۱۹ شهریور، چهلمین روز شهادت اسماعیل هنیئه، در تهران است!
چهل روز از آن بامداد تلخ گذشت.
و در همه این چهل روز، منتظر انتقام بوده ایم.
انتقامی که به دلایل مختلف ظاهرا به سبک و سیاق انتقام قبلی از حمله به سفارت ایران در سوریه نخواهد بود.
البته به درایت و شجاعت فرماندهان نظامی اعتماد کامل داریم ولی به عنوان ایرانی مسلمانی که قلبش برای این انقلاب می تپد انتظار داریم:
اولا مطابق امر ولی فقیه، انتقام از اسرائیل به خاطر این مهمان کشی حتما گرفته شود.
ثانیا انتقام در سطح و اندازه خباثت و جنایت اسرائیل باشد و پاسخ متقابل ایران، دردناک و پشیمان کننده باشد.
ثالثا همان طور که قتل مهمان، توسط قاتل علنی و با پررویی بود، انتقام هم علنی، آشکار و شجاعانه باشد.
امیدواریم عقب نشینی غیرتاکتیکی اتفاق نیفتد چون اسرائیل نشان داده است با عدم پاسخ، جری تر خواهد شد! اگر به مهمان کشی واکنش نشان ندهیم بعید نیست که دفعه بعد، صدای انفجار در تهران، از ساختمان های دولتی و نظامی به گوش برسد!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
چهل سالگی!
و روزگار گذشت و گذشت تا رسیدم به آیه ۱۵ سوره احقاف که "... حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَىٰ وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ"
و حالا نشسته ام و روزهای تلخ و شیرین این ۴۰ سال را مرور می کنم. تصاویر مثل برق و باد می گذرند و در این طوفان خاطرات، حیرانم! بعضی ها خیلی تلخند این قدر که ابرو در هم می کنم، بعضی شیرینند، بی اختیار لبخند به گوشه لبم می آورند!
خاطرات، بی رحمند! به شمع کیک تولد، به هدیه های پیچیده شده در کاغذ کادو، به تبریک های مکرر اطرافیان، توجهی نمی کنند. هجوم می آورند و مثل قوم فاتحی که نیمه شب به خیمه های دشمن، شبیخون زده اند، روحت را، فکرت را، نظم زندگیت را به هم می ریزند و تو گاهی وقت ها، وسط کلاج و ترمز رانندگی، وسط ریختن نمک و فلفل روی غذا، وسط حرف زدن با رئیست در اداره، وسط احوالپرسی روزانه، ناگهان پرت می شوی به جایی، به کسی، به اتفاقی که خودت هم تعجب می کنی!
خاطرات علاوه بر بی رحمی، بی نظم هم هستند، نه دسته بندی زمانی می شناسند، نه مکانی و این یعنی حیرانی مضاعف.
و حالا، حال من، در این تولد چهل سالگی، مدام حال این لشکر شبیخون خورده هاج و واج و حیران است:
قمقمه آب کلاس اول دبستان و آن لیوان تاشو سبزرنگ و صدای گچ روی تخته که گاهی جیغ می زد و مور مورم میکرد.
مسیر برگشت از مدرسه و خانه ای که خانم صاحبخانه اش از باغچه، گل محمدی می کند و به ما می فروخت.
سکه های پنج تومنی مسی رنگ پول تو جیبی
خاموشی جنگ و شکستن دیوار صوتی و رد شدن هواپیماهای جنگی که می رفتند پالایشگاه بیدبلند را با خاک یکسان کنند.
طعم تلخ اولین ماء الشعیر
خبر فوت پدربزرگ و تصویر مادری که عجیب شده بود از اندوه این غم.
شب تلخ و غریبانه اثاث کشی از یک شهر به شهر دیگر، اولین تجربه غربت!
پنجشنبه ای که باران، نم نم می زد و توی کوچه فوتبال بازی می کردیم. تک به تک شدم و توپ رفت توی گل حریف.
آخ توپ! توپ چهل تکه مشکی با شش ضلعی های زرد و نارنجی رنگ که هر بار میخورد روی زمین سیمانی و آسفالتی و تکه کوچکی از پوستش زخمی می شد، آه می کشیدیم.
