمین گفت سوختم سوختم سیگار فوت کن تو صورتم ، گفتم داداش من سیگاری نیستم ، یهو بابام بلند شد گفت کات ، سیاه لشگرا برید خونه آقا شما هم بلند شو ، بازیگرای یگان ویژه هم لباسا رو پس بدید
و در اخر رو کرد با مامانم گفت یه روز مچشو میگیرم😂🤷🏾♀
4_5886603376132621783.mp3
3.22M
📻میزند آتش به قلبم ماجرای نیزهها...با نوای محمود کریمی
🏴ویژه شهادت امام سجاد(ع)
🍃اللهم ارزقنا زیارت الحسین( ع)🍃
#آیتاللهناصری:
[ #آیتاللهکشمیری بارها
مشكلات مادّى و به ويژه
مشكلات معنوى خود را با استعانت
از اين نام مقدّس و ذکر
«يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ،
یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی»
بر طرف كرده بود و بنده
نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را
براى رفع مشكلات،
به چشم ديدهام!🌾 ]
#اذکار📮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استخدام خانم با شرایط ویژه!
دوربین مخفی، استخدام خانم ها با حقوق دلاری اما با یک شرط خاص.
4_5886712446827107333.mp3
12.22M
سلام ما سلام ما
به پهلوى شکستهات... 💔
ویژه ایام فاطمیه
🎤حاج میثم مطیعی
#فاطمیه