eitaa logo
داستان بچه های مدرسه
1.1هزار دنبال‌کننده
802 عکس
434 ویدیو
6 فایل
آیدی مدیرکانال در پیام رسان ایتا @salamhamvatan
مشاهده در ایتا
دانلود
جغرافی ۵۰ سال آینده : یکجا نشینها چه اقوامی بودند و کجا سکونت داشتند؟ اقوام وابسته به اینترنت بودند که در کنار مودمها و گوشی ها و پریزهای متصل به شارژر اقامت داشتند😂 @hamkalam
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین، چقدر بدبویی! گفت: از عیب خویش بی‌خبری زآن ره از خلق عیب می‌جویی گفتن از زشت‌روییِ دگران نشود باعث نکورویی تو گمان می‌کنی که شاخِ گلی به صفِ سرو و لاله می‌رویی؟ یا که هم‌بوی مشکِ تاتاری یا ز اَزهارِ باغِ مینویی؟ خویشتن، بی‌سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کویی ره ما گر کج است و ناهموار تو خود این ره چگونه می‌پویی؟ در خود، آن بِه که نیک‌تر نگری اوّل آن بِه که عیب خود گویی ما زَبونیم و شوخ‌جامه و پست تو چرا شوخِ تن نمی‌شویی؟ .:پروین اعتصامی:. -------------------------- @hamkalam --------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 امام عسکری علیه‌السلام به امام مهدی ارواحنافداه فرمودند: 🔺 وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا 🔸 بدان، همان گونه که پرنده به سوی لانه‌اش می‌رود، دل‌های اهل طاعت و اخلاص به سوی تو کنده می‌شود.  📚 کمال الدین، ج۲، ص۴۴۴ @hamkalam
سرانجام شاهد بی گناهی یوسف در برخی از تفاسیر قرآن نقل شده است : چون یوسف بر مسند حکومت مصر نشست ، به نظرش رسید که در امور مملکتی ، وزیری لازم دارد که بتواند به اصلاح معیشت و تربیت مردم برخیزد و درهای عدل و محبت را به روی آنان بگشاید . امین وحی از سوی حق به نزد او آمد و گفت : خدا می فرماید : تو را وزیری لازم است . یوسف فرمود : من نیز در این خیالم ولی کسی که سزاوار این مسند باشد نمی دانم کیست ؟ جبرئیل گفت : فردا صبح که از مقرّ حکومت حرکت می کنی ، اول کسی که بنظرت آمد ، این منصب را به او ارزانی دار . یوسف اول صبح نظرش به کسی افتاد که به شدت ضعیف و لاغر و رخساره زرد بود و بسته ای از هیمه بر پشت داشت ، با خود گفت : این شخص تحمل مسئولیت وزارت را نخواهد داشت . خواست از وی بگذرد ، امین وحی به او گفت : از او مگذر و او را برای پست وزارت انتخاب کن ، زیرا که او را بر تو حقی است ، او همان کسی است که در دربار عزیز مصر به پاکی و عصمت تو شهادت داد ، او را این لیاقت هست که امروز پست وزارت را به او وا گذاری . جایی که حضرت حق به خاطر شهادتی صحیح ، پست وزارت به شاهد پاکی و عصمت یوسف عطا می کند ، به کسی که عمری به وحدانیّت او شهادت می دهد چه خواهد داد ؟! آری ، لطف و رحمت حضرت دوست چیزی نیست که قابل درک باشد و در این مقام پای عقل عاقلان و خرد خردمندان و هوش هوشمندان لنگ است و کسی را قدرت فهم این حقایق آن چنان که هست نیست اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم مطالعه کتاب عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان @hamkalam
وقتی ارنست چگوارا را در پناهگاهش باکمک چوپان خبرچین دستگیر کردند... یکی از چوپان پرسید:چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه می‌کرد؟ چوپان جواب داد:باجنگهایش گوسفندان مرا می‌ترساند. بعداز مقاومت محمدکریم درمقابل فرانسوی‌ها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت: سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای وطنش مبارزه می‌کرد. من به تو فرصتی می‌دهم که ده هزارسکه طلا غرامت سربازهای کشته را بدهی... محمدکریم گفت:من الآن این پول را ندارم اما صدهزارسکه از تاجران می‌خواهم، می‌روم تهیه می‌کنم و باز می‌گردم... محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده می‌شد اما هیچ تاجری این پول را نمی‌داد و حتی بعضی طلبکارانه می‌گفتند که با جنگ‌هایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد و ... نزد ناپلئون برگشت...ناپلئون به او گفت: چاره ایی جز اعدام تو ندارم نه بخاطر کشتن سربازهایم به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن می‌دانند. محمد رشید می‌گوید:آدم انقلابی که برای جامعه‌ی نادان مجاهدت کند مانند کسی است که به خود آتش می‌زند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم کند. https://eitaa.com/hamkalam
