May 11
#گعده_نهم
#یادداشت_اول
#همنویسی_غدیر
#علی_کردانی
🔸دست رسول
از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود.
قلب عالَمیان و آدمیان به تو مایل است؛ قلبی که حب و بغض با او تنظیم میشود و مصاف حق و باطل، به نسبت او روشن میشود.
اما زادگاهت همچنان میجوشد. در بستر خاتم مرسلین ماندی تا رهسپار شود. زمانی سکوت کردی که زمانت بود و شمشیرت در ترازوی عمل از همه چیز سنگینتر بود.
خاتم تو را زینت بود، زین رو خاتمت را به مسکین بخشیدی؛ تو طلوع شبهای مظلومان و اشک بیدار یتیمان بودی. اسراری داشتی که ناگفته ماند؛ چون کسی نبود تا تو را دریابد.
دروازه شهرِ علم بودی، پس اجازه ورود با تو بود؛ در یاری آخرین پیامبر اولین بودی.
کعبه تو را در آغوش گرفت، محراب تو را خواند و آسمان تو را فریاد زد. از ولادت تا شهادت شوق رهایی داشتی و در محراب ذوق رستگاری.
اخلاص را جان بخشیدی و محراب را برکت. طلوع تو غروب نفاق است؛ آنجا که تو باشی نفاق از دست تو حیران و گریزان و نقشهها بر آب است.
تمامت امامت بود. اگر تو نبودی اخلاص و تقوا ترجمه نداشتند و اگر جهاد نمیکردی اسلام پینهبسته میماند.
ماندی تا آیین نبی بماند، عروج کردی تا اسلام بدرخشد. نبی رحمت(ص) دستت را بالا گرفت، یعنی که دستی بالای دستت نیست؛ ای دست خدا.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_دوم
#هم_نویسی_غدیر
#مریم_فلاحی
شرافت، پاکی اصل و نسب است.
ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار.
شنیدم که در مَثَل، نمونهی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت میدهند.
در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسر امیرالمومنین، علیبن ابیطالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند حیاتش نداشته باشیم، تنها به واقعهی کربلا و نحوهی ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسینبنعلی، میتوان اکتفا کرد.
البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه...
در کنار این بزرگمرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند.
سیده نساءالعالمین، فاطمهی زهرا، و دخترش زینب کبری سلاماللهعلیهما
دیگر مصداق شرافت، موقعیتشناسی است.
شریف، در موقعیت خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی که هدف، جلب رضای خدا و صاحبالزمان باشد...
گاه موقعیتِ هدف، میشود دفاع از حق امامتِ ولیِّ زمان، علیبنابیطالب، و ایراد خطبه فدک، و خانه به خانه رفتن به همراه یاران راستین و اهلِ بیت، برای اتمام حجت با انصارِ رسول الله، و یادآوریِ حجتی که با نبیِّ خدا در #غدیرِخم بستند...
گاهی هم این موقعیت میشود تحمل چهل منزل اسارت، و ایراد خطبه غرّای دفاع از مظلومیتِ خونِ خدا، در مجلس شرابِ یزید و اتمام حجتی دیگر به سبک فاطمهیزهرا، با پیروانِ نبیِّ خدا
گفتیم غدیر
همان که فراموش شد
و شد آنچه نباید میشد
صلح حسنبنعلی
کربلای حسینبنعلی
و
و
و
و آنقدر شد این نباید شدنها، که امروز مهدیِ فاطمه، منتظر ۳۱۳ یار است که فاطمه وار و زینبگونه مبلغش باشند و یاریگر راستین.
✍میم فا
پایان
.
💠 درباره مهمان #گعده_نهم
▫️نویسندگان باشگاه فکرت
مجید پورولی کلشتری (متولد ۱۶ بهمنماه ۱۳۵۴) کارشناس ارشد ادبیات نمایشی و مدرّس ادبیات داستانی است.
از وی حدود بیست اثر، عمدتاً در گستره ادبیات دینی، خاصه شیعی و بعضاً با زمينه و درونمایه فرهنگ و ادب مقاومت، منتشر شده است.
پورولی با عموم مباحث و مطالب امامت و ولایت (خصوصاً در آثار علامه سیدمرتضی عسگری و آیتالله سیدعلی حسینی میلانی) آشنایی دارند؛ و بسیاری از این معالم و معارف را در جامه داستان به کار بستهاند. فیالمثل #اقیانوس_مشرق را میتوان نام برد که هم برگزیده جایزه کتاب سال دینی در سال ۱۳۹۲ شد و هم زبده کتاب سال رضوی در همان سال.
این اثر و چندین کتاب دیگر را میتوان در نشر عهد مانا با مدیریت #رضا_مصطفوی یافت و بهره برد.
جمکران، عصر داستان، صریر، شاهد، عماد فردا، شهید کاظمی، روایت فتح، کانون اندیشه جوان، بینالملل، شهرستان ادب، احیاء و ... به انتشار نوشتههای دلکش و خواندنی این نویسنده توانا توفیق یافتهاند.
استاد مجید پورولی کلشتری حائز بیش از ده جایزه ملی در سه حوزه داستان، نمایشنامه و فیلمنامه شدهاند.
🔗اینجا درباره پورولی بیشتر بخوانید
این لینک گفتوگوی بهروز افخمی با ایشان در برنامه خانه جلال است👇
https://telewebion.com/episode/0x6e8f147
.......................
ارسال آثار به همنویسان به 👇و حضور در گعده
https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#گعده_نهم
#یادداشت_سوم
#همنویسی_غدیر
#سهرابیان
🖌غریبانه
میخوام ساده بنویسم،خودمونی و از نوشتن های قلمبه سلمبه که خودشونم نیاز به ترجمه دارن دوری کنم.
شده خیلی دلت تنگ باشه و نتونی به کسی بگی.
شده حتی نزدیک ترینات هم هر چی تلاش کنن به در بسته خورده باشن .
شده حتی به خودت هم نتونی رجوع کنی، و فرار کنی از تنگنای بی پناهیت.
شده حتی جایی برای کمی گریه کردن نداشته باشی.
سرتو به آسمون بگیری واحساس کنی چقدر تنگ و کوچیک و دوره.
پیش اومده از حقیقتی که طرفداراش بی وفا شدن صحبت کنی و دیگران خیال کنن برای خودت ناراحتی.
شده برای کسانی بیشتر از خودشون دل بسوزونی.