صدای کولر گازی و بعد از ظهر تابستان و خنکی آبلیموی یخزده توی لیوان استیل و فوتبال ۹۶ سگا!
روزهای دبیرستان نمونه دولتی دکتر حسابی، گروه ۸ نفره ای که الان نمی دانم هر کدامشان کجای این دنیا هستند. مجله چلچراغ، کتاب های رمان علمی تخیلی آرتور سی کلارک و آسیموف، عشق به نوشتن.
طعم تلخ شکست در کنکور با رتبه ۳۹۰۰ منطقه ۲! پتویی که کشیدم روی سرم و گریه کردم!
یکسال پشت کنکور ماندن و صبحی که نتیجه را دادند! و آخيش بعدش!
و طوفان تجربه های جدید و عجیب در دانشگاه، آبادان و اهواز، بوارده، بریم و کوت! انجمن اسلامی!
حج عمره دانشجویی، لبیک اللهم لبیک! لباس احرام، اولین بار بودن در بقیع، نگاه اول به کعبه، طواف!
اولین روز آموزشی سربازی و باز حس غربت و تنهایی در پاییز برگ ریز تهران!
اولین روز کاری وقتی برگشتم منزل! و لبخند رضایت پدر و مادر! اولین حقوقی که گرفتم!
کار فرهنگی توی مسجد برای بچه ها.
جلسات خواستگاری! انکار! اصرار! موفقیت!
پله هایی که فکر میکردم فقط همان شب خواستگاری ازشان تا طبقه سوم بالا می روم و الان ۱۲ سال است به خیال خام من می خندند!
پشت در اتاق عمل! یک فرشته سه کیلویی با چشمان باز که به من نگاه می کرد! و عجیب ترین حس زندگیم! پدر شده بودم!
اولین پیاده روی اربعین! درست در سالی که داعش آمده بود تا نزدیکی های کربلا!
آن عصری که عصبانی بودم، داد زدم، بچه سه ساله ام هول کرد از داد من! با زانو زمین خورد! (آخ که چقدر تلخ است این خاطره!)
داستان هایی که شب ها برای بچه ها از خودم در می آوردم! و بسیار دوستش داشتند (و دارند)!
تکرار آن راهروی پر استرس اتاق عمل! و شیرینی تجربه مجدد پدر شدن! که از من، من دیگری ساخت!
شب تلخ شهادت حاج قاسم!
روزهای غصه فتنه ۱۴۰۱!
خبر تلخ بیماری عزیزی و بغضی که یک هفته قورتش داده بودم و ناگهان مثل یک کوه آتشفشان، پشت فرمان ماشین فوران کرد.
لذت شیرین خریدن لوازم التحریر رنگارنگ برای اول مهر بچه ها
دیدن همان فرشته کوچک سه کیلویی که حالا قد کشیده بود در چادر صورتی جشن تکلیف!
قهرمان زندگی پسرم بودن! در حالی که به انبوه ضعف هایم آگاهم! و ترس از روزی که می فهمد قهرمانش، پوشالی است!
و ...
و امروز که نشسته ام و درچهل سالگی، بی دفاع در این هجوم خاطرات، به گذشته نگاه میکنم!
دوباره قرآن را بر می دارم و این بار ترجمه آیه ۱۵ احقاف را می خوانم:
"... وقتی که طفل به حد رشد رسید و آدمی چهل ساله گشت (و عقل و کمال یافت آن گاه سزد که) عرض کند: بار خدایا، مرا بر نعمتی که به من و پدر و مادر من عطا فرمودی شکر بیاموز و به کار شایستهای که رضا و خشنودی تو در آن است موفق دار و فرزندان مرا صالح گردان، من به درگاه تو باز آمدم و از تسلیمان فرمان تو شدم"
حامد ملحانی چهل ساله
https://eitaa.com/hamedmalhani
سلام به تنهاترین مرد زمان و زمین!
تنها، غریب، غایب، منتظر!
ناظر صدها سال تاریخ!
شاهد هزاران جنگ!
مخاطب دعای دل شکسته ها!
امید نجات زیر آوار مانده ها!
آرزوی پدرهای پسر مرده و پسرهای پدر مرده!
ذخیره طلایی خدا برای عاقبت بشر!
وعده انتقام عاشورا!
عجب داستان غریبیست!
