چقدر دلم یه آدم هم تراز خودمو میخواد
یه آدم رفیق با کتاب
یه کسی که موقعیت اجتماعیش نزدیک خودم باشه
یه آدم که شجریان و چاوشی گوش کنه
یه نفر که عاشق سفر باشه
ارتباطات اجتماعیش خوب و بجا باشه
یه نفر که باخنده هام بخنده
و علت ازم نخواد
یه نفر که بفهمه وقتی از ادب و متانت و شخصیت میگم یعنی چی
که به اندازه من روی استفاده از کلمات و جملات توجه داشته باشه
یه نفر که اسم چارچوب هامو نذاره محدودیت
که رشد و پیشرفتش براش ارزشمند باشه
همه هم و غمش پول و مسائل جنسی نباشن
احساس میکنم کسی منو نمیفهمه و واقعا احساس تنهایی میکنم
دلم میخواد تکیه کنم
واقعا دلم میخواد تکیه کنم
ولی این آدمای دور من فقط بلدن بگن دوستت دارم
دوستت دارمی بدون شناخت از روی دیدن چهار تا جذابیت
تلاش بیخود ادعای عاشقی
دلم واقعا آدم زندگی خودمو میخواد
بهم نگید کمال گرا نگید ایده آل پسند
یه نگاه به خودم میکنم و این معیارا رو میگم
من نمیتونم با کسی که اینهمه ازم فاصله داره درست هم کلام شم چه برسه به ارتباط عاطفی
واقعا دلم برای کسی که بتونم باهاش بی دغدغه اینهمه فاصله فکری و ادراکی حرف بزنم لک زده
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖داستان کوتاه
✨براساس داستان واقعی
💖یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اسرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند.
👌 درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را
داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند.
وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت:
امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای
✨ داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند،توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد،تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد،
از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم؛
عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟
ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد
💫 برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛عروس اصرار کرد که بروند حرم ؛داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد که عروس خانم اینطور جواب داد :
👈وقتی در ماشین خواب بودم،خواب دیدم که داخل حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تایید میکند و برای زوارش مهر تایید میزنن تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس)را نخواندی؟
🌹 خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا
❤️ امام رضا علیه السلام جواب داد که اسم ایشان را هم داخل لیست زایرین ما بنویسید؛
این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از
من خداحافظی کردند و تشکر کردند پس ایشان هم زایر ما بودند.
✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی(ع) ✨
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت61 . همونطور که گفتم شوهر پروانه فوق العاده سخت گیر بود و پروانه ز
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت62
.
با تعجب گفتم برای علی اومدن؟! سری به تایید تکون داد و مشغول شد! با دلخوری گفتم چرا تا حالا به من چیزی نگفتید؟! من غریبه بودم؟! نوچی کرد و در حالی با دستپاچگی کار میکرد گفت آخه خودمون هم همین الان فهمیدیم!
با دهن وا شده گفتم آهان! یعنی بی خبر اومدن خواستگاری؟! مگه میشه؟! نوچی کرد و گفت آجی این لحظه اصول دین میپرسی؟! بیا کمکم دست تنهام!
اینو گفت و رو برگردوند سریع رفت سمت قابلمه ای که روی اجاق بود و اروم گفت پیش مطهره و مامان نشسته بودم که مطهره من منی کرد و بالاخره گفت خاله خودت خانواده مدر شوهرم رو میشناسی که چقدر خوبن و خیلی دوست دارن با شما وصلت کنن میخواستم خودتون اول از کمال آقا( بابای من) بپرسید اگه مزه دهنشون با ما هست که رسمی اقدام کنیم دیگه من روم نشد بمونم پاشدم و اومدم دنبال بقیه کارا!
با گفتن این مطلب لبخند محوی روی لبم اومد و توی دلم گفتم کی بهتر از علی!
علی برادر آخری سجاد که دو سالی از من کوچیکتر بود و مثل سجاد ظاهر موجه و درست و حسابی ای داشت! ولی سجاد چی؟! تو آخرین مرحله میخواست به زنش خ..یانت کنه و به بهونه عشق منو پابند کنه
و باهام دوست بشه! اما خوب بعد از آخرین بار دیگه مزاحمم نشد و شاید ذاتش درست باشه! اما مطهره! وای خیلی وقته ازش بی خبر بودم!
دقیق از زمانی که اصرار کرد با هم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم و قبول نکردم و دلخور شد و دیگه زنگ نزد ...
خلاصه داشتم توی ذهنم مرور میکردم که شیوا زد به شونه ام گفت سارا؟! کجایی ابجی؟!
لبخندی زدم و گفتم همینجا! دارم تو رو توی لباس عروس تصور میکنم! نیشخندی خجول زد وگفت حالا کی گفته من جوابم مثبته؟! عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم نه که تلاشت رو برای پذیرایی ازشون نمیبینم!
اومد چیزی بگه گفتم بسه دختر من فعلا برم به دوستم مطهره سر بزنم خیلی وقته ندیدمش تو هم از همین ساعت به فکر سور و سات عروسی باش!
خلاصه رفتم سمت پذیرایی و کنار مطهره نشستم و دستش رو به گرمی فشردم؛ اونم متقابلا خوش و بش کرد ولی واضح بود دلخوره هنوزم.
دیگه حسابی گرم گرفتم و مطهره هم اروم اروم گرم شد و شدیم همون دوستای دبیرستانی با تمام راحتی ای که با هم داشتیم و توی همون زمان کوتاه شروع کردیم به سفره دل باز کردن؛ من گفتم و اونم گفت؛ من همه چی رو گفتم و چون میدونستم به احتمال زیاد برای سجاد هم تعریف میکنه از قصد گفتم از احمد که دنیا دنیا رضایت دارم و عاشقش هستم و از زندگی حسابی راضی ...
.
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد،
با بيقراری به درگاه خداونددعا میكرد تا او را نجات۴ بخشد،ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت،
تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سر انجام نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از کشتی بسازد تا از خود و وسايل اندكش
محافظت نمايد، روزی پس از آنكه ازجستجوی غذابازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت
، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی بامن چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آنها میآمدن تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديدكه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست،حتی درميان درد و رنج.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
#سیاستهای_همسرداری
🔴وقتی می خواین از شوهرتون انتقاد کنید قهر و داد و هوار و گریه راه نندازین
بهتره از اسلوب انحرافی وارد شید مثلا این جمله رو بگید : "من ازشوهرم فلان انتظار رو دارم"
🔹🔹آقایون کلا برای برآورده کردن انتظارات شما جون هم میدن چون حس الگو بودن رو در وجود خودشون احساس میکنن
🔺اما اگر سر همسرتون داد بزنید اون فکر میکنه میخواین برش مسلط بشین اونم سرتون داد میزنه.
سیاست یاد گرفتن خیلی آسونه ها
🔴 فقط همسرت رو ببین 🔴
❇️ زمانی که با همسرت هستی، تمام توجهت رو بهش بده.
زمانی که در کنار همسرت هستی، تلفن یا تبلتت رو زمین بذار و با تمام وجود بهش توجه کن.
شما نمیتونی تا زمانی که در حال خوندن فلان پیج و فلان کانال هستی، به چشم های همسرت نگاه عاشقانه کنی.
💢 اگر دوست داری همیشه توجه هنسرت رو داشته باشی، هنیشه بهش توجه کن 💢