شده از عمق جونت فریاد زده باشی و نشنیده باشن؟
شده بخوای بری و پای رفتن نداشته باشی تا شاید رفتنت خوابیده ها رو بیدار کنه.
سر در چاه کنی و های های ضجه بزنی،نه برای خودت،برای همون حقیقت که دنیاطلبی بازارشو بی رونق کرده ، در وجودت موندن،کریمانه میخوای ببخشی ؛ نه بفروشی، و کسی خریدارش نیست.
انگار در این شهر مردگان زنده نما همون بهتر که سر در چاه کنی و گریه کنی تا گاه رفتن برسه و تو سبکبار اما همچنان با قلبی پر از آرزوهای قشنگ برای دیگران بری و رستگار بشی...
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_چهارم
#همنویسی_غدیر
#سمیه_رستمی
🖌آتشم و آتش گرفتهام
اول احساس نمودم که کرک و پشم نداشتهام به آنی و حتی کمتر از آنی از جمیع اعضا و جوارحم فروریختند از آن نعره که شنیدم. متحیر فروماندم که این نعره از حنجره این جانب چگونه برخاست که سابقبراین نیز از خود نعره دهشتناک همی درداده بودم؛ ولی نه اینطور خفن. اول بار هنگامی که بعد سالیان سال عبادت بر مشتی خاک سجده نکردم و اصلاً چش چال، دیدنش نداشتم که نرسیده، اشرف مخلوقات شده بود و من لعین پروردگار. دوم بار چنان به زمینگرم خوردم که جایش هنوز درد میکند و اندام تحتانیام دچار احتراق درونسوز شد و دود سیاهی از آن برخاست. ما میگوییم «هبوط»؛ کلاس داشته باشد وگرنه شوتشدن بود با تیپایی. سوم بار آن زمان که فرشته خودشیرین؛ جبرئیل امین، آمد و فرزند آدم را گفت: «بخوان!» در دلم انواع فحشهای سزاوار فرشته مقرب را گفتم و سویش فوت نمودم و حالا «ولایت و اکمال دین!» این را کجای دل آتشینم بگذارم؟!
اندکاندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده. دستپاچه و آسیمهسر گفتند: بالاخره شد آنچه نباید میشد و اسرافیل در آن صور واماندهاش دمید. یکی از میان ایشان که نخودی، مغز بیشترش بود گالیلهوار پرسید: پس چگونه باشد که هنوز زندهایم؟! یکی دیگر که بهقاعده لوبیاچشمبلبلی کمتر از دیگران داشت، گفت: لابد چونان گرمیم و هیچ حالیمان نیست چه درافتاده و شعله حیات در ما پتپتی کرده و خاموش شده. پس صیحهای زد و موی وزوزی خویش پریشان کرد که دیدی جوانمرگ شدم؟! هزارسال و اندی سنی نبود برای به جهنم رفتن! و وی از همه خنگتر بود و او را مأموریت در جهان وسوسه چون ابوموسی اشعریها میگماردم که لیاقتش همان بود.
آن را که نخودی بیشتر مغز بود و اندکی پاچهخوارتر از دیگران، گفت: ای شعله تو روز بهروز سوزانتر/
وی مکر تو کل یوم افزونتر...
که حوصلهام سر رفت و گفتم؛ چون آدمیان بنال! وی که ضایع همی گشته بود، دستوپای خویش جمع کرد و گفت: خود بفرما این صدای دهشتناک از که بود؟
گفتم: از من!
گفتند: بهبه کم الله! تبارکالله احسن الاصوات فی جمیع الکُرات!
ینی خاک عالم و حتی آدمهای کلأنعام بل هم اضل بر فروق سرشان که همزمان پاچهخوار من و خدایند.
یکی که حتی بهقاعده ذرة مثقال هم وی را از مغز بهره نبود، گفت: مهیب صدایی بود بهراستی از کجایتان در دادید؟ سالها بود که چنین مستفیض نشده بودیم؟ و مرا ظرفیت فضولی در کار خلقت چنان پر بود که توان آن نبود که خداوند را بپرسم این موجود از بهر چه آفریدی که به هیچ کار نیاید که یکی زان میان تازه از گرد راه رسید و او را ندا داد؛ گر حرف نزنی نگوییم لالی!
گفتم: ز چه دیر ماندی؟ گفت: آن صدا مرا به خود چنان خیساند که یک و دو مرا در هم و اندر گشت و حسابی سه شد و با جامه آلوده حضور نشاید.
گفتم: تا مرا چنین یارانی است
روزهایم یکبهیک بارانی است
آن خنگتر گفت: مقصود شاعر از باران در اینجا اشک است یا شماره یک؟ و چنان در وی نگریستم که ملکالموت را چاره نماند جز قبض روحش و راحت شد.
گفتم امروز دین خدا کامل گشت و دیگر انسان نافرمانی خدا نکند. چگونه فریاد بر نیاورم که من باختم! بدم باختم... من که از آتشم به مشتی خاک باختم؛ هیچ ننگی از این بالاتر نیست! پس بگذارید به دوزخ برررم.
آنکه نخودی بیشتر بود گفت: شتاب مکن که قدیمیها گفتهاند: عجله را کار شیطان است و بس.
جمله جمع ابلیسان و شیطان در وی پوکر فیس نگریستند.
گفت: البته همان قدیمیها گفتند در مثل مناقشه نیست و اِهمی نمود و ادامه سخن بگرفت که
یادمان نمیرود تو همانی که موجب راندن آدم، ابوالبشر از بهشت گشتی و لامصب چه خوب او را فریفتی بابا، دست خوش! و پاچهخواری وی مرضی ذاتی بود.
و چون تراپیستانی که به منبر میروند گفت: اندکی جیگر تازه بگیر و دندان طمع بر آن بِنه و دو پر هم به ما بده که تکخوری زشت است، حتی میان ما.
بدان که همه این قوم بچهمثبت نباشند و شیشهخرده در جنسشان بهوفور یافت همیشود و خوب به ما افسار میدهند و ایشان را با بهشت کاری نیست و جمله مقصد ایشان حال و هول دنیایی است همینها برای مقصود ما کافی است که خداوند عزوجل روزی را مِنْ حَیثُ لایَحتَسِب میرساند.
و دیگر خیلی رویش افزون گشت و گفت: عصیان پروردگار کردی به کنار، اینقدرها هم کافر که نیستی لاکردار!