و برای ما، همین ما آدم معمولی ها! دو رکعت نماز در مسجدی که شما امر به ساختنش کرده اید! یا دو خط زیارت در سردابی که شما روزگاری آنجا نفس کشیده اید! یا حتی هم زدن شربت جشن میلادتان، کافیست تا خودمان را وصل کنیم به خیل عشاقتان!
ما آدم معمولی ها، حد خودمان را می دانیم!
ما و دیدن روی ماه شما؟!
ما و نماز جماعت به امامت شما؟!
ما و لیاقت همنشینی و همکلامی با شما؟!
نه! ما حد خودمان را می دانیم! حد ما همین از دور، عاشق شدن است!
از کودکی با عشق به شما بزرگ می شویم! در جوانی، خودمان را سربازتان می دانیم! گرد پیری که نشست روی سر و صورتمان، با غصه ندیدنتان، پیرتر می شویم!
و هنگام مرگ، دلخوشیم به اینکه شاید لحظه آخر، تشریف فرما شوید!
ما حد خودمان را می دانیم!
در خیالمان اما گاهی شما را دیده ایم! با هم حرف زده ایم! خواسته ایم برویم اما شما نگذاشته اید! بیشتر مانده ایم! وضو گرفته اید، از آب وضوی شما تبرک جسته ایم، با همان اضافه آب وضوی شما، وضو گرفته ایم! بعد به امامت شما، نماز خوانده ایم! تازه موقع خداحافظی وعده دیدار مجدد داده اید! شاید انگشتری هم به تبرک هدیه گرفته ایم!
خرده نگیرید آقاجان! عاشق اگر توی خیالش هم عشق بازی نکند که از غصه دق می کند!
ما، همین ما آدم معمولی ها، یاد گرفته ایم از دور عاشق بشویم و در خیالمان عشق بازی بکنیم!
راستی امروز سالروز آغاز امامت شماست!
خوش به حال ما که شما را داریم!
ارادتمند
یک آدم معمولی
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
چند نصیحت برادرانه به مسئولینی که تازه منصوب شده اند:
۱. اگر با گرفتن سمت جدید، قند توی دلتان آب شده، یک جای کار دل مبارکتان ایراد دارد. سِمت جدید، دلهره می آورد نه دلخوشی!
۲. وقتی رئیس شدید، اخلاقتان تغییر نکند! همان طوری باشید که قبلا بودید! پرستیژ مدیریت، ربطی به نگاه از بالا و باد توی غبغب انداختن ندارد! خودتان را نگیرید. باور کنید خبری نیست!
۳. به خصوص در روزهای اول از روی جوگیری تصمیم نگیرید! صبر کنید! تامل کنید! سریع اظهار نظر نکنید! حرف شاذ نزنید. برای اینکه ثابت کنید انتخاب شما درست بوده، حرفهای عجیب نزنید. وعده ندهید. زمان بهترین محک شما خواهد بود! عجله نکنید.
۴. تبریک آدم ها را جدی بگیرید. خالصانه ها را جدا کنید تا بعدا ازشان راهنمایی و کمک بگیرید چون کسی که خالصانه تبریک می گوید، صادقانه هم کمکتان می کند! تبریک های متملقانه را هم جدا کنید. این آدم ها خطرناکند. مواظبشان باشید!
۵. حلقه مشاوران و کانال های اطلاعاتتان را گسترده کنید. حتی حرف دشمنان و رقیبان را هم بدون تعصب گوش کنید!
۶. برای خدا کار کنید! فقط برای خدا! در خلوتتان به خدا گزارش کار بدهید!
۷. وقتتان را با جلسات بیخود تلف نکنید. جلسه جای حرف کلی و بیخود نیست. داده ها را بررسی کنید، نظرات را بشنوید و به خروجی برسید. اینقدر توی جلسات شرکت نکنید که اصلا وقت نداشته باشید فکر کنید!
۸. اینقدر غیبت نکنید! اینها اسمش تحلیل شخصیت نیست. شناخت موقعیت نیست. غیبت است برادر! اثر کارهای خوبتان را با گناه کردن پشت میزهایتان از بین نبرید!
۹. برای میز کارتان، ساعت شنی بخرید! شاید اینجوری یادتان بماند، فرصتتان کوتاه است!
