eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
مهارت‌های زندگی 15.mp3
5.93M
همسرداری ازنگاه حضرت زهرا (ویژه بانوان)جلسه دوم 💑💘زن موفق کسی است که شوهرش عاشق اوباشه 👩‍🏫حضورزن وکارکردن اودرجامعه باشرایط درست اشکالی نداره ولی به معنی موفقیت زن نیست ✅حجت‌الاسلام محمدخانی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 1⃣7⃣1⃣ می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.» بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.» دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.» گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.» مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.» گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.» ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣ مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.» کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.» ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود. ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣ خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. ادامه دارد...✒️
از دست دادن حس بینایی اغلب سایر حواس را تقویت می کند .😎 بنابراین بستن چشمان همسرتان و سربه سر او گذاشتن از طریق تماس دادن چیزهای مختلف با سطح بدنش می تواند خیلی هیجان انگیز باشد .🤗😋😊 سعی کنید چیزهایی که استفاده می کنید احساسات مختلف را برانگیزند. می توانید از چیزهای بی ادبانه و آنچنانی که با رابطه ی جنسی ارتباط ضمنی دارند استفاده کنید . اجزای بدن خود را هم به کار گیرید.😉😉 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
اینم از شیطنت من برای اقامون ما از هم دوریم اینا رو درست کردم بذارم توی لباس کارش وقتی برگشت موقع تعویض لباس ببینتشون ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
☑️ غیرت نابجا، چه بلایی سر زنان می‌آورد؟؟! @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🍁🍁🍁 کفی کردن یکدیگر در وان یا زیر دوش می تواند بی اندازه لذت بخش باشد .😍 قطرات نوازشگر آب و روغن های مخصوص حمام به پوست حسی فوق العاده شهوانی می دهند.👄💋 و می تواند موجب روابط جنسی رضایت بخشی شود .👍 وقت بگذارید و یکدیگر را از سرتا پا زیر دوش آبکشی کنید . اگر دوشتان مجهز به عملکرد پالس دهنده است از آن استفاده کنید که بسیار نیرو بخش است.👌 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
طرز تهیه دستمال سفره قرررری 💃💃💃😄👆👆 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
سلام به خانوم های قری😍😀 اینو امروز گذاشتم وضعیت ام ،نامزدم وقتی دیدش سره کار بود باورتون نمیشه ۱۰بار سره کار بود بم زنگ میزد،شوخی می کرد بام😈 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
پذیرایی قرررری از همسر 😊😊👆👆 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🔴 💠 خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدايمان می‌رفت طبقه پايين. يک روز پايينی به من گفت: به خدا اين قدر دلم می‌خواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لای در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی می‌گيد، که اين قدر می‌خنديد؟ 📙يادگاران، كتاب مهدی باكری ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸تا دیر نشده، هر کاری می‌توانید برای ظهور بکنید🔸 هر کاری که به ذهنتان می‌آید در این دوره و زمانه، تا ظهور نشده بکنید. جلوترها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] ظهور نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] ظهور شده [باشد] ! چون بعد، [امام زمان علیه السلام] از ما می‌پرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟ چه چیزی به ایشان بگویم؟ 🍃 💐 s.hoseini@hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
💃💃💃💃 این جعبه قررررری توسط یه خانم قری درس شده برای تولد همسرشون 😍😍👆👆👆 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
سلام خانم بلا... من ی ایده خیلی خوب دارم میتونید روی دستمال سفرها ی که تزیین کردین متن های خیلی قشنگ و عاشقانه بنویسید یا حتی درخواستاتونو بنویسید از اونجا که اقایون شکمو هستن حتما جواب میده من 😍😍 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
