پیچش ِزلفت مرا در بند کرد و بعد از آن
قهوههایم را ب یاد ِرنگ ِچشمت میخورم .
تمام ِزندگیام صرف ِشعر گفتن شد ،
از آن زمان که شنیدم تو شعر میخوانی .
اسم ِ خود را حذف کردم از صف اهدای عضو
قلب ِ عاشق ها ك دیگر قابلِ پیوند نیست !
انقلاب ِقلب ِمن محتاج ِشورشهای توست
چون مصدق باش تا عشقـم به تو ملی شود .
از لب ِسرخابیاش گیلاس هم جا میزند ؛
تازه او کم رژ به لب از ترس ِ بابا میزند .