بر سنگ قبر کشیشی در سن پترزبورگ چنین نوشته شده بود: "آن هنگام که جوان بودم و فارغ از همه چیز و تخیّلم مرز و محدوده ای نمی شناخت، در سر آرزوی تغییر دنیا را می پروراندم. بزرگتر و خردمندتر که شدم دریافتم جهان تغییرناپذیر است، پس افق اندیشه ام را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغییر دهم. اما این هم عملی نبود. پس از سال ها زندگی و تجربه، آخرین تلاش ناامیدانه خود را صرف تغییر خانواده ام کردم. اما افسوس آنها نیز که نزدیکترین کسان به من بودند تغییر نکردند. اکنون که در بستر مرگ آرمیده ام، به ناگاه حقیقتی را یافته ام. تنها اگر خودم را تغییر داده بودم، آن گاه نمونه ای می شدم برای اعضای خانواده ام تا آنان نیز خود را تغییر دهند. با انگیزه و تشویق آنها چه بسا کشورم نیز اندکی اصلاح می شد، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر بدهم!" @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله الرحمن الرحیم ✨ أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ✨ 🌺بدی را به تأخیر بیفکن (ودر آن عجله نکن) زیرا هر زمان بخواهی می توانی انجام دهی❗️ 📚 ۳۱ @hamkalam
گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موز گذاشتند. هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند. پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند. پس از مدتی دیگر هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد. دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمون‌ها را جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان برود که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت. پس از چندبار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا؟ اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود. میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند. آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از 5 میمون جدید بود که با اینکه هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند. باید برای هر پدیده تفکر کرد و از رفتار کورکورانه پرهیز نمود https://eitaa.com/hamkalam
ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ... زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ... https://eitaa.com/hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد. ⏰ گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و می‌خواهم بروم. 💢 هر چه اصرار کردم، دیدم نمی‌شود و گول شیطان را خوردم و یک قدری که از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری که خیلی شیفته این معامله بود، گفت من باید قدری تأمل بکنم! و از خرید منصرف شد!! ⏰ شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را! 💢 امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: اگر مۆمن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می‌دارد. ✏️ آیةاللّه حق شناس (ره) @hamkalam
آدم‌هایِ خوشبخت خودشان خواسته‌اند که خوشبخت باشند. اقبال، فقط بهانه‌ی آدم‌هایِ بی‌مسئولیت و ناامید است! گاهی باید ایراداتِ خود را بدونِ تعارف پذیرفت و اصلاح کرد و در بیانِ ایراداتِ فردِ مقابل اغراق نکرد! گاهی باید، واقع‌بین بود و بجای بد و بیراه گفتن به زمین و زمان و مقایسه‌های بی‌جا، حرف زد، تغییر کرد و بهتر شد، شرایط، معلولِ افکار و رفتارِ توست! درست است زندگی صحنه‌ی جنگ نیست، اما شهر آرزوها هم نیست! از همین لحظه، منطقی باش و بپذیر! گولِ ظاهرِ زندگی دیگران را نخور! تو فقطِ لبخند و داشته‌های دیگران را می‌بینی، نه تاوان‌هایِ سنگینی که در قبالش پرداخته‌اند. توقع نداشته باش لم بدهی، خوشبختی بیاید و درِ خانه‌ات را بزند! خوشبختی، از درونِ خودت نشأت می‌گیرد! تا خودت تغییر مثبتی نکنی، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد! آدم‌ها، خوشبخت متولد نمی‌شوند، خوشبختی‌شان را می‌سازند! @hamkalam -------------------------
پیرمردی بود، که هرگز خودکار به دست نگرفت و همیشه با مداد می‌نوشت. روزی نوه‌اش پرسید، چرا به این اندازه، مداد را دوست دارید؟ پدر‌بزرگ گفت: سه ویژگی در مداد است، که در خودکار نیست. نخست: مداد این فرصت را می‌دهد اگر اشتباه نوشتی و به اشتباه خود پی ‌بردی، زود با پاک‌کن، پاکش کنی. خدا هم به انسان فرصت می‌دهد که اگر اشتباهی کرد زود توبه کند تا پاک شود. دوم: در زیبا نوشتن مداد، هرگز نوع و رنگ و زیبایی چوب نقشی ندارد و مهم مغزی است که درون مداد است. و برای خدا هم، زیبایی و رنگ و نوع پوست انسان مهم نیست، زیبایی درون انسان، مهم است. ویژگی سوم مداد این است که یک خودکار، شاید جوهر داخل لوله‌اش خشک شود و تو را گول بزند و زمان نیازت ننویسد. ولی مداد، مغزش خشک نمی‌شود و هرگز تو را فریب نمی‌دهد و تو را در روزهای سخت، تنها نمی‌گذارد. اگر با خدا رو ‌راست باشی، خدا با تو رو راست است و در سختی‌ها تو را تنها نمی‌گذارد. @hamkalam
روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی. بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟ بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری. داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت. داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد. @hamkalam
♦️گول شکل ظاهری زندگی دیگران رو نخورید 💠دﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ در ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ. 🔹ﺍﻭﻟﯽ: ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟ 🔸ﺩﻭﻣﯽ: ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟ 🔹ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ: ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ آماده شو ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ. ▪️از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت می‌کردند 🔹ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟ 🔸ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟ 🔹ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎب رو ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨم ✅نتیجه ﺍﺧﻼﻗﯽ: گول شکل ظاهری زندگی دیگران را نخورید. شاید شما خوشبخت تر از کسی هستید که همیشه حسرت زندگی کس دیگری را دارید…! @hamkalam
دیشب اینترنتم قطع شد... رفتم ی ذره با خانواده نشستم باهاشون آشنا شدم ب نظر آدمای خوبی میان!!!! مخصوصا اون ک میگفت باباتم!😂😂😂 @hamkalam
بسم‌الله الرحمن الرحیم ان فاطمةَ سَیِّدَةُ نِساءِ العالَمینَ. / پیامبر اکرم (ص) 👈 همانا فاطمه، سرور زنان عالَم است. 📚 بحار الانوار ، ج ۲۵ ، ص ۳۶۰ -------------------------- @hamkalam --------------------------
🖌 آیا می‌دانستید که: ایران از نظر ذخایر نفت رتبه چهارم و از نظر ذخایر گاز رتبه اول دنیا را دارد! -------------------------- @hamkalam --------------------------
مستر جیکاک جاسوس انگلیسی در اوایل حضورش در شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان سرپرست یک دکل حفاری مشغول به کار شد. یک روز یکی از کارگران محلی از بالای دکل به زمین افتاد و در دم جان باخت. افراد محلی که از فوت فامیلشان به شدت عصبانی بودند و جیکاک را مسئول این واقعه می دانستند ، بسوی او حمله کردند. جیکاک که مرگ را در یک قدمی خود می دید ناگهان به سمت دکل حفاری حمله ور شد و با مشت و لگد به جان دکل افتاد. مردم محلی که شگفت زده بودند ناگهان ایستادند جیکاک که مردد شدن مردم را دید و فهمید انگار نقشه اش گرفته این بار سر خود را به دکل می کوبید و با صدای بلند ضمن ناله و زاری به دکل بد و بیراه می گفت: که « نامرد تو برادرم را از من گرفتی» و از این گونه صحبتها... نقل می کنند که چند دقیقه بعد مردم دوباره به سمت جیکاک دویدند ولی این بار نه برای زدن و انتقام گرفتن بلکه برای دلداری دادن به او و ممانعت از کوبیدن سرش به دکل!
خدمه کر و لال آقای وزیر کریستوفر دی بلیگ می نویسد: «مصدق نشان داده بود آبش با رضاشاه توی یک جو نمی‌رود، اما در شخصیتش نبود کاری کند که سرانجامش مرگ یا سختی و محنت باشد... به مشیرالدوله گفت: «آش دارد سر می‌رود و من هم سبزی‌اش نخواهم شد.» برعکس، کلی زحمت کشید تا مقام‌های مملکتی را مجاب کند که آدم بی‌ضرری است و بهانه‌ای دست رضاشاه برای دستگیری و حبسش ندهد. هراسان از این که توی کتابخانه‌اش مجلداتی هست که شاید فتنه‌گرانه به حسابشان بیاورند، بیشتر کتاب‌هایش را بخشید به دانشگاه تهران. جلوی خدمتکار‌ها نظرات سیاسی‌اش را به زبان نمی‌آورد، مبادا برای خبرچینی آدم پلیس مخفی رضاشاه شده باشند. کار همه همین شده بود و یکی از قوم‌ و خویش‌های مصدق اصلاً برای اینکه قضیه را کلاً منتفی کند، خدمتکار کر و لال استخدام کرد.» @hamkalam
✨روزی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته وکفش‌های‌مبارک رابه دست خویش وصله می‌زدند... ابن‌عباس وارد شد. گفت: کفش‌ها را چرا به پینه‌دوز نمی‌دهید تا وصله بزند؟ ✨حضرت فرمودند: از بس به پینه‌دوز دادم دیگر جای وصله ندارد! شرم می‌کنم دوباره به او بدهم. ابن‌عباس به نظرت این‌کفش‌ها به‌چه می‌ارزند؟ ابن‌عباس گفت: هیچ ✨حضرت در چشمانِ مبارک‌شان٬ اشک جمع شد و فرمودند: به خدا قسم خلافت بر شما به اندازه‌ی این کفش پاره برای من ارزش ندارد مگر حقی را به صاحب آن برگردانم و عدالتی برقرار کنم یا باطلی نابود سازم... کانال بچه های مدرسه درشبکه اجتماعی ایتا👇👇👇👇 https://eitaa.com/hamkalam