#قسمت_دوم_مصاحبه
◀میگویند در کودکی مداحی هم میکردید؟
اول فقط شعر میگفتم و مینوشتم اما نه وزن میدانستم و نه قافیه. کمکم کسانی را پیدا کردم که تشویقم کردند و به من گفتند صدای خوبی دارم و خوب مینویسم. با آنها دورهم جمع شدیم و با هم شبشعرهایی را برگزار کردیم. شاید بعضا کارهایی که میکردیم به لحاظ تکنیکی غلط بود اما کمکم یاد گرفتم. کار من با خواندن قرآن شروع شد. من در شهری مذهبی بزرگ شدم؛ شهری که در آن موسیقی جایگاهی نداشت. حتی بعضی از مردم گوش دادن به موسیقی را بد میدانستند.
◀خودتان خواندن قرآن را دوست داشتید یا اصرار خانواده بود؟
من خودم خواندن قرآن را آنقدر دوست دارم که در ۱۰ سالگی سوار مینیبوس میشدم، به اصفهان میرسیدم تا بعد از کلاس زبان به کلاس قرآن و آواز بروم. گاهی اوقات ساعت۳ صبح میرسیدم خانه؛ آنهم سیاه و پر از دوده. آخر برای برگشتن عمدتاً یا باید پشت وانت سوار میشدم یا بوفه اتوبوس. خانوادهام تنها اصرار داشتند کلاس زبان بروم اما برای رفتن به کلاس قرآن و کلاس آواز بیشتر خودم مصر بودم. آنها معتقد بودند من باید در کنکور یکی از رتبههای یك تا ۱۰ را کسب کنم و وقتی دیدند در قرائت قرآن موفقم حمایتم کردند. از آنجایی هم که قرآن و اهلبیت(ع) از هم جدا نیستند، در همان شهر خودمان با عدهای از دوستانم در ۱۰، ۱۱سالگی هیاتی راه انداختیم که شبهای جمعه در آن زیارت عاشورا میخواندیم. اصلاً هم به تعداد افرادی که در این جلسه حضور پیدا میکردند توجه نمیکردیم و بعضی شبها حتی یکنفری هیات را ادامه میدادیم. امروز میگویم من و دیگر دوستانم هر چه داریم از همان جلسههاست؛ جلسههایی که بدون میکروفن و بدون ریا برگزار میشد. وقتی هم که وارد دانشگاه شدم گاهی میآمدم و به هیاتمان سر میزدم. بعد از 16سالگی اما فکرم به سمتوسوی دیگری هدایت شد. بههرحال هرچقدر ما برای کاری زحمت بکشیم نتیجه آن را در قسمتی از زندگی میبینیم. این سختیها بالاخره جایی نمود پیدا میکند. مثل انرژیای که در یک گوی بعد از غلبه کردن بر جاذبه زمین جمع میشود.
◀سختیهایی که کشیدید اولین جایی که در زندگیتان نمود پیدا کرد کجا بود؟
دورهای که من کلاس قرآن میرفتم یکی از قاریان مطرح زیر 16سال شدم، بعد از آن در کنکور و بعد از آن تا به امروز. هر آدمی هر چه دارد از سختیهای حلالی است که کشیده است.
◀در ۱۶سالگی ذهنتان به چه سمتوسویی هدایت شد؟
فکر میکردم حرفهایم باید زده شود. میخواستم وارد موسیقی شوم و به این فکر میکردم چرا در این ژانر هیچ موسیقی وجود ندارد که جوانها برایش هزینه کنند و یکسری مضامین را در قالب این موسیقی یاد بگیرند. فهمیده بودم که سرودهای انقلابی اگر تغییر اساسی نکنند نمیتوانند دیگر روی جوان امروزی اثر بگذارند. با جوان امروز باید به زبان خودش حرف زد.
◀درست در ۱۶سالگی؟
شاید خیلی قبلتر. مثلاً از زمانی که شعر نوشتن را شروع کردم. یادم هست شعر «آخرین قدم» را همان دوران نوشتم.
#پایان_قسمت_دوم
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
#قسمت_سوم_مصاحبه
◀برویم سراغ زمانی که وارد تهران شدید. در این دوران برایتان چه اتفاقهایی افتاد؟
برای من تهران آرزو بود. زمانی که با اردو به حرم مطهر امام(ره) میآمدم به حال ماشینهایی که به سمت تهران میآمدند غبطه میخوردم. به دلیل اینکه بعضی از اقوام در تهران زندگی میکردند تا فرصتی پیدا میشد به تهران میآمدم. دوست داشتم بروم داخل خیابان و آدمها را ببینم. خیلی چیزهایی که من از تهران برای بچهمحلهایم تعریف میکردم خندهدار بود. آن زمان این سبک زندگی در تهران برایم خیلی جالب و هیجانانگیز بود.
