eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
همسران موفقِ فاطمی❤💍
خانومم ... تو برنده ای تو بردی این قلب من گرفتار تو شده تا ابد ولی وظیفه مسلمونیمون چی میشه... ها؟
‍ 🌸🌹🌸 🌹🌸 🌸 ‌دیالوگ عمره همسر مختار تفاوٹ مڹ با دخترانے چوڹ خودم در ایڹ اسٺــ ڪہ آناڹ در پے یڪ شوهر بودند و مڹ در پے یڪ همسر!! آناڹ هم بالینے مےخواستند و مڹ همـــــراه! مڹ در پے یڪ مرامے بودم ڪہ مریدش باشم ... مرامے ڪہ نشانہ اش حب عــــــــــلے (ع) اسٺـــــ ... لطفا🙏 سعی کنیم باشیم😊❤️ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
😍 😉 تاپ هایی که سرشانه هایشان باز هستند👗 مردان واقعا به این تاپ ها علاقه دارند، زیرا این مدل تاپ ها تنها قسمتی از پوست مان را در معرض دید آن ها قرار می دهند- نه قسمت زیادی را.👍 مردان به دلایل خاصی به قسمت های اطراف گردن و شانه ها و بالای سینه که اغلب به آن ها “دکلته” می گویند علاقه ی زیادی دارند😋 آن ها این قسمت را خیلی س ک س ی می بینند، در حالی که خیلی س ک س ی نیست و تنها بخشی از بدن ما دیده می شود. پس سعی کنید بیشتر به قسمت های حساس و خاص بدن تان فکر کنید و نه قسمت های خیلی جنسی. 👌 قسمت دکلته ی بدن برای مردان خیلی جذاب است، زیرا هم ناز و هم خاص و خواستنی است.😉🥰 ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹آقایان 👇 زنان در مقابل كوچكترين تغييرات ظاهرى خود، از قبيل رنگ مو يا لباس جديد حساس هستند و منتظرِ واكنش همسرشان هستند. نسبت به اين تغييرات واكنش نشان دهيد و تعريف كنيد... ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥐 😋 ▫️۱-اسفناج +پنیر فتا+پیازداغ خشک ▫️۲- سیب زمینی سرخ شده نگینی+جعفری خرد شده ▫️۳-ترکیبی از شماره یک و دو ▫️۴-گوشت چرخ کرده+ قارچ+فلفل دلمه ای 🔸نکته مهم این هست که مایه داخل پیراشکی خیلی داغ، ابکی و یا چرب نباشه که خمیر شکلش خراب نشه! در صورت تمایل از پنیر های رنده شده پیتزا و یا موزارلا هم در داخل پیراشکی می شه استفاده کرد. 🔸روی پیراشکی را من با ماست رو مال می کنم و ادویه هایی مثل اویشن، چیلی و فلفل نیم کوب روش می پاشم. درجه فر، دویست درجه و پیراشکی در حد طلایی شدن در قسمت میانی فر قرار بگیره که خشک نشه! مدل های مختلفی هم که دیدین، پیراشکی پیچیده شده مثل بقچه و یا قیفی که همه از همین مربع بریدن ها درست می شه 🍔🍟🍗🍜🍲🥓🌮🥘 🔵 آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامی) ╭┅───────────────┅╮ 🎀 @ashpazkhone_behshti🎀 ╰┅───────────────┅╯ ☘ 🌸☘ ☘🌸☘
این یکی از هزاران ایده هست برای بیرون اومدن از قهر 😠 و آشتی کردن 👫 من وقتی با همسرم قهر هستم بیشتر از قبل بهش میرسم. مثلا برای ناهار ی غذای خوشمزه ک دوست داره درست میکنم🍛، بعد از غذا زودی براش چایی میبرم، ☕️ پشت سرش میوه میبرم. 🍎🍑🍒🍓🍊 همه کارارو بهتر از قبل انجام میدم  ولی...تو صورتش اصلا نگاه نمیکنم😑 و جواب حرفاشو خیلی سنگین میدم 🙄 آخرش دیگه همسرم کم میاره و یهو دستمو میگیره و میشونه کنار خودش و باهام حرف میزنه و تشکر میکنه و منم یکم خودمو براش لوس میکنم و قهرمون تموم میشه💋❤️ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🔸در خلوت دو نفره خود با همسرتان بهترین و زیباترین باشید. لباس‌های کهنه و تکراری را در تنهایی بپوشید ولی زمانی که مقابل همسرتان ظاهر می شوید در عالی ترین پوشش و آرایش باشید. 👈🏻فراموش نکنید همسر شما لایق ترین فرد برای دیدن زیبایی‌های شماست. . ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣ فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.» نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!» خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.» گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