و با این گفته وی نیز مرا میان جمع ضایع کرد. با خود عهد کردم او را مأموریتی دهم صعب و دشوار، جهت گمراهی یکی از آدمیان بسیار کاردرست که وی هرچه پاچه بگیرد؛ محل سگی ننهد که بیمحلی بدترین سلاح است و چنین انتقام بکشم و وی را خز دارم، حتی به عَون الله تعالی!
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_پنحم
#همنویسی_غدیر
#امیر_خندان
🔸چقدر تنها بودیم
بوی سیگار تا چندمتری او شامه را اذیت میکرد. کنار هر قندان یک جاسیگاری و درون هر جاسیگاری چند تهمانده سیگار دیده میشد. آتش به آتش سیگار کشیدن را تصویر میکرد. همیشه در اولین برخورد این سؤال در ذهنم شکل میگرفت: صبحانه خورده است و سیگار کشیده و یا ناشتا سیگار میکشد؟ اقوامش که میآمدند سیگار کشیدنشان اوج میگرفت. حرفهایشان را درست نمیفهمیدم. درست آن است که بگویم اصلاً نمیفهمیدم. شاید فقط همان کلمه چای را که شای تلفظ میکردند، به ذهنم آشنا میآمد. چایی عراقی را که سر میکشیدیم باید بلند میشدیم و میرفتیم سمت منزل همسایهی بعدی. موقع خداحافظی، سید یک دستهی ۱۰۰ تومانی و یک دستهی 50 تومانیِ کاغذی را از جیبش بیرون میآورد. صدتومانیها برای بزرگترها بود و یک 50 تومانی هم میشد سهم من. منزل سید بعدی همسایهای بود که دیگر در کوچه بنبست ما زندگی نمیکرد. جمعیت در اینجا کمی بیشتر بود. با چند نفر از همسایههای دورتر و مسجدیهای در حال خروج یا ورود به منزل سلام و علیکی میکردیم. توقف در هر منزل هم به اندازهی خوردن یک چای یا شربت به تناسب فصل بود؛ به جز سید کاظمینی که قوت قالبشان سیگار و چای عراقی بود. دقایقی بعد نوبت سادات دیگر بود. منزل سید روحانی محله هم محل وعظ و خطابه و مدح میشد. در همان چند دقیقهی کوتاه، کسی چند بیت مدح میخواند و یا طلبهای روایتی نقل میکرد.
تا ظهر چرخی در محله و خانه ساداتِ دوست و آشنا میزدیم. شب هم نوبت سادات فامیل بود تا چنددقیقهای شبنشینی داشته باشیم. فرقی هم نمیکرد که تابستان باشد یا زمستان.
عید غدیر برای من شیرینتر از هر عیدی رقم میخورد. پدر بعد از صبحانه بهترین لباسهایش را میپوشید. گاهی انگشتر و ساعتش را هم دست میکرد و با کفشهای واکسزده راهی منزل سادات میشدیم. اول هم منزل همان سید عربزبانی که سیگار از دستش جدا نمیشد.
همین دیدوبازدیدهای ساده باعث رفع کدورتها و تجدید دوستیها بود. به احترام سادات که احترامشان را وامدار اهلبیت هستند، چند دقیقه با یکدیگر همکلام میشدیم. سالها گذشت تا با عبارتی از دعای جامعه کبیره آشنا شدم. بِمُوالاتَکُم تِمَّتِ الکَلِمَهُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَهُ وِ ائتَلَفَتِ الفُرقَهُ. با موالات شما اهلبیت جداییها به گردهمایی رسید. اگر غدیر را نداشتیم کدام گردهمایی را داشتیم که بر اساس ولایت باشد؟
اگر اهلبیت را نداشتیم چقدر تنها بودیم! اگر غدیر را نداشتیم چه داشتیم؟ اگر نبود غدیر که رابطه ولایی بین مؤمنین را برای ما روشن کند، چه تاریک بودیم! در چه ظلمتی به سر میبردیم اگر ندای فَلیُبَلِّغِ الحاضرَ الغائبُ و الوالدُ الولدَ الی یوم القیامه را با جانمان نمیچشیدیم و برای آن تلاشی نمیکردیم.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_ششم
#همنویسی_غدیر
#نعیمه_وافی ( باران)
🖌درد دل
دلم می خواهد و می گوید درباره "غدیر" بنویسم
اما مگر عقل ناقصم، فکر و ذهن درگیرم و دستان ناتوانم می توانند !؟
گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان...
و مگر من بی سروپا در خود چنین توان و معرفت و درکی می بینم !؟
حاشا و کلا
آن روز رسول مهربان بشر، دستان امام مهربان را رو به آسمان، بالا برد تا امروز، من، دست بسته بر زمین نمانم !
اما
اما من...
در برهوتی از شناخت صحیح و دقیق آن اتفاق ناب دست و پا می زنم !
چند روزی به یادآوری آن واقعه و آن عهد راستین و ماندگار نمانده و من، تنها به نوشتن سطرهایی ناقابل بسنده می کنم !
و غافلم از نزدیک کردن بیش از پیش خود به آن الگوهای حقیقی زندگی دنیا و آخرت !
مولای مقتدر و مظلوم جهان !
عاجزانه از محضر نورانی ات تمنا می کنم :
دریاب این گمشده را
این وامانده در اسارت نفس سرکش را 🤲
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_هفتم
#همنویسی_غدیر
#زهرا_سبحانی
🖋"احیای برکه"
ظاهرشان خوش بود.
عهد بستند و تبریک گویان راهی اهل و دیارشان شدند.
آن روز که حجاج، غدیر را تنها میگذاشتند فکرش را هم نمیکردند روزی برسد که از گفتن قول و قرارشان بترسند.
قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود. در مخیلهشان هم نمیگنجید که این بار، بهای فراموشی عهدشان، خون میشود!
گلمادری بین در و دیوار له میشود.
به این فکر میکنم اگر مادر در برابر اهل باطل نمیایستاد؛
اگر چهل شبانه روز درِ تکتک مدعیان را نمیکوفت و اگر بر سر قبر پدر، روضههای مقاومت را در دعاهای قنوتش نمیخواند؛
چه بلایی سر من، ما و همگیمان میآمد؟
برای ماهایی که امروز کل غدیر را با آهنگهای عجیب و غریب تاخت میزنیم و اسمش را «بزرگداشت غدیر» گذاشتهایم؛
کافی نیست تا وقتی ندانیم که ولایت چیست؟!
