فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌴🌴🌴🌴
💞🍃روزى ڪه با سـلام تو آغاز مى شود
💞🍃تاشـب حسینى اسٺ تمـام دقایقش
صبحم به نام تو
حضرت عشق سلام✋
صلی الله عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله الحسین ❤️
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهادویییییییژه🎁
#گفتگوی_مجازی🎥
✨با جناب #دکترسعیدعزیزی
🔵پیرامون موضوع :
#کنترل_خشم_خود_ودیگران🔴
#قسمت_سوم
#اختصاصی_کانال_همسران_موفق_فاطمی
❌کپی ممنوع
☘🌷☘🌷☘🌷
مشاهده لایوه های #دکترسعیدعزیزی بصورت زنده در آدرس زیر
https://instagram.com/dokhtarane_yas313
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه3_قسمت26
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به خانومه گفتیم دست داری میتونی بنویسی، خدا گفته اگه بنویسی اینطور میشه، بعد نمی نویسی.😏
سوال هست، ببخشید گفتیدبچه نميذارم قرآن و مفاتيح بخونم نباید بهش بگی بزار نماز بخونم بعداً میام؟
جواب⬅️ مثلاً اگه بچه طاقت نداره نماز مغرب و عشاء رو با هم نخون، من بارها تمرین کردم بچه میگه یکی بخون بریم بازی کنیم، بگو باشه، یکی بخون برو بازی کن، یعنی کلا یه جورای حساس شده، نماز نخون کلا میگه با من بازی کن چون اون شما رو ازش دور میکنه، هر چیزی که شما رو ازش دور بکنه بدش مياد
☎️یه موقع داری تلفن میزنی میگه با این تلفن حرف نزن،🍲 آشپزی نمیخواد بکنی بیا با من بازی کن،چون حس مالکیت داره شما رو مال خودش ميدونه،♻️ خدای بچه شمایی، الان جوابش رو بده اشکالی نداره
📣بچه صداتون میکنه شما تلفن صحبت می کنید یا الان بنده صحبت میکنم، دارید من رو نگاه میکنید هیچ اشکالی نداره بچه صداتون کرد بگو جانم، ببین اون چی میگه چون اون طاقتش کمه،
خانمی میگفت خب اینطوری آخه من نمازم رو دیر میخونم، اصلا انگار یه کاری رو نکردم هی میگه بیا با من بازی کن، برنامه ریزی شماست باید نیم ساعت قبل از اذان اینقدر باهاش بازی کنی که موقع اذان شما رو رها کنه.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهادویییییییژه🎁
#گفتگوی_مجازی🎥
✨با جناب #دکترسعیدعزیزی
🔵پیرامون موضوع :
#کنترل_خشم_خود_ودیگران🔴
#قسمت_چهارم
#اختصاصی_کانال_همسران_موفق_فاطمی
❌کپی ممنوع
☘🌷☘🌷☘🌷
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
بانو(پیامازیادبیوگرافیوبخون):
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.»
با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم.
ادامه دارد...
✫⇠قسمت :1⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
ادامه دارد...✒️
KelidTalaeeZendegi.mp3
48.28M
کلید طلایی زندگی مشترک
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ایده_متن💌
بانوی مهربون💌
شوهر عزیز💌
❣️سعی کنید هردو (زن و شوهر) انتقاد پذیر و خواهان بهبود رفتار خود باشید نه تغییر دیگری❣️
این مسأله را با همسر خود بارها در میان بگزارید.👆👆👆
برای نهادینه شدن نحوه صحیح انتقاد این دو نکته را یاداشت کنید تا موقع بروز مسأله استفاده کنید.
💙ابتدا بیان محاسن مثبت همسر
❤️وقتی اتفاق....... پیش اومد,من احساس ........ کردم و نیاز داشتم و ترجیحم این بود که تو رفتار.......را داشته باشی.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌷 #فرزندپروری🌷
❌هرگز فكر نكنيد هرچه سختگيرتر باشيد بهتر ميتوانيد فرزندتان را بهتر تربيت كنيد !
🔴خير!!
والدين سختگير دو نوع بچه پرورش ميدهند،
‼️يا فرد مضطرب
‼️نگران،وسواسي،
كه به خود بسيار سخت ميگيرد وبا وجود موفقيتهايش هيچ لذتي از زندگي نميبرد.
يا فردي لجباز و فراري از كار! والدين عزيز با سختگيري نمي توانيم فرزندي موفق،سالم و خوشبخت تربيت كنيم
✅كودك تا زماني كه به خودش و ديگري آسيب نمي رساند و به حق كسي تجاوز نمي كند بهتر است آزاد باشد!!
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#همسرانه
#مقایسه ممنوع📛
مقایسه کردن نوعی تحقیر محسوب می شود و به عدم پذیرش فرد توسط همسر خویش تعبیر میشود! هرگز همسرتان را با دیگری مقایسه نکنید!
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
کافیست
صبح که چشمانت را باز میکنی💌😍
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می شود😘💃❤️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
💠 رفتارهایی از زنان که مردان را بسیار #عصبی میکند:
▫به مرد فرصت تنهایی ندادن
▫مدام زنگ زدن
▫شکاک بودن
▫بدگویی از او در جمع
▫قهر کردن و حرف نزدن
▫مقایسه او با دیگر مردان
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