●
صبح بعد از اینکه یه تایمی مشغول نوشتن محتوای آموزشی بودم حس کردم یه مدتیشن🧘♀️ کنم بهروری کارم رو بالاتر میبرم 💪 گفتم تا هلنا خوابه بهترین موقعیته یه مدتیشن عالی داشته باشم
●
●
در حین مدتیشن 🧘♀️صدای تق در 🚪اتاق اومد متوجه شدم هلنا بیدارشده من مشغول بودم و میدونستم که هلنا میدونه که تو اینجور مواقع نباید چیزی بگه تا من کارم تموم بشه
خلاصه وقتی چشمام رو باز کردم حسابی ترسیدیم😳 فکر میکنید چی دیدم؟ 😮💨
●
●
تا چشمام رو باز کردم دیدم هلنا رو به روم نشسته با گونه های قرمزِ قرمز 😳
گفتم یا خداااا چقدر تب بچم بالاست 😔که اینجوری لپاش قرمز شده 🤒😷
●
●
تا بغلش کردم دیدم بدنش سرد سرد وبعد که دقت کردم دیدم لباش رژ داره 😄
تازه متوجه شدم که چه خبره 😂
●
ازش پرسیدم مامان تو کی بیدار شدی که رفتی به خودت رسیدی ؟؟!!!
بهم گفت مامان دیدم حالم خیلی بهتره گفتم برم خودم خوشگلتر کنم که حالم خوبِ خوب بشه ☺️🤭
●
حالا تو وقتی مریضی چیکار میکنی ؟
خودت رو ولو میکنی روی تخت و به خودت نمیرسی و ژولیده پولیده ای؟؟؟
یا
اینکه آگاهانه یه کاری میکنی که حالت از اونی که هست بدتر نشه
هلنا من رو دیده بود زمان هایی که مریضم به زور هم شده به خودم میرسم یه آهنگ شاد میزارم که تو اون حال خرابی و مریضی نمونم و حالم بدتر نشه اونم اینکار رو تکرار کرده بودم
●
●
امروز هم مثل خیلی روزهای دیگه به خودم افتخار کردم که الگوی خوبی هستم برای فرزندانم
حالا تو ببین چجور الگویی هستی برای بچهات ؟؟؟
●