تا وقتی ندانیم وظیفهمان چیست؟ تا وقتی که در پستوی افکارمان، مبارزهی حق و باطل را تمام شده بدانیم و نهایت تکلیفمان را در مهیا کردن چند لیوان یا حتی گالن گالن، شربت و امثالهم بدانیم!
به گمانم اگر مادر نمیایستاد، امروز پس و پیش اهل باطل را «حضرت» و «رضی الله عنه» میخواندیم.
مثل خیلیها که میخوانند با آنکه میدانند بیقبر ماندن مادر، قصهی تلخیست که باورش اگر چه سخت نیست ولی حکایت همان تعصب باطلیست که سالهای عبادت شیطان را در ثانیهای به باد داد و هر روز داستان نویی میسازد برای موجه کردن خویش؛ برای حق جلوه دادن خویش.
بعد غدیر، تاراج جان و مال و ناموس را بهانه کرد تا حق را ساکت کند. به این هم اکتفا نکرد آنقدر پیش رفت که نشانهای غدیر را محو کند؛
از مسجد غدیر_ همان مسجد 50 متری که رسول خدا برای فراموش نشدن غدیر، دستور ساختنش را داده بود_ گرفته تا کج کردن راه حجاج
تا دیگر خبری از غدیر در میان مسلمانان نپیچد؛ تا ولایت بمیرد.
این وسط کل خرجی که ما کردیم این بود که گفتیم: «خدا دینش را حفظ میکند»
فراموش کردیم که
مادر هم میتوانست مثل خیلی از ماها بگوید:«خدا خودش دینش را حفظ میکند؛ خودش حق را به حقدار میرساند» و به قول ما امروزیها، خیال خودش را راحت کند و به زندگیاش بچسبد.
اما ایستاد تا به اندازهی قرنها باقیماندهی عمر آدم، اتمام حجت کند!
که نشان دهد معجزهی خدا، چیز خارق العادهای نیست که فقط باید از آسمان نازل شود؛
معجزه در همین قدمهای ما، قلمهای ما و در واقع ارادههای ما، در مبارزه با باطل است.
باطلی که هر روز به رنگی در میآید و این روزها با رنگین کمانی از رنگها آمده،
ماهم قرارمان را با مولایمان فراموش کردیم!
همان قرار ممنوعیت 2030 را میگویم. همان قراری که با «گوش بفرمان توئیم» امضایش کردیم.
امروز اما در رسانهی رسمی، آمار
پیشرفتمان را با سند «توسعهی پایدار» متر میکنیم!
راه جهاد تبیین را کج کردیم تا بدعهدیمان به چشم نیاید!
مقدمهی کسانی شدهایم که تاریخ بارها لعنشان کرده...
غدیریها! از خود بپرسیم که در دنیای امروز راه احیای برکهی غدیر از کجا میگذرد؟
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_هشتم
#همنویسی_غدیر
#نفیسه_غفرانی
🖌اهل غدیر
حضرت آقا از اهل قلم درخواست کردند تا از شهدا حرف بزنند....
رهبرا! چگونه میشود از روحهایی نوشت که دَم و بازدمشان حیدر حیدر بود؟
همانان که پیش از مرگ، پیکرهایشان را در تابوت زهد به دنیا تشییع کردند....
انگشتری جسمشان را، در رکوع و سجودِ دفاع از حرم و وطن،
به بیپناهان و مستضعفان بخشیدند...
و تنها از برکه غدیر ارتزاق میکردند...
حاضرانی که در سعی صفا و مروهِ جهاد، با تمام جان میدویدند، تا صدای امیر غدیر را به ما غائبان برسانند...
رهبرم! ما غائبان نشسته در فکرِ پیرایه جسم خویش، نمیتوانیم از حیدریان ایستاده در بٓرخدا بگوییم...
باید آوینی شد، باید فرجنژاد شد تا زیر بار راز غدیر و فرمان شماکمر خم نکرد....
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_نهم
#همنویسی_غدیر
#علیرضا_مکتبدار
🔸جرعهنوشان غدیر
📌«غدیر» در لغت به تالاب و برکهای گویند که آب باران و سیل در آن جمع میشود.
📌اما «غدیر خم» اقیانوسی است بی پایان و بشریت در درازنای تاریخ، جرعهنوش آن.
📌در محل غدیر خم، در واپسین روزهای حیات آخرین و برترین پیام آور الهی، آیهای بر پیامبر نازل شد که از «اکمال دین» و «اتمام نعمت» سخن میگفت.
📌رسالت در شُرف پایان بود اما پیام و آموزههای آن باید به فرزندان آدم تا انتهای عمر دنیا میرسید، پس شانههایی سترگ و استوار باید سنگینی این امانت بزرگ را بر خود هموار میکرد.
📌پیامبر در میانه مکه و مدینه و بر کناره غدیر خم، خیل بیشمار حاجیان را بر ولایت علی علیه السلام گواه گرفت و ولایت و فرمانبری از او را از ایشان خواستار شد.
📌دسته دسته حاجیان، منصب ولایت را به حضرت تبریک گفتند اما تنها عده کمی نوشیدن از زلال غدیر را بر سرکشیدن جامهای زهرآگین غرور و تکبر ترجیح دادند.
📌 جانی که جرعهنوش غدیر شد، «نامیرا» شد و آنکه جامهای پی در پی هوس را سر کشید، مردار شد، هر چند در میان زندگان آمد و شد کند.
📌«ولایت» لُبّ و لباب «رسالت» است. جرعهنوشان غدیر، از رسالت به ولایت راهبر شدند و دیگران، حتی جانب رسالت را نیز فرو گذاشتند.
«بزرگداشت غدیر»، پاسداشت ولایت است و ولایت چراغ راه هدایت تا رسیدن به سرمنزل سعادت.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_دهم
#همنویسی_غدیر
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌"نماز بی ولای او، عبادتی است بی وضو"
تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند، تا در گلبانگ اذان صبحِ ظهور، " حی علی الظفر" را ترنم نماید و تکبیره الاحرامِ "انا بقیة الله" را، ازحرم الله امنیت فریاد زند،تا دلهای تفدیده ی سالهای غربت و تنهایی ؛ به جماعت ِیکرنگی اقتدا کنند و سر بر تربتِ مظلومیت، سجده ی شکررا نثار آستانِ جانانِ احدیت نمایند، و ز آن پس او،مهره های تسبیح اقتدارِ امت واحده ی اسلام ، برحول ریسمان ولایت مطلقه اش را، با سرانگشتانِ خلیفه اللهی اش، تهلیل و تحمید خواهد گفت...