◀میرسیم بهجایی که وارد دانشگاه شدید و دوست داشتید شبیه همکلاسیهایتان بشوید. آن زمان چهکار کردید؟
درست قبل از کنکور اتفاقاتی در زندگی من افتاد که نتوانستم درس بخوانم. انتظاری که خانواده از من داشتند برآورده نشد. رتبه کنکورم سهرقمی شد، نه دورقمی! و یادم هست در خانه دعوا داشتیم. پدرم داشت سکته میکرد. میگفت: «تو تمام آرزوهای مرا به باد دادی» اما من رتبه یک هم میآوردم علوم سیاسی میخواندم. بعد از دانشگاه هم مدام به من میگفتند این چه رشتهای است که انتخاب کردهای. من در آن زمان برای خرج کردن مشکلات زیادی داشتم. اولین مشکلم هم تضاد زندگی ما با زندگی شهری بود. من با بچههای تهرانی تفاوت فرهنگی زیادی داشتم. شما اگر بخواهی خودت را با محیط وفق بدهی و زاویه دیدت را کمی عوض کنی با مشکلات زیادی روبهرو میشوی.
◀جو دانشگاه چطور بود؟
شاید خواست خدا بود، کلاس ما پر از آقازادهها بود. پر از قشر مایهدار، گاهی افراد کمونیسم و لیبرال هم در این کلاسها پیدا میشد. وقتی وارد دانشگاه شدم میخواستم تحولی در زندگیام ایجاد کنم، درسم را البته منظورم واحدهای دانشگاه است بهنوعی رها کردم. خانوادهام هم که نمیدانست در تهران به من چه میگذرد. به دنبال موسیقی رفتم. هر جا میرفتم كه برای داشتن یک آهنگ صحبت کنم، وقتی تیپ و قیافهام و جیب خالیام را میدیدند، تحقیرم میکردند. اولین سوالشانهم این بود که «چقدر پولداری؟» سرخورده شده بودم. فکر میکردم یعنی من نمیتوانم برای خودم یک آهنگ داشته باشم؟! سال ۸۵ وقتی میخواستم یک آهنگ بسازم باید ۲ میلیون تومان پول میدادم؛ منی که تا آن زمان ۱۰۰هزار تومان هم ندیده بودم. خیلی عجیبوغریب بود. هرجایی میرفتم درباره موسیقیام حرف بزنم با گریه برمیگشتم. هرجایی در تهران که سردر آن نام موسیقی خورده باشد را سر زدم. میگفتم «من میتوانم، از من اینقدر پول نگیرید» اما آنها قبول نمیکردند. برای همین هم این روزها در صفحه شخصیام در فضای مجازی تعداد زیادی از پیامها را با این موضوع «که چطور میتوانم خواننده شوم؟» جواب میدهم، چون کاملاً درکشان میکنم. آن زمان صدایم واقعاً خوب بود اما با این حال برخورد بدی با من میشد. در همین رفتوآمدها دچار سرخوردگی عجیبی شدم.
◀پرانتز باز کنیم؛ الان كه این بحرانها را پشت سر گذاشتید، دوباره با آنهایی که باعث سرخوردگی آن دوران شده بودند برخورد کردهاید؟
بله. زندگی یک چرخه است. پیشنهاد میکنم در آخر این گفتوگو متن نیمکت مرا حتماً بخوانید. این متن را دقیقاً همان دوران نوشتم. حالا خودم تعریف میکنم. من آواز سنتی را کامل کار کرده بودم، سلفژ میدانستم، خودم شعر میگفتم، ساز میدانستم، صداسازی بلد بودم، تنها استودیو و تنظیمکننده نداشتم. در این رفتوآمدها پسرخالهام به من زنگ زد و گفت دفتری سر کوچهمان بازشده که ادعا میكرد با صداوسیما کار میکند. من هم رفتم كه ببینم آنجا چه خبر است و یکی از شارلاتانترین آدمهای روزگار را آنجا با چشم خودم دیدم. مرا خیلی تحویل گرفتند. روی پرده کروماکی لوگوی شبکه جامجم را حک کرده بود و یک نفر با دوستش نشسته بود که الکی مثلاً مجری شبکه جامجم است و یک کارنامه وزین دروغی برای خودش ساخته بود. آن زمان اینقدر پیشرفت نکرده بودیم که هرکسی بتواند با هر مقدار پولی موسیقی تولید کند. خلاصه با پدرم تماس گرفتم و گفتم اینجا با ۷۰۰هزار تومان حاضرند برای من آهنگ بسازند. بهجایی رسیدم که ۱۰ تا آهنگ ساختم و ۷میلیون بدهکار بودم. پدرم به تهران آمد و ماشینش را فروخت تا بدهیام را بدهد. این همزمان شد با دعوای من با حراست دانشگاه. مرا به خوابگاه راه نمیدادند و مجبور بودم از لای میلهها وارد خوابگاه شوم. دیگر نمیتوانستم به خوابگاه بروم و مجبور بودم جای خوابی برای خودم پیدا کنم.