۱۰. در انتخاب افراد زیرمجموعه معیار، مبنا، شاخص داشته باشید. قومیت گرا، جناح گرا، منفعت طلب نباشید! آخرتتان را به خاطر دنیای بقیه خراب نکنید!!!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
#بازنشر
نه حوصله تحلیل دارم، نه حال تفسیر!
وقت خواندن خبر هم حتی نه!
بغض در گلو، حروف را کنار هم می چینم!
غمگین!
پریشان!
خسته!
ناامید!
این اولین شب قطعیت شهادت سید است!
هنوز ما به شهادت حاج قاسم عادت نکرده ایم!
با این غم تازه چه کنیم؟!
با این اندوه فراگیر!
با این نفس های سنگین!
با این مصیبت عمیق!
چه کنیم؟!
به سوی کدام مرز برویم؟!
کدام خشاب را پر کنیم؟!
کی بند پوتین را محکم کنیم؟!
کجا پلاک بگیریم؟!
کجا صف ببندیم؟!
داریم می ترکیم!
آهای بزرگان! علما! فضلا! وکلا! وزرا!
داریم می ترکیم!
این بغض دارد خفه مان می کند!
فکری کنید! همین امشب فکری کنید!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
مردها گریه نمی کنند!
حداقل نه جلوی دیگران!
مردها، بغضشان را خوب بلدند قورت بدهند!
اما این بغض هر چقدر هم که خورده شود، هر چقدر هم که سرکوب شود، آخر سر، شبی در تاریکی، بی صدا، تبدیل می شود به رد اشکی که می چکد لای ریش هایشان!
اشک های ساکت!
اشک های پنهان!
اشک های تنها!
مردها گریه نمی کنند؟!
چه دروغ متداولی!
چه ابهت مضحکی!
مردها هم گریه می کنند!
این قدر شدید که شانه هایشان می لرزد!
اما شیون نمی کنند!
کسی را از گریه شان باخبر نمی کنند!
برای دل خودشان، برای سوگ خودشان، با خودشان، در تنهایی خودشان، گریه می کنند!
و این روزها، مردهای زیادی در عالم هستند که در خلوت، اشک هایشان، سر می خورد!
مردهایی که عزادارند!
عزادار سید مظلوم!
عزادار جان های بیگناه!
عزادار بچه های وحشتزده!
مردها گریه می کنند!
اما کوتاه! مختصر! بی صدا!
چون تازه جنگ شروع شده است!
و دشمن، منتظر غفلت است!
پس بگذار دوباره از اول بنویسم
و بگذار قبلش، بغضم را قورت بدهم
مردها گریه نمی کنند!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
مذاکره به سبک آمریکایی
آمریکایی ها در مذاکره، سبک خاصی دارند.
پیشنهاد بسیار جذابی را برای طرف مقابل، روی میز می گذارند.
منتها با این شرط که طرف مقابل باید همین الان کاری را انجام بدهد (یا ندهد) اما طرف آمریکایی، پیشنهادش را در آینده نامشخصی عملی کند!
این آینده نامشخص که در ابتدا بسیار نزدیک معرفی می شود با بهانه جویی و دلیل تراشی مدام عقب می افتد!
و وقتی طرف مقابل به این بدعهدی اعتراض می کند، چه جوابی می شنود؟!
بیاید در مورد این تاخیر و دلایلش دوباره مذاکره کنیم!
یعنی مذاکره در مورد مذاکره!
این پیشنهاد جذاب می تواند رفع بالمره همه تحریم ها باشد! می تواند رفع حصر یمن باشد، می تواند توقف جنگ غزه باشد! و ...
فرقی نمی کند! مدل رفتاری یکیست!
حالا اگر مذاکره کننده ای از سوراخ این روش، چند بار گزیده شده باشد، تکلیف چیست؟!
غیر از این است که یا ساده لوح و احمق و زودباور است، یا خائن و جاسوس؟!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
بیش از ۳۵ سال است که از فیض بیانات امام خامنه ای در قامت رهبری انقلاب، مستفیضیم.
در هر سخنرانی و خطبه ای از این خطیب توانا، باید به سه نکته توجه کرد:
- محتوای پیام
- مخاطب پیام
- زمان (موقعیت) بیان پیام
در واقع این مهم است که بدانیم ایشان، چه حرفی را برای چه کسی و در چه زمانی بیان می کند!
