#شک
اولین کسی باش که درمورد اتفاقات روزمره باهمسرت صحبت میکنی
ازاین طریق براحتی ازتعریف یاتشدید دیگران وبروز دلخوری و سوء تفاهم برای همسرت
پیشگیری میکنی
& #
سیاست کده😌
~~
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#سیاست_خوب_زنانه
🌻#بانو بیهزینه خلاق باش👇
💁زمانی که به خانمهای خانه دار میگویی “تغییراتی در خانه ایجاد کن”، آن را هم از “وسایل جدید خرید کن” تلقی می کنند و سریع از گرانی و ناهماهنگیش با درآمد مینالند.
🌺👈اما میشود با کمترین کارها با وسایل موجود در خانه این تغییر و تحول را به وجود آورد.
🌹 جا به جا کردن قابهای روی دیوار، تغییر جای گلدانها، تغییر دادن موقعیت وسایل تزیینی خانه، تغییر چینش مبلها میتواند کنار هم مقداری از یکنواختی کارهای روزانه را کم کند و در همان فضای قدیمی با چینش جدید احساس تازگی را به ارمغان آورد.
& #
سیاست کده😌
~~~
عفت رو چند باري دم اييون ديده بودم اما هنوز براى كار پيشش نرفته بودم ..چندباري به خاله كوكب گفتم خانم بزرگ به من دستور داده تا كاراي عفت خانم رو انجام بدم اما خبري نشده ..ومن همش تو آشپزخونه بودم حتي پام رو تو عمارت نداشتم ..كوكب گفت :برو خداروشكر كن كه هنوز نفرستاده دنبالت ..سرت درد ميكنه دخترجان ... عجله نكن وقتش بشه خودش براى كار صدات ميزنه ..منم ديگه حرفي نزدم.فرداى اونروز وقتى از خواب بيدار شدم رفتم تو حياط و هيزم جمع كردم كه با خودم ببرم مطبخ .. همونطور كه تو حياط بودم دروازه عمارت باز شد و ارباب رو ديدم كه با اسبش وارد عمارت شد .. با ديدنم نگاهي بهم كرد و گفت : تو رباب دختر ابراهيمى درسته ..بله اي گفتم ..با دستش تابي به سيبيلش داد و گفت تو اين چند روز تو عمارت نديديمت ..!!بهش گفتم آقا من به دستور خانم بزرگ تو آشپزخونه كنار بقيه دخترا مشغول كار بودم ...سرش رو تكون داد و ازم خواست ناهار رو امروز من به اتاقش ببرم .. و رفت . بعد از رفتنش مدتى سرجام ميخكوب شدم ..اين دومين بارى بود كه ميديدمش ..خيلي هيكلي و پر أبهت بود ..جذبه خاصي وقتي ميديدمش ناخودآگاه از ترس تنم ميلرزيد ..هميشه فكر ميكردم بايد سن و سالش بيشتر باشه اما جوون بود و خوش قيافه ...بلاخره بعد از چند دقيقه از فكر ارباب بيرون اومدم و رفتم به سمت مطبخ ..شروع كرديم به درست كردن غذا ،وقتي غذا آماده شد ..به همراه خاله كوكب تو يك سيني بزرگ غذاي ارباب و آماده كرديم و بعد موهام رو مرتب كردم و كمي گلاب به خودم زدم رفتم به سمت اتاق ارباب ...ضربه اي به در زدم و وارد اتاق شدم ....عفت هم اونجا بود .. ارباب قبل عفت زن داشت و زنش مرده بود سر زا .و از اون زنش يك دختر داشت كه پيش عمه إش تو شهر مونده بود و درس ميخوند وبعد از اينكه زنش مرد چند سال بعد عفت و گرفته بود. عفت حدودا سي بيست و هفت سالش بود و ارباب چهل ساله ، از سكينه شنيده بودم كه عفت چند تا بچه سقط كرده ولي از نظر ظاهر زيبا و خوش هيكل بود و ارباب دوسش داشت و همه جوره هواش رو داشت اما خانوم بزرگ منتظر نوه بود .
ادامه دارد.....
عفت نگاهی به خان و بعد به من که سینی به دست اونجا وایساده بودم انداخت و با اخم گفت چرا خشکت زده دختر بیا جلو دیگه اونجا وایسادی غذا یخ بست. تازه فهمیدم داشتم به خان نگاه میکردم و از چشم عفت دور نمونده بود. سرمو پایین انداختم و چشمی گفتم. نزدیک که شدم خم شدم و سینی غذا رو زمین گذاشتم عفت پرسید تا حالا ندیده بودمت از خدمتکارای جدیدی؟ قبل از اینکه من جواب بدم خان جواب داد.