#پایان_قسمت_سوم
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
#قسمت_چهارم_مصاحبه
◀حالا چرا با دانشگاه دعوا کردید؟!
عصبی شده بودم! پول نداشتم و کلی آرزوی بزرگ در سرم بود. من کاملاً وضعیت مالی خانوادهام را درک میکردم و اصلاً نمیخواستم به آنها فشاری وارد شود. نمیتوانستم از پدرم پول بگیرم. وقتی در خوابگاه در اتاقهای دیگر را میزدم كه نان بگیرم صدای بچهها درمیآمد که چقدر از ما نان میگیری. با اینکه یکتکه نان این حرفها را ندارد! در خوابگاه هم همهجور آدمی هست. حساب کنید ۲۰ تا اتاق با یک کولر درون راهرو. در خوابگاه آدمها با تفکرات مختلف دور هم جمع میشوند. برای همین همیشه دعوایم میشد.
◀خب قرار شد از خوابگاه بروید و جایی برای خودتان دستوپا کنید. کجا رفتید؟
به همان کلاهبردارها گفتم من جای خواب میخواهم و آنها هم استقبال کردند. قرار شد روزی دوتا شعر و ملودی برایشان بسازم تا جای خوابی اندازه یک یخچال به من بدهند. من شبها درون یک مکان آکوستیک میخوابیدم و جای نفس کشیدن نداشتم. ششماه از زندگیام اینجور گذشت. این اتاق اینقدر کوچک بود که وقتی جانمازم را پهن میکردم نمیتوانستم بخوابم. بعضی شبها هم به من میگفتند میهمانی دارند و نباید به آنجا بروم. آن شبها روی نیمکت پارک میدان پالیزی میخوابیدم.
◀آخرش آن آلبوم تولید شد؟
چون هر آلبومی نیاز به میکس و مستر دارد و آنها حتی برای آن میخواستند از من پول بگیرند، برای همین تصمیم گرفتم آلبومم را برای میکس و مستر به اصفهان ببرم شاید آنجا فرجی شد. ۱۰ تا آهنگ داشتم. وقتی آهنگهایم را گذاشتند، بهیکباره از شدت خنده استودیو رفت هوا! شروع به تمسخر کردند. همه موزیکها افتضاح و فالش؛ طوری که انگار تنظیمکننده حتی نت هم نمیدانسته. تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته. سیدی را شکاندم و داشتم از در بیرون میآمدم که یکی از پسرها گفت آقاحامد شما خیلی صدای خوبی داری میخواهی یکی از آهنگهایت را اینجا بخوانی؟ بعد از اینکه یکی از آهنگهایم را خواندم زنگ زد به یکی از رفقایش که «فرزاد، بیا این آهنگ را ببر تنظیم کن». شب آهنگم تنظیم شد و من آن را گوش دادم. شانسی در اصفهان گروهی که اصلاً برایشان پول مهم نبود سر راهم قرار گرفته بودند. و من با تعجب دیدم در یک روز آهنگی چندبرابر بهتر از آهنگهایی که برای هرکدامشان ماهها وقت گذاشتهشده بود تولید شد! خلاصه هرجور بود دو، سه تا آهنگ تقریباً حرفهای ساختیم و از آن روز دوباره کار من درآمد! چون دوباره باید یک سالی اینور و آنور میرفتم تا آهنگهایم را گوش کنند كه شاید تهیهکنندهای پیدا کنم، اما این مرحله از مرحله قبل هم سختتر بود. خلاصه حسابی خودم رو شکستخورده فرض کردم.