با سنجه این مثلث طلایی، بهتر می توان به خطبه های #جمعه_نصر توجه کرد.
بدیهی است در شرایطی که چشم دوست و دشمن در همه جای جهان به منبر نماز جمعه تهران دوخته شده است، آنچه بیان می شود پیام اتحاد، اقتدار، قاطعیت، دشمن شناسی، وحدت، حمایت از مظلوم و مقاومت در مقابل دشمن است!
روشن است که این خطبه جای گله و شکایت و انتقاد نیست! جای احساسی و هیجانی حرف زدن نیست! جای نقطه ضعف نشان دادن نیست!
صدالبته ما هم سرباز همین رهبریم و به نشانه فرمانبرداری و اطاعت، هر آنچه می گوییم و تحلیل می کنیم باید در مسیر پیام امروز نماز جمعه ایشان باشد و رنگ و بوی اتحاد و اقتدار و مقاومت و امید بدهد اما بزرگوارانی که چند هفته پیش مخاطب پیام #عقب_نشینی_غیرتاکتیکی رهبری بوده اند هم نباید فراموش کنند که وظیفه شان را می بایست بدون مصلحت سنجی انجام بدهند و دوباره به وعده های بی نتیجه دشمن، دل خوش نکنند!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
یا خائنند یا احمق! کسانی که در میانه جنگ هنوز درگیر دوگانه های انتخاباتیند!
اگر روزگاری نقدی هم داشته ایم به قالیباف و پزشکیان و جلیلی، یک نقد درون گفتمانی بوده است، گفتمان انقلاب اسلامی!
پس نه تنها برای دلیری عراقچی، کلاه از سر بر می داریم، و نه تنها به شجاعت قالیباف افتخار می کنیم بلکه به جوانمردی و پایمردی مهاجرانی هم مباهات می کنیم!
در این جنگ، دو خیمه بیشتر نیست! خیمه ولایت فقیه جمهوری اسلامی و خیمه ولایت صهیونیستی اسرائیل!
و ما برای هر کس که سرباز خیمه ولایت است با هر رنگ و صبغه و سابقه ای، احترام قائلیم!
آقای قالیباف! دمت گرم!
گل کاشتی!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani
کلمه، در بغض قلم مانده
و خون، پشت سد رگ!
سر، مستاجر جواب کرده تن است و میل بریدن دارد!
گلوله، بی تاب خروج از خشاب است
و تفنگ، دلتنگ دست سرباز!
زمانه عجیبی شده است برادر!
مقاومت، قسیم النار و الجنه شده
و ضاحیه، ناحیه مقدسه!
هنوز برخی چشم ها اما، خیره به المنار، امیدوارند، شعبده سید از راه برسد!
از سوریه، خبر حلب می رسد که آشوب است!
و از لبنان، مخفیانه ترین جنگ علنی جهان، بین خیر و شر!
در غزه اما، آتش عبری، هولوکاست واقعی را بی کم و کاست، زنده اجرا می کند و زنده زنده می سوزاند!
زمانه عجیبی است برادر!
از آن پیچ های تاریخی که جماعت را غربال می کند و ناگهان در سنگر روایت، مهاجرانی دهه هفتاد و هشتاد را نفس به نفست، کنارت می بینی و نصیری را در جبهه مقابلت!
از آن برهه ها، که فارغ از بوی گند لجن جناح بندی ها، برای عراقچی ایستاده روی باند بیروت، اشک توی چشمت جمع می شود و برای قالیباف پشت فرمان هواپیما، صلوات نذر می کنی!
از آن روزهاست که خطبه، حتی اگر به زبان دیگری باشد! حتی اگر خطبه بی خطابه، بی کلمه، بی حرف باشد، یعنی حتی اگر خطابه سکوت هم باشد، میلیون ها مستمع مصمم دارد! خطبه ای که در قاب دوربین ها، فتاح و سجیل و شهاب، می بارد از نوکِ تفنگِ خبردار ایستاده کنار قامتِ سرو!
از آن روزهاست که "آی قربونت آقا"
زمانه عجیبی است برادر!
و تازه این اول ماجراست!
قصه ما تازه شروع شده است!
حامد ملحانی
https://eitaa.com/hamedmalhani