حاج حسین یکتا.mp3
4.05M
🔊 #پادکست | خبری در راه است...
🎙بخشی از صحبتهای #حاج_حسین_یکتا در حسینیه ریحانةالحسين سلاماللهعلیها در مورد سردار حاج قاسم سلیمانی - ۹۸/۱۰/۱۴
پلاک ؛ ناشر آثار حاج حسین یکتا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💜🌸💜
🌸💜
💜
#هردوبدانیم
اگر میخواهید دروغی نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن حقیقت نداشته باشید...!
به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید؛ همزمان در کنار درهای عمیق ایستادهاید.
با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند!
🍃
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#نکته
گفتگوی زن و شوهر
👈زبان کنترل بیرونی:
همین که از در وارد می شم شروع
می کنی به "غر زدن" چرا دیر کردی؟
"بچه ها به سختی می بیننت"،
"آب شیر توالت هنوز چیکه می کنه" و ... دارم بهت ميگم كه اصلا رغبت ندارم بیام خونه.
👈زبان نظريه ی انتخاب:
می دونم ناراضی هستی،
من هم خشنود نیستم.
تو هی غر می زنی و من هم هی خودم رو به کار مشغول می کنم.
با این وضع ما کجا می ریم؟
این ازدواجیه که تو می خوای؟
بیا از مادرت خواهش کنیم آخر هفته بیاد پیش بچه ها و من و تو تنهایی بریم یه سفر کوتاه و با هم روی این موضوع کار کنیم. من دیگه دنبال این نیستم که ببینم کی درست می گه و کی غلط
می گه.
من به مقداری وقت نیاز دارم که عشقم رو به تو نثار کنم و با هم حرف بزنیم. انجام هر کار دیگه ای بهتر از شرایط فعلی ماست.
برگرفته ازكتاب زبان نظريه انتخاب
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
پانزدهم خانوما.ogg
3.7M
💜🌸💜
🌸💜
💜
روز پانزدهم
بسم الله الرحمن الرحیم 💫
روز پانزدهم ❤قرار عاشقی
❤دوستان و همراهان با وفا سلاااام
❤سلام به روی ماه تک تک شما دوستداران اهل بیت علیهم السلام.
📣📣📣📣📣📣 مژده دارم براتون
❤خدا شاهده دیروز وقتی این خبر رو شنیدم از صمیم قلب خوشحال شدم و اشک شوق از چشمم سرازیر شد
❤با این خبر من و خانوم مظاهری مزد تمام زحمتی که برای طراحی و اجرای این طرح عظیم قرار عاشقی کشیدیم رو قبل از اتمام گرفتیم 😍
❤❤با خبر شدیم دو نفر از دوستان عزیزمون از بین شما قرار عاشقی ها که خارج از کشور مون زندگی میکنند و تابع دین مسیحیت بودند
❤❤با قرار عاشقی همراه شدند و به دین مقدس اسلام پیوستند.
❤❤همه همراهان قرار عاشقی یک صدا بهتون خوش آمد میگیم و دستان شما رو به مهر میفشاریم.
❤برای سلامتی امام زمان عج و به یمن تشرف این عزیزان
همه با هم سه مرتبه
⬇⬇⬇
🔴🔴حالا با هم به صوت مشاور عزیز مون سرکار خانوم مظاهری گوش میکنیم
⬇⬇⬇
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
روز پانزدهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔴نصیحت کردن به همسر ممنوع ⛔
😳صبر کن ببینم مگه تو مادرشی اخه؟!
😳چرا اینقدر باید و نباید میکنی؟!
😳 اگه میخواست همش نصیحت بشنوه که پیش مامانش میموند !!!
😳اون دوست داره تو ❤همسرش❤ باشی نه مادرش!!!
حالا بهت میگم چجوری
مثال
🔴شوهرت به نماز اول وقت اهمیت نمیده !!
❌ اگه مستقیم بهش بگی هم ممکنه ناراحت بشه و هم به حرفت گوش نمیکنه !!