◀به پدرتان گفته بودید چه بلایی سرتان آمده؟
نه، اصلاً نمیدانست. وقتی هم میپرسید امروز و فردا میکردم و میگفتم بهزودی آلبومم بیرون میآید. واقعاً نمیدانستم چطور باید این داستان را برایش بگویم. بالاخره موسیقی را تعطیل کردم و به این نتیجه رسیدم برای فوقلیسانس درس بخوانم. کتابهایم را جمع کردم رفتم میمه. روزی که خیلی حالم بد بود و حسابی ناامید بودم، چشمم خورد به دیوان حافظ توی کمدم. حافظ را باز کردم... این قسمتش را شاید یک روزی برایتان تعریف کردم... همان شب یکی از دوستانم با من تماس گرفت که کجایی پسر! یک هفته است که فلانی (یکی از تهیهکنندگان بزرگ موسیقی) دارد دنبالت میگردد. من باور نکردم اما بعد از تماس دوستم، خودش با من تماس گرفت که به تهران بروم. رفتم تهران دفتر همان تهیهکننده و در کمال ناباوری او قراردادی جلوی من گذاشت که زندگی حرفهای و شخصی من را تأمین میکرد.
#پایان_قسمت_چهارم
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
#قسمت_آخر_مصاحبه
◀آنجا همان جریان موسیقی از پارتی به جامعه انتقال پیدا میکند شروع شد؟
بله دقیقاً. من قبول نکردم. بالاخره از طریق آشنایی که با یکی از دوستانم داشتم برای برنامه دیروز، امروز، فردا تیتراژی خواندم و زندگی موسیقایی من آغاز شد.
◀این همه تنش را پشت سر گذاشتید بالاخره کجا آن کلاهبردارها را دیدید؟
در این چرخش بالاخره همه آدمها به هم خواهند رسید. جوانان لطفاً عجله نکنید. به جز تلاشی که باید هرکسی داشته باشد باید صبر کند و تنها صبر. بعد از مدتی متوجه شدم یکی از همان دونفری که آن سال در استودیوشان کار میکردم در خانهای ۲۰، ۳۰ متری به طرز فجیعی زندگی میکند و همین آدم آمد در دفترم و برای من، شروع به کار کرد. خیلی دیگر از آنهایی که در اول راه مرا تحقیر میکردند بعد از مدتی برایم درخواست همکاری فرستادند.
◀با اینکه اینقدر سختی کشیدید هنوز هم کسانی هستند که با شما مخالفند. فکر میکنید چرا؟
به خاطر این است که موسیقی من خنثی نیست. آنهایی که حرفم را قبول ندارند مخالفت میکنند و این خودش یعنی حرف من شنیده میشود. حرفهایی که پشت هر کدامشان سالها فکر خوابیده است.
◀جدای از بحث طرز تفکر، خودتان مقصر نبودید؟
ببینید، طبیعتاً در هر فعالیت حرفهای تنش وجود دارد؛ مخصوصاً فعالیتهایی که ریشه ایدئولوژیک داشته باشند. عدهای بهخاطر منفعتهای مالی و عدهای هم بهخاطر تضادهای سیاسی باعث میشوند خیلی حرفها زده شود و این حرفها عمدتاً بهخاطر عدم شناخت منعکس شده و ممکن است برخی طرز فکرها را عوض کند. دشمنیها در کنار حمایتها؛ این خاصیت راه من است.
◀این روزها مردم برای دیدن اجرایتان هزینه میکنند؟
بله، در بعضی برنامهها. اما ژانر کاری من ایجاب میکند نوع اجراها و حتی محل اجراها متفاوت باشد. من هرجایی که بتوانم دست مخاطبانم را برای حضور در برنامهها باز میگذارم.
◀راجع به کنسرت؟
در سالهایی که من آنقدرها شناختهشده نبودم مثلا سال۹۰ در سالن برج میلاد کنسرت گذاشتم و تمام بلیتها سر دو ساعت تمام شد. اما سیاست کاری ما به گونهای است که دوست داریم تعداد بالای جمعیت با کمترین هزینه از اجراها استفاده کنند. مثلاً این اواخر در شهرهای مختلف ما جمعیتهای سی یا چهلهزار نفری داشتیم و همه آهنگها را همراه با من میخواندند؛ آهنگهایی که فکر نمیکردم یک روز شنیده شوند.
