هدایت شده از کانال حسین دارابی
مسابقات تیراندازی هم داشتیم
و تنها کسی که تونست بزنه اون وسط وسط تو خال بنده بودم ولی محمدانصاری اول شد، چون در مجموع ۵ شلیک نتیجه بهتری داشت و من دوتا خارج زدم. و این درس بزرگی توش بود که در شعر شاعر اینطور اومده:
رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
من اعتراض کردم که چرا اون وسط که زدم امتیازم سه برابر نشد، که گفتن اون بازی دارته بابااااا🥲
البته بعد از اینکه ما از اتاق تیراندازی اومدیم بیرون حمید رفت و ۵ تا شلیک کرد و ۴۳ امتیاز گرفت و بعبارتی اول شد ولی چون ناظر بین المللی فیفا اونجا نبود شلیکهاش باطل شد😀
عنترنشال هم آخر شد طفلی
👆👆
جدای از پیام بالا و یکی و دو تا پیام دیگه تو کانال حسین، جدای از رفاقت چند ماهه با محمد انصاری که واقعاً این میزان خاکی بودن و افتادگی برای آدم درسآموز است و جدای از اتفاقات امروز، این بار دومی بود که به این مجتمع فرهنگی نور سر میزدیم ...
اما چه میدیدیم؟!
یک مجموعه کاملاً حرفهای و دغدغهمند در کار فرهنگی - تربیتی در قلب شهر #قم. یک مجموعه که دیروزش با امروزش فرق دارد و مدام در حال پیشرفت است. مجموعهای که اکثر مولفههای یک کار تمیز فرهنگی را گرد هم آورده و نیازمند الگوبرداری از سوی بسیاری از فعالین فرهنگی در شهرهای مختلف است. مجموعهای که در آن یک فرد جهادی، دغدغهمند، خاکی و کاربلد بالاسر کار است و بخش بسیار بزرگی از بچههای بومی، محلی و فرامحلی قم را پای کار فرهنگی - تربیتی آورده.
شخصاً هر وقت چنین مجموعههایی میبینم که بیش از اسم و رسمشان، کار برایشان مسئله است، روحم تازه میشود. امیدوارم همه یاد بگیریم 🤲
خدا قوت به حاج آقای ربانی و رفقای مشغول در 👈 مجتمع فرهنگی نور
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
خیلی زشت و عجیب است که شاهد نیش و کنایه در این سطح هستیم!
مبارزه با فساد مطالبه همهی مردم است. از هر قشر و قوم و رنگ و بویی! و این زشت است که در بالاترین سطوح کشور شاهد پاس دادن و #گردن_نگرفتن این موضوع هستیم ...
بگذریم که برای مردم خیلی فرقی نمیکند که فساد در این دولت رخ داده یا دولت قبلی، قبلاً رسیدگی شده یا نشده، روندش در گذشته کُند بوده یا تُند، مشکل از ارز ترجیحی بوده یا نیمایی یا هر چیز دیگر ...
مهم این است که #امروز مجموعه حاکمیت با سرعت و قدرت به موضوع رسیدگی کند و نتیجه مشخص و ملموس از آن بگیرد. مهم این است که گلوگاههای فسادزا بسته شوند و چنین مواردی امکان بروز و ظهور نداشته باشند، مهم این است که مردم به جای پاسکاری شاهد مسئولیتپذیری باشند.
#چای_دبش
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز کلمهای در غـزه شـهید شد.
شما دارید به عکس #رفعت_العریر نگاه میکنید. او نـظامی نبود. اگر بخواهم کامل صدایش کنم، باید بگویم استاد دکتر رفعت العریر.
رفعت در دانشگاه ادبیات درس میداد. شعر میگفت. داستان مینوشت. رفعت کلمات را میفهمید. وزن واژهها را حس میکرد.
در صفحهاش به میوهها و گلها دقیق میشد. ظرافتشان را ادراک میکرد.
رفعت زبان میدانست. به شاگردانش انگلیسی درس میداد. داستان نوشتن یادشان میداد.
رفعت، شصت روز مداوم، پشت یک صفحه ایستاده بود [که نزدیک به ۹۰ هزار نفر عضو داشت]
این ایدهٔ او بود: «ما عدد نیستیم.»
او شصت روز، لاینقطع، قصهٔ شـهدای غـزه را برای دنیا تعریف میکرد. با چشم خیس مینوشت و مینوشت و مینوشت تا دنیا بداند بیست هزار نفر شـهید طی دو ماه، یک گزارش آماری از غـزه نیست، بیستهزار زندگی، بیستهزار روایت، بیستهزار داستان است که در گور دستهجمعی زیر خاک رفته.
امروز، دکتر رفعت العریر، تبدیل شد به شـهید رفعت العریر. امروز اسـرائیل خانهٔ او را بمــباران کرد و رفعت و هر شش نفر عضو خانوادهاش با هم شـهید شدند.
امروز، تمام شاعران آزادهٔ جهان، تمام نویسندگان روشنضمیر جهان در غـزه شهید شدند. امروز کلمهای در غـزه زیر آوار ماند که مثلش نبود و نیست. واژهای به آسمان رفت که بلند بود، خیلی بلند، آنقدر که به سرانگشت آرزو، دستم به بلندای قامت نستوهش نرسد؛ رفیع، درست مثل اسمش.
رفعت العریر، اسطورهٔ من بود. تقلا میکردم بین او و خودم قرابتی پیدا کنم از جنس ادبیات و کلمات و زبان. آرزوبهدل بودم مثل او مؤثر باشم. او نظامی نبود، اما کلمه را مثل سـلاحی بیمانند میان انگشتانش میچرخاند و سمت ظالمان جهان شـلیک میکرد. رفعت، حاشیهنگار رنج فلـسطین بود.
عکسش را ورق بزنید. به کلماتش برسید. این شعر اوست. رفعت نوشته «اگر من باید بمیرم، پس تو باید زنده بمانی تا داستانم را برای بقیه تعریف کنی. تا خرتوپرتهایم را بفروشی… و از لباسهایم، از بند کفنم، نخ بلند بادبادکی بسازی تا بچهای در غـزه که بهشت در نگاهش خانه کرده در جستوجوی پدری که در چشمبههمزدنی شـهید شده، این بادبادک را، بادبادکی را که تو از من ساختی، ببیند و شده برای لحظهای تصور کند فرشتهایست که عشق را به او بازگردانده. اگر من باید بمیرم، بگذار این مرگ امیدی بیافریند، بگذار این مرگ افسانهای باشد.»
کلمهٔ عزیز من که امروز شـهید شدی
تو کلمهای. عدد نیستی.
دنیا شاید اعداد را فراموش کند، اما کلمات را هرگز از یاد نخواهد برد؛ بهخصوص اگر این کلمات، حماسهای باشند، چنان که تو بودی.
نوشتهی: پرستو علیعسگرنژاد
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4