پایان
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#همنویسان_غدیر
🖌فاطمه حسینی پناه
تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند.
https://eitaa.com/hamnevisan/310
🖌 زهرا سبحانی
قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود.
https://eitaa.com/hamnevisan/307
🖌 نعیمه وافی
گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان...
https://eitaa.com/hamnevisan/306
🖌 امیر خندان
چایی عراقی را که سر میکشیدیم باید بلند میشدیم و میرفتیم سمت منزل همسایهی بعدی.
https://eitaa.com/hamnevisan/305
🖌 سمیه رستمی
اندکاندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده.
https://eitaa.com/hamnevisan/304
🖌 شیما سهرابیان
پیش اومده از حقیقتی که طرفداراش بی وفا شدن صحبت کنی و دیگران خیال کنن برای خودت ناراحتی.
https://eitaa.com/hamnevisan/303
🖌 مریم فلاحی
شرافت، پاکی اصل و نسب است.
ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار.
شنیدم که در مَثَل، نمونهی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت میدهند.
https://eitaa.com/hamnevisan/301
🖌 علی کردانی
از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود.
https://eitaa.com/hamnevisan/300
✍️ متن کامل آثار همنویسان اینجا
#پویش_نوشتن
#مدرسه_فکرت
#نویسندگان_حوزی
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
هم نویسان
#همنویسان_غدیر 🖌فاطمه حسینی پناه تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که
.
بازتاب همنویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
روز قلم را به همه عزیزان تبریک می گوییم🙏💐💐💐
#گعده_دهم
#یادداشت_اول
1⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#امیر_خندان
🔸رفیق پر کلک موتور!!!
بچه که بودم پدر من را روی باکِ آبیرنگ موتور مینشاند. اول خواهرم مینشست و بعد من جلوی خواهرم. تقریباً روی فرمان موتور مینشستم تا باک! پدرم یک موتور هندای 125 اصل ژاپن داشت. فکر میکنم الآن، گوشهی انباری آنقدر خاک خورده که باکش بهجای بنزین، پر از سوسک و مورچه و مارمولک شده است. پنجنفری سوار موتور میشدیم. واقعاً کار سختی بود. پدر نمیتوانست ماشین بخرد. اطرافیان هم اکثراً موتورسوار بودند و با ترکیب جمعیتی بالا سوار موتور میشدند. در ایام نوجوانی هم یکشب پنج ترک سوار موتور شدن را تجربه کردم. البته کمی فضای اجبار در کار بود. پدربزرگ بعد از یک دورهی بیماری سخت فوت کرد. تمام ایام بیماری و فوت و تشییع و... را در منزل پدربزرگ بودیم. در فضای مسخرهبازی و شوخی، پنجنفری سوار موتور شدیم. پسردایی هم که دستور قبلی از دایی داشت، دستهی گاز موتور را چرخاند و ما را از خانه پدربزرگ جدا کرد تا کمی از فضا دور باشیم. بعداً که خودم موتورسوار شدم یکبار سه نفر را سوار موتور کردم و چهار نفره مسیری را طی کردیم. چه برای یک نفر و چه برای پنج نفر، موتور وسیله خوب و خطرناکی است. بهقولمعروف خاطرات و مخاطرات دارد.
وارد فضای دانشگاه که شدم استادی را موتورسوار ندیدم. حتی به دوران قبل از دانشگاه که فکر میکنم، انگشتشمار معلم یا مدیری را بهصورت موتورسوار در ذهنم پیدا میکنم. بعد از آمدن به حوزه هم همین موضوع را تا اندازهای درک کردم. البته موتورسواری طلبهها در قم امر معمول و رایجی است. حتی اینکه دو طلبهی معمم روی یک موتور نشسته باشند چیز عجیبی نیست. به خلاف برخی مناطق کشور که موتورسواری طلبه با لباس طلبگی خارج از عرف است! نمیدانم کلمهی استادی کاری میکرد که موتورسواری به کنار برود و یا شأن و منزلت و یا شایدهای دیگر.
تیرماه سال 1400، در حال و هوای ایام عید قربان، خبر تصادف یک موتورسوار در فضای قم پیچید. تصادفی که خبرگزاریها در موردش نوشتند تصادف مشکوک! تصادف یک استادِ موتورسوار. آنهم تصادفی خانوادگی. منظورم از خانواده فقط همسر نیست، بلکه منظورم یک پدر و همسر به همراه دو پسر و یک دختر خردسال است. یاد موتورسواری پنجنفری خودمان افتادم روی موتور هندای 125.
استاد موتورسواری که برای اساتید هیات علمی دانشگاه سخنرانی میکرد، تصادف کرده بود. خودش نیز برای عضویت در هیات علمی چند جا دعوتشده بود. استادی که قواعد بیبنیاد استادی را به هم میزد ازیکطرف با پوشش ساده و ازیکطرف با موتورسواریاش. البته نه اینکه ماشین نداشته باشد و یا ماشینسواری بلد نباشد؛ دوستانش میگفتند که ماشینش را برای هزینههای کتابش فروخته و به موتورسواری روی آورده است. کتابهایش هم در مورد موضوعی بود که تصادف را مشکوک میکرد. به دوستان نزدیکش گفته بود که چند باری تهدید شدهام.
برخی طلبهها عیار کار انقلابی را تغییر میدهند. رساله عملیهی اختصاصی خودشان را دارند. کار برای نام و نان را جزء محرمات برای خود حساب میکنند و زندگی جهادی و خستگیناپذیر را جزء واجبات. موتورسواری که سهل است که جایش در مستحبات مؤکّد باشد!
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_دوم
2⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#علی_کردانی
🔸غفلت از نخبگان، چرا و چگونه؟
«این نعمت از خدا است، در قبال آن مسئولیّت دارید و آن مسئولیّت این است که این نعمت را در جای خودش مصرف کنید.» جملهای که رهبر انقلاب در دیدار سال ۹۵ با نخبگان علمی جوان مطرح کردند.
