📖 حکایت شبان زاده ای که به دروغ، غوغا می کرد
آورده اند که شبان زاده ای بود به مکر و دغل، فغان (فریاد) برداشتی گرگ آمد و باعث او بر این غوغا پدید آمدن گرگ نبود؛ بلکه برای فریب دادن دهقانان به لهو و لعب شور کردی.
مدت درازی بدین منوال به دروغ شور بر می داشت و مردم آن ناحیه التفات نمی کردند.
روزی در حقیقت گرگ آمد و دمار از رمه (گله) گوسفندان برآورد.
راعی بچه (پسر چوپان) از بهر مدد، همسایگان را ندا کرد.
چون اینها بارها فریب او خورده بودند، پنداشتند که مزاج این نوجوان به مزاح مأمل است، کسی پروای حال او نکرد.
(خلاصه): هر که به دروغ گفتن مشهور شود، اگر وقتی راست هم گوید کسی سخن او باور نمی کند.
📚 منبع: حکایات دلپسند، محمدمهدی واصف
☘ @hamkalam
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند
کارگر ۱۰دلار را برمی دارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند
در این لحظه کارگر سرش را بلند می کند و بالا را نگاه می کند و مهندس کارش را به او می گوید
این داستان همان داستان زندگی انسان است
خدا همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمی کنیم این نعمتها از کجا رسید
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند
به خداوند روی می آوریم
بنابراین هر زمان از خدا نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد
@hamkalam
📖 وزیر عادل مأمون
مأمون، حاضر جواب بود.
گوید روزی در جایگاهی نشسته بودم.
اول قصه که به من دادند، اهل کوفه داده بودند و از عامل خود شکایت داشتند.
گفتم یک کس اختیار کنید تا سخنی که دارید بگوید.
پیری را اختیار کردند، اما گفتند گوش او گران است.
گفتم سهل است سخن بلند گوییم.
او سخن آغاز کرد و گفت یا امیرالمؤمنین، بر ما امیری فرستادی ظالم و بیدادگر.
سال اول، پیرایه های (زیورآلات) زنان بفروختیم و سال دوم خانه ها و اثاثیه بفروختیم و سال سوم زمین و ملک زراعتی فروختیم و دادیم و دیه ها (روستاها) همه خراب شد.
اگر ما را از دست او رها نسازی، جز به خدا به کس پناه نداریم.
من از آن تنگ دل شدم، ولی به ظاهر گفتم تو دروغ می گویی.
او را بر شما امیر کرده ام، به نزدیک من مردی عادل و پارسا و امین است.
گفت اگر او به نزدیک تو بدین صفت است، پس بر تو واجب است که نصیب عدل به همه مردمان برسانی، نه چنان که ما بدان مخصوص باشیم و دیگران از فایده عدل او محروم مانند.
مرا از آن خنده آمد، او را معزول کردم و امارت به دیگری دادم و بدین جمله لطیف، آن جماعت به مقصود رسیدند.
📚 منبع: جوامع الحکایات، محمد عوفی
☘ @hamkalam
⭕️یکی از علمای معروف می گوید: یکی از بزرگان و وارستگان را دیدم، میگفت: «شخصی را دیدم یخ میفروخت و مکرر فریاد می زد «ارحموا من یذوب رأس ماله، به کسی که سرمایه اش ذوب میشود رحم کنید».
🌷 انسانی که از عمرش، روز به روز می کاهد و در برابر آن، کسب فضایل نمی نماید، مانند یخی است که آب می شود و هیچ می گردد.
🌷چنان که حضرت علی (ع) می فرمایند: «انه لیس لا نفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها» بدانید که جان شما بهایی جز بهشت ندارد پس به کمتر از آن نفروشید.»
📗منبع: «داستان دوستان»
✍️اثر محمدی اشتهاردی
@hamkalam
🔺تبیین یک ظلم ناخواسته در حق یک شهید
🔹هر ساله ۱۸ تیرماه در سالروز کودتای نقاب(معروف به کودتای نوژه)نام سرگرد شهید محمد نوژه سر زبان ها می افتد.
بدنیست نسل جوان ما بدانند شهید نوژه خلبان دلاوری بود که در غائله پاوه جهت شکست محاصره شهیدچمران واشغال پاوه جان خود را فدا کرد و پایگاه هوایی همدان (محل اجرای کودتای نقاب) به نام ایشان شد
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما امدند،
زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند
زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت.
هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
یکی از خلبانان به دیگری گفت:« می ترسم یکی از همین روزا مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کارهمهمون تمومه !»
✨ بعضی مواقع لازم است به مدیران و مسئولین خود انتقاد کنیم و تذکر دهیم تا سقوط نکنند
@hamkalam
✅در ماه صفر سال 1267 ه.ق. به امیر کبیر اطلاع دادند که در پایتخت، چند بیمار مبتلا به آبله پیدا شده است که سعی و کوشش برای بهبود آنها مؤثر واقع نشده است و آنها مرده اند.
🔹امیر از شنیدن این خبر به شدت نگران شد و بی درنگ دستور داد که در تمام شهر تهران و ولایات نزدیک، برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.
در آن روزها تزریق واکسن آبله و بیماری های دیگر مرسوم نبود و مردم راضی نبودند که واکسن پیشگیری این بیماری به آنها تزریق شود.
🔸از طرفی چند تن از مارگیرها و دعا نویس ها شایع کرده بودند که تزریق واکسن، موجب نفوذ اجنه در خون می شود و ممکن است شخص به جنون مبتلا شود.
📌چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیرکبیر خبردادند که مردم به علت جهل حاضر نیستند که واکسینه شوند.
امیرکبیر دستور داد که هرکس حاضر نشود آبله بکوبد، باید پنج تومان جریمه به صندوق دولت بپردازد.
✒روزی پاره دوزی را که طفلش بر اثر بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر که جسد طفل را نگریست فریاد زد: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم، وای از جهل و نادانی شما مردم!
✔ پس از آن امیرکبیر را گریه مجال نداد و هق هق گریست.
👈چندتن از اطرافیان خواستند او را آرام کنند، اما او گفت: ما مسؤول مرگ این مردم هستیم.اینها فرزندان حقیقی من هستند.
مسؤول نادانی آنها نیز ما هستیم.
اگر در هر کوی و برزن، مدرسه و کتابخانه دایر شود، جهل و نادانی ریشه کن می شود و مارگیرها و دعانویس ها می روند دنبال کارشان.
↙داستانهایی از زندگی امیر کبیر،ص47
@hamkalam
کوتاهترین داستان غمگین دنیا یک بیت از سعدی است:
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست
@hamkalam
📖 آدمی زادگان
مردی به هشام گفت من برادر توام، به من چیزی بده.
گفت از کجا برادر من شدی؟
گفت از طریق جدمان آدم.
به او یک درهم داد.
گفت از این همه مال، یک درهم می دهی؟
گفت اگر بخواهم به همه برادرانی که تو وصف کردی همه بیت المال را هم بدهم، به تو یک درهم هم نمی رسد.
📚 منبع: کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۳۲
☘ @hamkalam
📖 آقا و نوکر
یک نفر از انگلیسی ها که می خواست از منزل بیرون برود، نیم چکمه های خود را از نوکر خواست.
وقتی که آورد، دید خیلی کثیف و پاک نکرده است.
پرسید چرا پاک نکردی؟
گفت لزومی نداشت، برای اینکه حالا باز بیرون می روید و دوباره کثیف می کنید.
آقا حرف نزده، کفش ها را پوشید و عازم رفتن شد.
نوکر گفت آن کلید گنجه را که خوراکی ها در آن است به من بدهید؛ گرسنه ام، می خواهم غذا بخورم.
آقا گفت لزومی ندارد حالا غذا بخوری، برای اینکه باز دو ساعت دیگر گرسنه می شوی.
📚 منبع: صد حکایت، میرزا خلیل خان اعلم الدوله
☘ @hamkalam
اطلاعیه
باسلام و نظر به رای دانش آموزان عزیز امروز دوشنبه 19 تیرماه بعد از نماز مغرب و عشاء مهمان بچههای عزیز مسجد چهارده معصوم منطقه جهانگیری واقع در کوچه چهارده معصوم پشت دبیرستان حاج ذوالفقار خواهیم بود
پيامبر صلي الله عليه و آله :
آيا شما را از شبيه ترينتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند: هر كس خوش اخلاق تر، نرم خوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادراندينى اش دوست دارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فروخورنده تر و با گذشت تر و درخرسندى و خشم با انصاف تر باشد.
