45.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ گندم
سیدحمیدرضا برقعی
کاری از موسسه مصیر
@hamidreza_borghei
24.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامه ای به مادر
گروه سرود نسیم قدر
شعر:سیدحمیدرضا برقعی
@hamidreza_borghei
25.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر خوانی سیدحمیدرضابرقعی
ایام فاطمیه
خانه مهر امام رضا
@hamidreza_borghei
سایه
در لغت معنی شبح یعنی
سایه ای در خیال می آید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال می آید
سایه ای مانده بود از مادر
وقت برخاستن نشست ، نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمی دهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه ازدست مادرم افتاد
قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همه شهر آمدند آن روز
طرف خانهء محقر ما
هیزم آنقدر هم نیاز نبود
قاریان ، عالمان ، مسلمانان
سوختند آیه های کوثر را
با وضو آمدند مردم شهر
با وضو می زدند مادر را
کارشان قربه الی الله است
مادر من خودش یدالله است
کارشان را پراز مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمی گویم
روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد، گرد گیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت
تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن بعد
دست ها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد
سیدحمیدرضابرقعی
@hamidreza_borghei
سلام و مهربانی (گندم)
هی به ساعت نگاه می کردم
زنگ آخر چقدر دیر گذشت
کودکی های من پی آن عطر
با چه شوقی به خانه برمی گشت
در و همسایه را بدون صدا
یک به یک می کشید در کوچه
داشت مانند لی لی خواهر
عطر آن می دوید در کوچه
گریه در گریه شعله در شعله
پای درد دل همه می ماند
سمنوئی که روی دیگ مسی
زیر لب داشت چارقل میخواند
در صف اشک و آرزو و امید
مثل هر دفعه آخری بودم
دست من گرم هم زدن اما
خود من جای دیگری بودم
صورتم سرخ می شد و می ریخت
شعر از چشم های ساکت من
مادرم داد زد حمیدرضا
ته نگیرد تمام زحمت من
بچه ها را به سوی خانه کشید
سمنوئی که در دلش غم داشت
رنگ و رویی گرفت و شیرینیش
نمک روضه را فقط کم داشت
حاج ملا بدون وقفه بخوان
روضه ای را که بی مقدمه است
دل آتش گرفته ی مردم
داغ دار عزای فاطمه است
حاج ملا که هق هق نفسش
گوشه ی شور بود و افشاری
مجلسی را به گریه می انداخت
با همان شعرهای تکراری.
(سینه ای کز معرفت گنجینهء اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود)
فاطمه آن که قطره ی باران
خورده نان و نمک از احساسش
رزق و روزی آسمان و زمین
گندمی بود زیر دستانش
کام اهل محل شیرین شد
همه رفتند و خانه آرام است
زندگی را به من تعارف کرد
کاسه من که غرق بادام است
آخرین کاسه را که پر می کرد
مادرم گفت هر چه هست از اوست
زندگی با محبت زهرا
مثل شیرینی همین سمنو است...
سیدحمیدرضابرقعی
@hamidreza_borghei