نخبگی نه یک آمار بلکه یک تکاپو و اثرآفرینی در محیط است. تصور بسیاری از نخبه بودن معدل بالای نوزده است؛ در حالیکه در اطراف ما نخبگان پایین ۱۵ داریم. اما چرا و چگونه چنین فردی نخبه است؟ در تعریف رهبر انقلاب اینگونه آمده است: «اکنون شاخص ارزیابی اساتید و نخبگان، تعداد مقالات است در حالیکه باید موضوع حل مسئله را شاخص ارتقاء قرار داد.» بنابراین قدرت حل مسئله و تأثیرگذاری شاخص اصلی نخبگی بهحساب میآید که میتوان گفت آنچه سبب غفلت مسئولان از نخبگان است، مفهومنشناسی نخبگی است. آنها در آمارها بهدنبال نخبگان میگردند. در این صورت بیتوجهی به نخبگان پیامدهای جبرانناپذیری دارد؛ چراکه آینده ملتها بسته به تعاملِ با نخبگانشان دارد. نخبگان با تصمیمات صحیح و پیشبینیهای بهموقع، میتوانند کشور را از چالشها نجات دهند و این مستلزم حضور آنان در جایگاههای مدیریتی و دولتی است؛ از این رو فاصلههای بین نخبگان و حاکمیت باید به حداقل برسد. اگر نخبگان در جایگاه خود بهکارگیری نشوند و از ایدههای آنها استفاده نشود، بهتدریج دلسرد شده و تعلق ملی خود را از دست میدهند و در نهایت پدیده هجرت، ایده میشود. در این رابطه رئیس مرکز پژوهشهای مجلس آقای «بابک نگاهداری» مطرح میکند: «میل به مهاجرت به شرکتهای دانشبنیان و حتی دانشآموزان مقطع دبیرستان هم رسیده است». رهبر انقلاب نتیجه غفلت را اینگونه بیان میکنند: «وقتی ملتی از تواناییهای خود غفلت کرد، غارت او آسان میشود.» در اهمیت غفلت نکردن از امکانات و داراییها همین بس که خداوند حکیم در آیه ۱۰۳ سوره نساء برای غافلگیر نشدن مسلمانان دستور نماز خوف را تشریع میکند. بدین معنی که خداوند در کیفیت نماز تغییر و تشریع صادر میکند.
مهمترین راهکار غفلت نکردن «مطالبهگری» است. اگر به نخبگان عادت و جسارت مطالبهگری بدهیم و برای آنان سهمی در اداره امور قائل شویم، ایدهها و خلاقیتهای آنان در جهت رفع مشکلات جامعه قرار میگیرد. در اینصورت از شکوهها و تیزگوییهای نخبگانی نهراسیم و خطاب آنان را راهحل بدانیم نه چیزهایی دیگر.
همچنین مسئولیتپذیری نسبت به نعمت نخبگی نه تنها متوجه نخبگان که متوجه مسئولان است. میتوان با رفع دغدغههای شخصیشان، آنها را بر موضوعات علمی و پژوهشی متمرکز کرد و با تعامل صحیح با این استعدادها، کشور را از بحرانها رها کرد.
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_سوم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#مهتا_صانعی
🖌مَسلخ
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
داشت مینوشت. پاک میکرد. مینوشت.....
واداشتن خود به نوشتن که ننویسد، که بخواند. در خون میزد و مینوشت.
آه از این سیطرهی قلم که یارای نوشتن بود و نبود. گاهی زبانش قاصر میشد، گاهی به بلندای آسمان حرف داشت. قلمش را از استخوانش تدارک دیده بود. همینقدر محکم و استوار. سرچشمه بود اگر دور بود، نزدیک بود
اصلا خودِ نور بود.
در تلاطمِ روزگارِ سیاه و خاکستری مُبشّر رنگهای روشن بود تا بیاموزند و سینه سپر کنند.
استاد، رهشناس بود و رهزن ستیز.
با عطوفت درونش معجونی از حب و علم را به چشمها، به اندیشهها هبه میداد. تدریس میکرد و جان ارزانی میداشت.
رفیقَ من لا رفیقَ له معاشران بود.
حریف شبانه میطلبید در روزگاری که یارای جنگیدن در روز و روشنایی نبود.
اینکه رزق قلم من نوشتن از استادی باشد که تمامِ همّ و سعیش یک جرعه هدایت به بشریت بوده، حتما اعتقادم به همان چند بیت بالاست.
سن و سالی نداشتم
میخواندم...
مُردار بود هر آنکه او را نکشند.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند....
نمی شناختمش...
سال قبل بود، در فضای مجازی متوجه سانحهی دلخراش استاد شدم. زن، فرزند...خدایا مگر میشود! اینطور بده بِستانهای ملکوتی...
چمرانها هنوز زندهاند و میگویند: ای حیات! با تو وداع میکنم. با همهی مظاهر و جبروتت.
ای پاهای من! میدانم که فداکارید و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت
میروید، اما من آرزویی بزرگتر دارم.
استاد آرزوهای بزرگتری داشت...
روحش شاد
یادش گرامی
راهش پر رهرو.
از دستِ غیبتِ تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_چهارم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#سیده_ناهید_موسوی
🖌مُخلِص و مُخلَص
مشغول روزمرگی و خواندن مطالب بودم. که در کانال استاد فرج نژاد عضو شدم. بعد از مدتی کوتاه مدح و ستایش ایشان را از دیگر اساتید هم شنیدم. کنجکاو به شناخت بیشتر ایشان شدم. با یک جستجوی کوتاه از شخصیت اصیل و بزرگوار استاد فرج نژاد به وجد آمده و از سوی دیگر عمق فاجعه فوتشان من را به درد آورد.
مُخلِص یعنی که دین خود را برای خدا خالص گردانده و دل از غیر حق برگردانید و مُخلَص کسی که خداوند سبحان او را برای خویش خالص کرده است. استادی جهادی و با اخلاص که مصداق بارز آیه «... اِلاّ عِبادکَ مِنْهمُ المُخْلَصِین » بود. (سوره حجر،آیه۴۰)
مخلصینی که به دلیل طهارت روح، تمام دوران عمر خویش را در راه رضای خدا گام بر میدارند، در درجه بالای تقرب به خداوند قرار داشته و جایگاه آنها بهشت رضوان الهی است.
استادی انقلابی و پای کار نظام که تمام تلاشش تدریس، پرورش و تبین برای شاگردان بود. با حوزه فعالیتهای گسترده که در هر موضوعی با نگاه جدیدی صحبت میکردند و با ذهنی خلاق و ایده پرداز در بحث پیرامون دشمن شناسی یهود و صهیونیست شناسی کار خود را شروع کردند. ایشان به نهادهای زیادی ایده میدادند، کمک میکردند و اهمیتی برای ثبت اسم خود نداشتند. پیشرفت و راه افتادن کارها را تنها وظیفه خود میدانستند.