_ آره از پدرش خریدمش تازه اومده.عفت نگاهى بهم كرد و گفت :خانم بزرگ بهت گفت از اين به بعد نظافت اتاق من و كاراي من به عهده توعه ..؟
بله اي گفتم و عفت سری تکون داد و گفت فعلا مرخصی اما غروب صدات ميكنم ..داشتم از استرس و ترس میمردم. از خدا خواسته چشم خانومی گفتم و از اتاق زدم بیرون. همون اول کار عفت حس خوبی بهم نمیداد و از نگاهش و لحنش ترسیدم. چند روزی به این منوال میگذشت و من بیشتر به اتاق عفت و خان رفت.وآمد داشتم و همونطور که بهم گوشزد کرده بودن تموم سعیمو میکردم تا همه چیز اونجوری که عفت میخواد تمیز و مرتب باشه تا مورد غضبش قرار نگیرم. یه روز صبح که از خواب بیدار شدم صدای همهمهای از توی حیاط میومد از پنجره بیرون رو نگاه کردم. دیدم همه خدمتکارا جمع شدن و دارن به یه عدهای خوشآمد میگن، کنجکاو شدم و چارقدم رو سرکردم و دستی به سروروم کشیدم رفتم بیرون توی حیاط، خاله کوکب با دیدنم اومد پیشم و بعد از سلام و صبح بخیر پرسیدم چه خبر شده گفت دختر خالهی خانوم بزرگ با شوهر و دختراش از شهر اومدن و قراره یه هفتهای اینجا بمونن و مام حسابی سرمون شلوغ میشه، سرم چرخید سمت دیگه حیاط همونجا که زن و مردی خوش پوش با دو دختر که یکیشون خیلی زیبا به نظر میومد داشتن وارد عمارت میشدن ..همشون لباساي زيبا و فاخري به تن كرده بودن ..و جالب اين بود كه سر لخت بودن ..لحظهای به حالشون غبطه خوردم و دلم میخواست جای اونا بودم اما با تشر سکینه که گفت چرا اونجا وایسادم بریم که کلی کار داریم از رویام بیرون اومدم و دنبال خاله کوکب و سکینه راه افتادم ورودی مطبخ چشمم به صادق افتاد که با یه لبخند زشت داشت منو برانداز میکرد ، ازش رو گرفتم و وارد مطبخ شدم
ادامه دارد.....
🦋 خطاب به زوجین بزرگوار
"تفاوت در ابـراز_محبـت_کلامـی"🔻
🍃 زنان، بیشتر دوست دارند یا کلمات محبتآمیز و عاشقانه بشنوند یا کلماتی که زیبایی و محبوبیت آنان را نزد همسرشان نشان دهد.
🔹 اما در آقایان این گونه "قربون صدقه رفتنها" تاثیر چندانی ندارد. بلکه مایل هستند کلماتی را که اقتدار و غرور مردانهشان را تحریک میکند، بشنوند.
👈 برای مثال؛ در خانمها: عزیزم، گلم، خانمم، خوشگلم، زیبای من و…
👈 در آقایان: تو باعث افتخار منی، زندگی با تو برای من آرام بخش است، از تلاش تو برای رفاه خودم و بچهها ممنونم
❤️
#همسرداری
❤️ همسرت را بپذیر
وقتی که هیچ شانسی برای تغییر همسرت نداری و دلایل خوبی داری که او را ترک نکنی ( یعنی می خواهی با او ادامه بدهی ) ، تنها راه باقی مانده این است که او را به همان صورتی که هست بپذیری .
اجازه بدهید همسرتان همان گونه ای که هست باشد و به جای این که سعی کنید او را تغییر دهید ، برخودتان تمرکز کنید . منظور از این حالت این نیست که با بی تفاوتی او را به حال خود رها کنید یا تسلیم او شوید ، بلکه او را به همان شکل که هست بپذیرید . پذیرش ، فرایند فعالی است که می تواند زندگی سراسر رنج را به یک زندگی معنادار تبدیل کند.
◾️رسم عاشقی را بلد نیستیم! خودمان را از کنار هم بودن خسته میکنیم.دم از عاشقی میزنیم بی آنکه آداب باهم بودن را بلد باشیم.
◾️افراد سطحی نگر در عشق با محدود کردن یکدیگر، آزادی را از هم میگیرند، از عشق زندانی میسازند و خود را زندانبان میبینند؛
◾️اما افراد بالغ، باهم از دیوارها پل میسازند و سد اسارت را میشکنند؛ عقلِ کامل عشق را جاودانه نمیبیند، در لحظه زندگی میکنند.
✔️این لحظه کامل است، پس در همین لحظه به او عشق بورز و به فردا و فرداها نیاندیش،..... عشق همینجاست...
❤️
#طبیعی_بودن_اختلاف
💢هیچ زن و شوهری پیدا نمیشود که با هم اختلاف نداشته باشند و لو کم!
💢پس ما همه اختلاف داریم و این یک مسئله عادی و طبیعی است اما مسئله و بحث مهم اینجاست که آیا قادر به طرح و حل اختلاف هستیم یا نه؟
💢باید به این نتیجه برسیم که من و تو سر این موضوع با هم اختلاف عقیده داریم و نظراتمان متفاوت است و تمام!
💢 باید بفهمید او آنگونه فکر میکند و او نیز متوجه باشد که شما اینگونه فکر میکنید و نظر خود را بر دیگری تحمیل نکنید.
💠 مدیریت اختلاف و حفظ صمیمیت و احترام کلید موفقیت شماست!