◀جریان تهدیدات چه بود؟
ترجیح میدهم به این سوال جواب ندهم. اما خدا را شکر حمایتهای بسیار خوبی از طرف ارگانهای مربوط شده است.
◀ حمایت از خواننده رپ چطور؟
حمایت از هرکسی که دنبال بازی نیست و دوست دارد کاری را برای اعتقاداتمان انجام دهد چه ایرادی دارد؟ همه آدمها باید حمایت شوند.
◀در آخر هیچوقت سعی نکردید با مخالفانتان حرف بزنید؟
بارها، حتی چندینبار برای همین موضوع دور هم جمع شدیم؛ مخصوصاً مواقعی که در دانشگاهها دعوت میشوم. مثلاً چند سال پیش روز ۱۶ آذر در یکی از دانشگاههای تهران دعوت شدم. قبل از اینکه وارد شوم دانشجویان کمپینی تشکیل دادند تا مرا «هوووو» کنند. از دم در که وارد شدم مرا «هوووو» کردند اما من با لبخند وارد شدم و بالای سن قرار گرفتم، طرفدارها جلوی سالن بودند و آنها عقب. اینقدر صدا زیاد بود که حتی نمیشد بخوانم. گفتم اول هرکسی هر سوالی دارد مطرح کند. سوالاتشان را مطرح کردند، من هم جواب دادم. جو که آرام شد آهنگهایم را خواندم و آنها هم ساكت بودند.
چند سال پیش ۱۶ آذر به یکی از دانشگاههادعوت شدم. قبل از اینکه وارد شوم دانشجویان کمپینی تشکیل دادند تا مرا «هووو» کنند. از دم در که وارد شدم شروع كردنداما من با لبخند بالای سن قرار گرفتم. اینقدر صدا زیاد بود که حتی نمیشد بخوانم. گفتم اول هرکسی هر سوالی دارد مطرح کند. سوالاتشان را مطرح کردند، من هم جواب دادم. جو که آرام شد آهنگهایم را خواندم و آنها هم ساكت بودند و گوش میکردند.
#تمام
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
اعصاب خوردكننده ترين مرحله ي توليد يه موزيك! #listening_and_more_listening_after_master 🎧
اعصاب خورد كننده ترين مرحله ي توليد يه موزيك: شنيدن اون با هدفونها و باندهاي مختلف براي پنجاهمين بار بعد از مَستر شدن آهنگ؛ براي رفع ايراد اونه!
#masterig #music #listen #beyerdynamic #headphone
مَستِرينگ يا همون مَستِر كردن: آخرين مرحله ي توليد موزيكه و به نوعي آخرين مرحله ي تنظيمه اونه! كه يا توسط خود تنظيم كننده انجام ميشه يا توسط مستر كار! و به زبون ساده تر ؛ قرار دادن هر صدا توي لِوِل و فِركانس مناسبشه كه كيفيت شنيداري موزيك بالا بره و به شنونده صداي استاندارد و مطلوب تحويل بده!
🎼
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
حامد زمانی
اعصاب خوردكننده ترين مرحله ي توليد يه موزيك! #listening_and_more_listening_after_master 🎧 اعصاب
پیام قدیمی کانال تلگرام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حــ❤️ــب الحسیـــن...
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
همایش ایثار
و رسانه 💻⌨📱
♬ #حامد_زمانی 👇
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
23.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ عشقی به آخرش نرسیــــد...
#حامد_زمانی
#متهم
#ساخت_کانال
ᤏᤩᤫེᥬ᥀ྀ ♬
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
عاشقا توی جاده می میرن...
♬ #حامد_زمانی⇩⇩⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
گله از گرگ - حامد زمانی.mp3
4.4M
🍃 تقدیم به شما ؛
🎼 گله از گرگ
#پیشنهاد_دانلود
🎧 آی چوپان حذر از خواب که تاوان نتوان....
♬ #حامد_زمانی⇩⇩⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام السلام
ای شهید کربلا💔
#حامد_زمانی
#عبدالرضاهلالی
🏴#ما_ملت_امام_حسینیم
♬ #حامد_زمانی⇩⇩⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محشر کبری به پا کرده است آن ذبح عظیم... 💔🥀
#حامدزمانی
♬ #حامد_زمانی⇩⇩⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای مادرم تاثیر کرده
مسیر زندگیم تغییر کرد
#حامدزمانی
#رفیقم_حسین
♬ #حامد_زمانی⇩⇩⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/2973958317Cabe18b486a