eitaa logo
حمیدملکی
56 دنبال‌کننده
164 عکس
42 ویدیو
4 فایل
ارائه ایدهای کسب و کار و کار آفرینی،تشکیل تعاونی و شرکت های دانش بنیان ،شیوه های کسب درآمد، در استارتاپ ها و شتاب‌دهنده ها. ارسال مطالب انگیزشی...
مشاهده در ایتا
دانلود
✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
📚توصیه هایی برای خوش بینان به هر کس که می رسید از شادکامی و سلامتی، از آرامش و شکوفایی و از سعادت و نیکبختی سخن بگویید... به جنبه ی خوشایند هر چیز نگاه کنید. فقط به بهترینها فکر کنید فقط به خاطر بهترینها کار کنید و فقط در انتظار بهترین ها باشید. با دیدن و شنیدن موفقیت دیگران به همان اندازه شاد و خوشحال شوید که از موفقیت خود شاد و خوشحال می شوید. به هر کس که می رسید لبخند بزنید. برای اصلاح خود به قدری وقت صرف کنید که وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشید. در مقابل بیم و دلهره چون کوه باشید. کينه نمي ورزد دوست مي دارد. خجالت نمي کشد خود را باور دارد. خشمگین نمیشود و مـهربـان است حرص نمي خورد. همه چيز را کافي مي داند حسد نمي ورزد و خود را لايق مي داند. برای بزرگداشت خود نيـاز بـه تحقير ديگران نـدارد. ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جداشدیم. شب به تخت خوابم رفتم به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود... مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است. آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼️ ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. اشک از چشمانم سرازیر شد... یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید... اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید.❤️❤️ ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
🌹 به داشته‌ها، موقعیت‌ها و آدم‌هایِ خوبِ زندگی‌ام فکر می‌کنم به هر چیز یا هر کسی که دنیایِ مرا زیبا و حالِ مرا خوب می‌کند. و می‌خندم؛به رویِ تمامِ روزهایِ خوبی که در راهند، اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد، و آرزوهایی که برآورده خواهند شد. خوشبختی یعنی همین؛ که زندگی را سخت نگیرم، که حالِ من خوب باشد. ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
حکایتی از ادبیات فاخر ایرانی 👌 گويند: روزی ، زنی كه يتيم دار بود به نزد قائم مقام، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمدشاه آمد و گفت: زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش می‌خواهم. قائم مقام نام او را پرسيد و آن زن گفت: نامم «مرجمک» است.(مرجمک در آذری به معنی عدس است) قائم مقام، قلم به دست گرفت و نگاشت: انباردار ارزنی آمد مرجمک نام، گندمگون، ماش فرستاديم نخود آمد برنجش دهيد كه برنج است. به این معنی که : اگر  زنی گندم گون پیشَت آمد که نامش مرجمک بود، خود سر نیامده بلکه ما فرستادیمش به او برنج دهید که در سختی و تنگدستی است. همان‌گونه كه می‌بينيد در اين عبارت از نام شش قلم ازحبوبات ( ارزن، مرجمک، گندم، ماش، نخود، برنج) استفاده شده و هریک در معنای ديگری بکار رفته. چقدر لذتبخش هست مطالعه و کاوش در ادبیات غنی کشورمان!! ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
پذیرش دانشجو ورودی بهمن ۱۴۰۱ مرکز علمی کاربردی الیگودرز۱ ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
هدایت شده از آقای تعاون
🍃🌷به نام خداوندلوح وقلم 🍃🌷حقیقت نگاروجود وعدم 🍃🌷خدایی که داننده رازهاست 🍃🌷نخستین سرآغاز آغازهاست 🍃سلام صبحتان‌ دلچسب🍃 امیدوارم دراین روز زیبا حاجت روا باشید. ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
4_5990058585558615056.mp3
39.7M
کتاب صوتی ماهی سیاه کوچولو ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
انتشار کتاب صوتی اثر مرکب جهشی شگفت انگیز در زندگی شما بزودی در کانال ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
درسی اخلاقی از سهراب سپهری🌸 سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند، درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد …… گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند... خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا ……. چشمم افتاد به چشم کودک... غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر …. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام …. او به من یاد بداد درس زیبایی را... که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید، گرهی بگشایم با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... با خشونت هرگز ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1
هدایت شده از Z,f Nazari
📚 👈 من قوی ترم یا تو 🌴روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر جا خورده و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من پدر. 🌴بغض کرد ودوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر ازجابلند شد چند قدم با ناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: تو … 🌴پدر گفت: چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم؟ پسر گفت: نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم... ✅🔴✍کانال فرهنگی و هنری ، آموزشی ، علمی واجتماعی ⬅️لینک عضویت در کانال⬇️⬇️⬇️ ✅🆔 @AghayeTaavon ✅🆔 @hamidmaleki1