استاد فرج نژادی که همت و تلاش خویش را صرف کار دشمن شناسی کردند آتش به اختیار در میدان قلم زدند و تبین کردند. از شهریه طلبگی خود هم گذشتند، در مباحث آموزشی و تربیتی بدون دریافت مزد و هزینه فعالیت و پس انداز خود را برای کمک به دوستان و همکاران دریغ نمیکردند. و در نهایت شب عید قربان، قربانی و فدایی اسلام و آرمان انقلاب شدند تا مکتب و مسیرشان پررهرو و ماندگار بماند.
کاش ما ریزه خواران سفره آقا امام زمان (عج) همانند استاد فرج نژاد یار باشیم نه بار.
«عاش سعیداً و مات سعیدا»
پایان.
#گعده_دهم
#یادداشت_پنجم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#زهرا_عبدی (حُسنا)
🖌کشتیِ جان
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
مثل آفتابی طلوع کردی و بر تاریکیها تابیدی. عاشق بودی و غرق در دنیای لغات. دنبال چیزی میگشتی تا بتوانی حقیقت را ثابت کنی. مثل پیچیکی دور ولایت پیچیدی و جوهرۀ قلمات را روی کاغذ آوردی. عاشق بودی، ثانیهها برایت مفهوم نداشت.
همیشه در انتظار ندای ملکوتی بودی. از کدامین آثارت سخن به میان بیاورم که زبانم قاصر است؛ از اندیشهای که در نهان داشتی و دوست داشتی آشکار شود.
اندیشهات، همچون سلاحی نرم بود در مقابل رسانههای شیطانی. عشق به رهبری و انقلاب مثل خونی در رگهایت جاری بود. قلمت به وسعت آسمانها بود؛ انتها نداشت و همیشه در حال پرواز به سمت و سوی حق بود. درختت سبز بود و پربار؛ اما با غرور بیگانه بودی. مثل بارانی شدی که بر سر همه بارید؛ بارانی که دوست داشت، گلها و غنچههای انقلابی را سیراب کند. گلها و غنچههایی که هر کدام حالا جزء یکی از شاخههای این انقلاب هستند.
همگان از طعم سفرۀ محبتت چشیدند. طوفانهای دشمن در انتظار بلعیدنت بود؛ اما کم نیاوردی و بیپروا رفتی. هدف والا داشتی و دنیا در برابر دیدگانت ذرهای ناچیز بود. قلب نا آرامت همواره دنبال کشف حقیقت میگشت. در روز عرفه، در حرم بیبی طواف کردی و با اشکهایت بدنت را شستوشو دادی. با روح بلندت به سمت و سوی او پرواز کردی؛ اما آثارت هنوز هم عطر عجیبی دارد. ستارههایت در آسمان شب، عجب برقی دارند. هنوز هم زندهای، هستی، در میان تکتک صفحات
کتابهایت، در میان تکتک آثارات. هنوز هم تو را حس میکنیم. سفرتان بخیر... دُر گرانقدر انقلاب... .
امام علی میفرمایند: «هیچ کرداری مانند پژوهش نیست.» (غررالحکم، ح 10483.)
۱۴۰۲/۴/۱۸ تیر ماه
پایان
#گعده |#استاد_فرج_نژاد
▫️دهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
💐 این بار «همنویسی در پاسداشت مرحوم استاد محمدحسین فرجنژاد»
1. مدیریت علمی استاد فرج نژاد
2. اخلاص فردی و اجتماعی استاد فرجنژاد
3. غفلت مسئولان از نخبگان انقلابی در عرصه علوم انسانی
🔸مهمان ویژه:
🔶 دکتر محمد حسنی، مدیرعامل انتشارات جمکران
📆 زمان: یکشنبه ۱۸ تیرماه، ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰
🏢 مکان: قم، خیابان شهید فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶، انتشارات جمکران
با همکاری
مدرسه فکرت، کانون نویسندگان حوزوی، انتشارات جمکران
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه فکرت| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#گعده_دهم
#یادداشت_ششم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#سیدمحمدمهدی_موسوی
🔸یادآوری خاطره آن مصاحبه واپسین؛
دغدغه اش رشد بچه ها بود
به گزارش «فکرت»، حقیقتاً نمی دانم چه شد که قرعهی آخرین مصاحبه با مرحوم استاد فرج نژاد به نام حقیر افتاد و این تحیر هنوز برایم ادامه دارد.
الغرض آن که؛ عصرگاه دوشنبه ای بود که بعد از یک روز کاری نسبتاً فشرده که قصد خداحافظی از دوستان مؤسسه شناخت را داشتم، آقا محمدحسین در یکی از طبقات مرا دید و اصرار که باید با تو مصاحبه ای داشته باشم در خصوص صیانت از فضای مجازی که آن روزها بحثش در فضای عمومی کشور از جمله در سپهر رسانه ای بسیار داغ بود. آن مرحوم نیز مدت ها بود که با همراهی جمعی از دوستانش روی این موضوع کار پژوهشی عمیق و قوی انجام داده بودند. ابتدا از ایشان عذرخواهی کردم و گفتم که اگر ممکن است بگذاریم برای وقتی دیگر، الان خسته ام و حس و حالش نیست. استاد فرج نژاد در مقابل دوباره خواست که این مصاحبه را داشته باشیم و جمله ای گفت که بعد از دو سال هنوز در وجودم آن را حس می کنم؛ "حیفه از دستت میره بیا با هم صحبت بزنیم، برام مهمه"
خلاصه پس از گذشت حدود چهل و پنج دقیقه از زمان مصاحبه که علاوه بر ایشان دوست شفیقش آقای رستمی نیز در آن جلسه گپ و گفت حضور داشت، از ایشان خداحافظی کردم و اصلاً هم فکرش را نمی کردم که کمتر از 48 ساعت دیگر آن اتفاق هولناک و هنوز هم مبهوت کننده رخ دهد و بدین سان حسین عزیز را از دست بدهیم؛ هر چند معتقدم که فراتر از نام و یادش، دعای خیر عزیزی چون او هنوز همین حوالی، امدادگرِ بچه های بی ادعای جبهه انقلاب به ویژه در سنگر رسانه و فرهنگ است.