🔴 یکم چاشنی سیاست زنونه به رفتارت اضافه کن
❤مثلا وقت نماز مغرب
سجاده واسه خودت و همسرت پهن کن،یه چایی تازه دم اماده کن ،یه ظرف میوه یا .....(عصرونه)
بعد با یه لحن زیبا بگو
❤عزیز دلم تا نمازمون رو بخونیم چایی دم میکشه با هم میخوریم
یا
‼پای تلویزیون نشسته !
❤بگو .مهربونم اشکالی نداره اگه یه کم صداشو کمتر کنی من نماز بخونم ؟!
خلاصه به هر شکلی که میتونی به صورت غیر مستقیم اون رو متوجه نماز خوندن خودت بکن.
پس یادمون میمونه که
🔴نصیحت مادرانه به همسر ممنوع ⛔
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روز پانزدهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لیست کارهای امروزت
1 نماز اول وقت با حضور قلب
2 دعای عهد
3اب یاسین و مزمل
4 زیارت عاشورا
5 یه حالی از مادر شوهرت بپرس🙏
6 غیبت ⛔⛔⛔
7دروغ ⛔⛔⛔
🔴همسرت رو تایید کن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روز پانزدهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جمله پیشنهاد ی برای پیامک
🌹(اسم همسرت )م، کوه استوارم، سایه پر مهرت تا همیشه رو زندگی زیبامون مستدام بمونه
🌹روزت بخیر مهربونم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💜🌸💜
🌸💜
💜
چله #قرار_عاشفی
#بسته_انرژی برای همسر و
آبگوشت #نذر حضرت زهرا سلام الله
باذکرصلوات
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت دوازدهم
به زور جلوی خنده ام را گرفتم و بلند شدم و بلند گفتم: بچه ها یکم آروم تر!
تا برسیم به گلستان شهدا، آقاسید هزاربار سرخ و سفید شد و عرق ریخت!
از اتوبوس پیاده شدیم. خانم محمدی و پناهی توصیه های قبلی را تکرار کردند و وارد شدیم. همه روبروی تابلوی زیارتنامه ایستادیم. آقاسید زیارتنامه را باصدای بلند میخواند. درحین خواندنش، رفتم بطرف مزار شهید قربانی که از اقواممان بود و در ردیف اول بود. برایش حمد و سوره خواندم و برگشتم بین بچه ها. اشک هایم را پاک کردم و از شهدای محراب و شهید میثمی و شهدای زن تا شهدای مکه۶۶ و شهدای مدافع حرم و شهدای غواص را سرزدیم. درباره هرکدام کمی توضیح دادم. عجیب بود، کنار مزار شهید تورجی زاده همه بچه هایی که اصلا اهل این حرفها نبودند مثل ابر بهار گریه میکردند و مقنعه ها یکی یکی جلو میامد. حدود یک ساعت و نیم طول کشید و همه گلستان را گشتیم...
🌸ادامه_دارد🌸
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت سیزدهم
...همه گلستان را گشتیم. همه بچه ها متاثر شده بودند. آقاسید هم تمام وقت پشت سر بچه ها، صورتش را با دستش پوشانده بود و شانه هایش تکان میخورد. کنار مزار شهید تورجی زاده، میتوانستم صدای هق هق اش را به راحتی از بین ناله های بچه ها بفهمم.
با کمک خانم پناهی و خانم محمدی زیراندازها را پهن کردیم و قرارشد بچه ها یک ساعتی آزاد باشند. منتظر این فرصت بودم. رفتم سراغ شهدای فاطمیون و کنار یکی شان نشستم. روی سنگ مزار آب ریختم و شروع کردم به درد و دل کردن. دیگر نه حواسم به گریه کردنم بود و نه به گذر زمان. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده؛ سایه سنگینش را حس میکردم. روحانی بود: آقا سید!خودم را جمع و جور کردم. آرام گفت: باهاتون نسبت دارن؟
- خیر ولی چون غریب اند میام بالای سرشون.
- عجب… اون شهید که اول رفتید سر مزارش چی؟
- از اقوام هستن.
-ببخشید البته… سوال برام پیش اومد.
- خواهش میکنم.
رفت و کنار مزار یکی از شهدا نشست. موقع اذان بود، نماز را به آقاسید اقتدا کردیم و رفتیم برای ناهار…
🌸ادامه_دارد🌸