☎️ تلفن بازی : بازی که در آن والدین با استفاده از دو عدد گوشی تلفن با کودکشان تلفنی صحبت می کنند ، این بازی بهترین وسیله برای ارتباطی کردن و آموختن روابط عمومی و رفع خجالتی بودن است .
😶دروغ ابزار بازی کودکان است!
چون خیال پرداز است و قدرت تصویر سازی بالایی دارد . این عیب کودک نیست دقت شود.
〰🎋〰🎋〰🎋〰
➖🤽♀➖🤽♀➖
🏀🎲🎻
#بازی_کودک
🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇
@hambaziii
لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👈❌دستپاچگی و طفره رفتن؛ اشتباهی بزرگ‼️
🌷 اشتباه رایج میان والدین هنگام پرسیدن سوال جنسی کودکان، دستپاچگی و طفره رفتن از موضوع است؛
👈این مسئله باعث می شود موضوع در ذهن کودک مهم جلوه کند و برای رفع کنجکاوی خود با دوستان و همسالان خود در این باره صحبت کند که این امر عواقب بدی دارد. ❌
🔻همچنین بسیاری از والدین هنگام مواجهه با سوالات جنسی فرزندشان دچار تشویش و نگرانی می شوند
و به این می اندیشند که ممکن است فرزند کوچک آن ها دچار انحراف خطرناکی شده باشد.
ادامه دارد...
#سوالات_جنسی_کودکان❌⭕️
🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇
@hambaziii
لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⁉️كیستم من ادیب و شاعره ام بیشتر در پی مناظره ام
من زنی شاعر و سخندانم شاعری از دیار ایران ام
بیشتر شعرهای من پند است
گاه تلخ است و گاه چون قند است
مثل شعری كه با تكبر و ناز
سیر یك روز طعنه زد به پیاز
یا سخن گفتن عدس با ماش
وقت پختن میان دیگ آش
شعرهایم روان و شیرین است
یك از شعرهای من این است
« كودكی كوزه ای شكست و گریست كه مرا پای رفتن نیست »
كیستم من؟ بگو اگر دانی
پی به نامم ببر به آسانی 😊
#چیستان
✅جواب هر چیستان فردای آن روز در کانال بارگذاری میشود 🙏🌹🙏🌹
🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇
@hambaziii
لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚ابرهای سیاه
راوی: حسین بن موسی
از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم.
در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»
فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...».
هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
#داستانهایی_از_امام_رضا_ع
🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇
@hambaziii
لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•