درباره استاد فرج نژاد در این دو سال، دوستان و نزدیکانش بسیار گفته اند و شنیده ایم؛ از اخلاصش، پرکاری اش، بی ادعایی اش، دغدغه مندبودنش و خیلی محاسن دیگر که کمتر در وجود یک نفر همه آن ها قابل جمع است، در این مجال کوتاه تنها به یکی دو نکته می خواستم بسنده کنم.
به نظر بنده، یکی از مهم ترین ویژگی های آقا محمدحسین، تلاش و دغدغه اش در راستای تربیت نیروهای قوی به لحاظ فکری و اندیشه ای در جبهه انقلاب بود، کما این در این خصوص بی دریغ از وقت ارزشمند خود، هزینه می کرد تا بلکه بچه ها چیزی یاد بگیرند و تکیه کلام معروفش که دیگر همه جا ورد زبان بود" بچه ها قوی بشید، بچه ها مرد بشید"
به تعبیر اخوی اش، حسن آقا، ایشان به دنبال شناسایی و تربیت افرادی بود که دارای استعداد یا علاقه به ورود به عرصههای مختلفی با هدف کمک به انقلاب اسلامی بودند؛ افرادی که در گام دوم انقلاب، اولاً دغدغه مندانه و ثانیاً خستگی ناپذیر در مسیر کشف حقیقت و روایت صحیح آن به پیش بروند و به خاطر مشکلات و سختی ها، کمبودها و طعنه ها از ادامه مسیر، پا پس نکشند.
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_هفتم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌شما بیت والا هستی...
" تو بر بام فلک مشعل به دستی"
معلم من نمیدانم که هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
تو بر معنا کدامین واژه پنهان به قاموسی
به تاریکی دریاها کدامین برج فانوسی
کدامین صفحه از دفتر
کدامین خط خوانائی
کدامین قصه و افسانه ای تو
کدامین شعر زیبایی
ز شعر حافظ و سعدی
کدامین بیت والائی
نمیدانم که هستی یا چه هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
نمیدانم ولی دانم تو بالایی
فراتر از تمام ثابت و سیاره هایی
فروغی، آتشی، کانون نوری
تو از تاریکی و ظلمت به دوری
فروغت کور کرده چشم خورشید
تو رخشان تر ز خورشید خدایی
تو در بازار خوبان قیمت ماه
شکستی ز آن که خود ماهی
مه شبهای تاری تو
فروغ و نور هر راهی
غلط گفتم خطای گفته از من
تو زیباتر ز مهتاب سمائی
تو آهنگ خوشی، آرام روحی
چو آوای ملک اندر مناجات
لطیفی، جانفزایی، دل نشینی
تو عطری، عطر گل های بهشتی
تو حسرت بهر گل های زمینی
تو رویایی،تو رویای خوش پروانه هایی
تو اشکی،اشک شمع و عابد پنهان به صحرایی
تو بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر خاکی ولی خود خاک پاکی
تو بربام فلک مشعل به دستی
تو از دیو سیاهی سر شکستی
تو ظلمت را درون دست خود کشتی
تو آرام پر اسراری
چو شبهای بیابانی
سکوت و فکر زیبایی
ره پر نور عرفانی
تو کیهان، کهکشان هایی
ره معراج انسانی
تو فریادی،چو رعد آسمانی
امید بارشی بر دشت خالی
تو بیداری همیشه نی به خوابی
تو تیغی، تیغ خورشیدی
تو شب را سینه ببریدی
تو الوندی، دماوندی، چو البرزی به ماندن
تو رودی،جاجرودی
ارس هستی به غریدن،به رفتن
تو می مانی، شکوه ماندن از توست
به رفتن هم غریو هجرت از توست
بمانی یا نمانی خواندن از توست
غرور و هم شکوه غیرت از توست
تو سروی، گاه مردن، همچو ماندن
تو آموزی به ما، استاده مردن
تو زیبایی، چو بر زانو نیایی
تو بر زانو نیایی چون که زیبایی
کنون با من بگو آخر که هستی
مرا اندیشه در پیشت زبون است
تو آخر از کدامین سرزمینی
کدامین کهکشان را خانه کردی
تبارت در کدامین داستان است
تو نامت در کدامین قصه و افسانه کردی
که هر چه می نویسد خامه ی من
نبیند انتهای نامه من
و هرچه می نویسد از تو گویا
به خویشت بیشتر بیگانه کردی
تو در اشعار حافظ هم نگنجی
خجل اندر مصاف تو کلام است
که هستی یا چه هستی من ندانم
ولی دانم که بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر بام فلک مشعل به دستی
بمان با من تو ای روح منور
که با تو می رسم آخر به یزدان
به پایان گر برم صد دفتر شعر
به وصف تو شروعی و سلام است
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_هشتم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#نعیمه_وافی ( باران)
🖌مرد علم در میدان عمل
بله، قبول دارم، درست است، عنوان یادداشتم تکراری ست،
ولی
آیا شهید عزیز و سعید، مرحوم استاد فرج نژاد به راستی نمونه بارز و درخشان این عنوان نبود!؟
عمر کوتاه حیات جهادی و جاویدانش سرشار از نمونه های زیبا و اثرگذار این عنوان (مرد علم...) است...
پس
گوارایش باد پاداش عظیم و شهد شیرین شهادت
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا... (عنکبوت، ۶۹)
و خدای مهربان صبر جمیل و اجر جزیل دهد به والدینش و والدین شان
در این غم بزرگ و ناگهانی از دست دادن عزیزانشان
زندگی، بی خطر تو را می خواست
خالی از بال و پر، تو را می خواست
تو کنار فرشته ها آرام
پیر می شد پدر، تو را می خواست...
پایان
#گعده | #نویسندگان
▫️یازدهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
این هفته با عنوان:
«آنچه رهبری فرمود»
گفتوگوی آزاد نویسندگان درباره تبلیغ کارآمد
📆 زمان: یکشنبه 25 تیرماه، ساعت 17:30
🏢 مکان: کافه جهاننما قم، صفاییه، کوچه ۳۷، پلاک ۱۱
برای دریافت مسیریاب روی آدرس کلیلک کنید👆
با همکاری
🖌 باشگاه فکرت
🖌 تحریریه عصر زنان
🖌 کانون نویسندگان حوزوی
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
#گعده
#مهارت_رسانه
#پویش_نوشتن
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت | رادیوفکرت