از لب ِسرخابیاش گیلاس هم جا میزند ؛
تازه او کم رژ به لب از ترس ِ بابا میزند .
در فراسویِ مرزهای تنت
تو را دوست میدارم
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم
در فراسوی عشق
در فراسوهای پیکرهایِمان
با من وعدهی دیداری بده .
تک به تک در مژههایت رازِ عشق و عاشقیست ،
خوش به حالِ سُرمهای باشد که آنجا خیمه زد .
یک کوچه لبریز غزل ، ما هر دو درگیر سوال
گفتی مگر من کیستم ؟ گفتم تو دنیای منی .
ما چشم هاى مستِ تو را سر کشیده ایم !
ما را به خمرههاىِ شراب احتياج نيست .