كافى، ج 2، ص 240، ح 35
@hamkalam
در سن ۶۶ سالگی، کلنل ساندرز کارش را از دست داد و فهمید که حقوق تامین اجتماعی برای او کافی
نیست. بنابراین به همه جا سفر کرد تا دستور پخت مرغ سوخاری خود را بفروشد. وی ۱۰۰۹ بار جواب رد شنید تا اینکه یک نفر به او پاسخ مثبت داد. و بدین ترتیب او در سنی که اکثر مردم با حقوق
کم بازنشسته میشوند، به سوی مولتیمیلیونر شدن پیش رفت. اگر در شک و تردید هستید و احساس ترس میکنید، کاری که کلنل ساندرز با جوجهاش کرد را بکنید. او جوجهاش را پخت
هرکس تلاش کند موفق می شود واین اراده ،همت و پشتکار است که نتیجه بخش است
@hamkalam
در زمان قدیم جوان بیگناهی به مرگ محکوم شده بود زیرا تمام شواهد و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت میکرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم را اجرا کنند. طبق رویه رایج به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود، اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.
محکوم بیگناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.»
درخواستش را اجابت کردند و گفتند: «آیا تقاضای دیگری نداری؟»
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: «میدانم که زحمت شما زیاد میشود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.»
مأموران اجرای حکم که تاکنون تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده و پرسیدند: «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟»
محکوم بیگناه که هنوز بارقه امید در چشمانش میدرخشید سر بلند کرد و گفت: «دنیا را چه دیدی؟ از این ستون به آن ستون فرج است!»
مأموران برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که از دور فریادی به گوش رسید که: «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بیگناه از مرگ حتمی نجات یافت.
......................................
بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوشبینی در همه جا میدرخشد و آوای دلانگیز آن در تمام گوشها طنینانداز است. مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.
@hamkalam
📖 چقدر با صحیفه سجادیه مأنوس هستیم؟
خانم آنه ماری شیمل [Annemarie Schimmel] (فوت شده در ۲۶ ژانویه ۲۰۰۳)؛ پژوهشگر، اسلام پژوه، خاورشناس و مولوی شناس سرشناس آلمانی است.
این پژوهشگر معروف آلمانی ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصلِ عربیِ آن می خوانم و به هیچ ترجمه ای مراجعه نمی کنم.
من خودم بخشی کوچک از کتاب مبارک صحیفه سجادیه را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده ام، قریب هفت سال پیش.
وقتی مشغول ترجمه این دعاها بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من مدام به او سر می زدم و کاملا در جریان احوالش بودم.
پس از آنکه او به خواب می رفت، در گوشه ای از آن اتاق به کار پاک نویس کردن ترجمه ها مشغول می شدم.
اضافه کنم که اتاق مادرم دو تختی بود و در تخت دیگر، خانمی که عقایدِ کاتولیکیِ محکم و راسخ و در عین حال متعصبانه داشت بستری بود.
او از روی ایمانی که به مذهب خویش داشت، وقتی متوجه شد من مشغول ترجمه دعاهایی از یک متن شیعی هستم، آزرده خاطر گردید و با ناگواری و نگرانی گفت مگر در مسیحیت و در کتب مقدس خودمان از نظر ادعیه کمبودی داریم که تو اکنون به دعاهای مسلمانان روی آورده ای؟
جوابی به وی ندادم اما وقتی کتابم چاپ شد، نسخه ای از آن را برایش فرستادم.
یک ماه بعد، این خانم متعصب مسیحی با بنده تماس گرفت و گفت خانم شیمل، صمیمانه از هدیه این کتاب ارزشمند متشکرم.
از وقتی این کتاب صحیفه را به من داده اید، هر روز به جای دعاهای کتب مقدس خودمان، از روی این کتاب می خوانم.
بر روی سنگ قبر این اندیشمند آلمانی، طبق وصیتش، حدیث معروف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به زبان عربی نوشته شده است:
«مردم خوابند و هنگامی که بمیرند، بیدار می شوند»
📚 منبع: مجله پیام زن، شماره ۱۲۱، صفحه ۳۲
@hamkalam
#کلام_نور
🍀امیرالمومنین عليه السلام:
💢انْقَطِعْ إلَى اللّه ِ سُبحانَهُ ، فإنَّهُ يَقولُ : وَ عِزَّتي و جَلالي لَأقْطَعَنَّ أملَ كُلِّ مَنْ يُؤَمِّلُ غَيْري بِاليَأْسِ .
🔘تنها به خداوند سبحان دل ببند، كه او مىفرمايد: به عزّت و جلال خودم سوگند كه اميد هر كس را كه به غير من اميد بندد به نوميدى مىكشانم.
🖇بحارالانوار، ج۹، ح۹۵، ص۱۲