eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
‹باچایِ‌روضه‌بودکه'دل'هاجلاگرفت!›
اگه بهم بگن درمورد عید بگو ، میگم : عیـد‌تویۍ ، سبـزه‌تویۍ نغمـه‌تویۍ ، بهارمـن شـورتویۍ ، شـادۍ‌تویۍ خـنده‌تویۍ ، قـرارمن 😌 .
لذت‌زیستن‌راکسی‌می‌یابدکه‌ ازوحشت‌مرگ‌رهاشده‌باشد. مانندشهدا...🕊 🎙شهیدسیدمرتضی‌آوینی
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): آدم نفهم حتی اگر مسخره‌اش کنند و خوار شود باز هم نمیشود‌. | غُررالحِکم_حدیث۳۴۳
12-maddahi.176(1).mp3
6.15M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ دنیا بہ ما نمیاد ؛ بہ غیر نوکرےِ بچه هاے زهرا . . . بہ ما نمیاد ، بہ غیرِ پیرهن سیاه‍ تو کہ اصلا ! قبل از خواب خودرا شارژ کنید:)
میگفت: ‏بعضیامون "دلبری کردن" برای خدا رو بلد نیستیم ؛ ولی تا دلتون بخواد ؛ واسه خلق‌خدا بلدیم... +راست‌میگفت:) ؟!
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت2 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم زهرا هم یه مفاتیح ریز از کیفش درآورد شروع کرد
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت3 همینطور که میگشتم چشمم افتاد به یه نفر که چپیه روی سرش بود و به خاک سجده کرده بود و گریه میکرد صداشو واضح نمیشنیدم که داشت چی زمزمه میکرد خواستم جلو تر برم که خانم موسوی : نرگس ،اینجا چیکار میکنی یه دفعه اون اقا بلند شد و روش رو کرد سمت ما - ببخشید خوابم نبرد اومدم بیرون خانم موسوی: ببخشید آقای زمانی ،حواسم نبود کی خانم اصغری اومدن بیرون اقای زمانی یه نگاهی به من کرد: اشکالی نداره خانم موسوی: بریم نرگس - چشم تا برسیم به چادر خانم موسوی هیچی نگفت داخل چادر شدیم و هیچ کس بیدار نبود رفتم کنار زهرا دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نبرد فکرم همش در گیر خوابم و اون اقا بود از ترس خانم موسوی ،نمیتونستم تکون بخورم با شنیدن صدای اذان زهرا رو صدا زدم - زهرا ،زهرا پاشو اذانه ( چشماشو نیمه باز کرد): چه عجب بیداری تو؟ - خوابم نبرد ،پاشو بریم نماز زهرا: باشه رفتیم نمازمونو خوندیم بعد از نماز صبح حرکت کردیم سمت تهران چپیه ای که دور گردنم بود و گذاشتم روی صورتمو چشمامو بستم زهرا: نرگس جان چیزی شده؟ - نه خواهری دیشب خوب نخوابیدم ،بخوابم بهتر میشم سرمو تکیه دادم به شیشه و خوابم برد نزدیکای ظهر واسه نماز و ناهار ماشین وایستاد منم رفتم نمازمو خوندم و برگشتم سمت ماشین که چشمم به اون اقا افتاد کنار اتوبوس ایستاده بود داشت باگوشیش صحبت میکرد رفتم کمی نزدیکتر آقای زمانی: چشم مادر من ،مواظب هستم ،الانم اگه کاری ندارین من برم نماز و ناهار ،قربونتون برم به بابا سلام برسون یاعلی حرفاش که تمام شد روش و برگردوند چشمامون برای چند لحظه به هم افتاد و سرمونو انداختیم پایین از کنارش رد شدم و آروم سلام کردم آقای زمانی: علیک السلام از اتوبوس داشتم بالا میرفتم آقای زمانی: ببخشید شما ناهار نمیخورین؟ - نه ،من کلن غذای بین راهی و دوست ندارم زمانی: اینجوری که ضعف میکنین - نه خوبم ،مشکلی پیش نمیاد زمانی: باشه ،یا علی - ببخشید ،یه سوالی داشتم زمانی: بفرمایید ؟ - ممممم ،هیچی چیزه مهمی نبود ،شرمنده یاعلی ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
شبتون بخیر 🤔
ظهرتونــ.بخیر🙃
نمازت‌سرد‌نشه‌مسلمون🌱
میرسی به جایی که دعای مادرت بوده♥️!)
. .●||مثل آلبالو باشید هم میوه‌ش رو میخورن هم خشکش میکنن هم میشه باهاش چایے درست کرد وهم لواشک... یه جوری باشین که بشه همه جوره روتون حساب کرد|🍒🙃