💫 خانه ای هست دراین نزدیکی ✨ که درآن یک دوست قرآن میخواند🕹 ✨ هر کجا هست، 💫به هر عقیده ای ✨ به هر مرامی 💫به هر حال عزیز دل ماست. ✨خدایا تو خودت امیدش باش🌹☑️ 🌱 🍃 🌷✨ 🍃🌸🍃 ✨🌷✨🌷✨ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌷
❣ 🌸 از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟ 🌼 بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟ 🌸 ترسم که چراغ عمر گردد خاموش! 🌼 دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟ بستم تا ابد منتظرت میمانم✋ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو‌_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 📣📣 هیچ صفت شیطانی، صفت لجبازی،دروغگو،خسیس،اصلا تو وجود نداره.❌ 👌 بچه هفت سال اول قبح وشر رو نمی فهمه. 😱یعنی هر چقدر تو بهش بگی اینو نکش، نمیفهمه، هر چقدر بگی آب و نریز اینجا، این کارو نکن، آخه جیزه، اصلا نمی فهمه. 👈 فقط می بینه مامان بداخلاق تر شده😤 اینو فقط داره می بینه،چیز دیگه ای نمی فهمه. 🔔 فقط دو چیز را بهش تذکر بدید: 1⃣ حق_الناس داره به گردنش می افته ،مثلا با کاکائو داره میره رو تخت عروس. اینجا باید جلوش وایسی، کاکائو رو میگیری بادکنک میدی اسباب بازی میدی 🔑🔑 حواس_در_هفت_سال_اول مهمترین ابزار تربیتیه. 🚕اگر شما می خواین بچه رو،الان تو تاکسی نشسته میخواین حواسشو پرت کنین،یه خوراکی بهش میدی ،چشایی شو پرت می کنی. این درخته رو ببین بینایی شو پرت می کنی. بو چی میاد⁉️ بویاییشو پرت می کنی. 😘 از نظر لامسه، ذائقه ی تربیتیه بچه رو عوض می کنه. 📣📣 تا می تونید تو هفت سال اول بچه رو برا اینکه منصرف کنید،اروم کنید،ماچ کنید.بغل کنید ⛔️ اگر شما تو هفت سال اول مثلا از بچه یه چیزی دیدین،مثلا اسباب بازیشو رو به کسی نمیده،نگین این بچه مثل باباش و فامیلای باباش خسیس شده.بچه حس مالکیت اگر داره،قبح وشر رو نمی فهمه.سخاوت رو نمی فهمه.انفاق رو هنوز متوجه نمی شه.به زور ازش نگیرین.اگر خودش داد که داد اگر نه که هیچ. اینو داشتم می گفتم اگر مشکل حق الناس داره به گردنش میفته اره اینجا وایسا 2⃣ اگر خطر_جانی داره براش پیش میاد 🔌مثلا دست خیسشو میخواد بکنه تو پریز.مامان جان نکن میمیری 🔴 یعنی کارای جسمی که به بدن خودش لطمه میزنه واینکه حق الناس داره به گردنش میاد. 👈در غیر این دو صورت اگر این ظرف دستمال کاغذی برنزه، میشکنه، نقره س، اینو ور میداری. دستمال کاغذی با جعبه ی ساده میاری. 👈اگر این گلدونه خاکش غیر مفیده،مضره،گلدونه رو ور میداری 👈اگر لیوان آب من رو میز شکستنیه، اینو داخل لیوان پلاستیکی میریزم می زارم باز رو میز بمونه. 🌸یعنی برای محیط باید ونباید تعیین می کنیم،نه برای بچه.🌸 🙈اونایی که خیلی بچه رو تو هفت سال اول کتک می زنن،یا باید ونباید زیاد بهشون می گن،بچه های اینا شب_ادراری می گیرن و ناخن می جوند. 🔔ما یه دونه روایتم نداریم بچه ها هفت سال اول ، شب ادراری داشتن، چیکار کنید. ♦️چون اصلا طبق این سیستم بره جلو اصلا بچه به چه چیزا که مبتلا نمیشه.🙈 😔 بچه ای که تو هفت سال اول کتک می خوره، هفت سال دوم پدره پدر ومادر رو در میاره. 👦 اگر پسر باشه تو کارای اقتصادی ریسک پذیر نیست.میخواد یه پراید بخره،همه باید بیان نظر بدن،نمیتونه تنهایی یه کاراقتصادی بکنه. 👧 دختره میخواد یه مهمونی بگیره، مادر و خواهراش باید بیان کمکش کنن. ❌پس اگر بچه ای تو هفت سال اول کتک بخوره،خورد میشه از نظر اعتماد_به_نفس.😔
VCE_090224_004.MP3
10.93M
همسرداری ازنگاه حضرت زهرا (ویژه بانوان)👩جلسه سوم 👈توصیه اول حضرت زهرا به خانمها: 🤭هنگام ورودشوهربه خانه ازاوسوال نپرس ✅ حجت الاسلام محمدخانی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 4⃣7⃣1⃣ در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 5⃣7⃣1⃣ صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 6⃣7⃣1⃣ می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.» گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. ادامه دارد...✒️
🔴 💠 بسیاری از همسران در همه حال یک عامل و برهم‌زننده روابط را با خود حمل می‌کنند. خیلی از ما وقتمان را در دنیای و پر هرج‌ و مرج و شبکه‌های اجتماعی تلف می‌کنیم، بدون اینکه وقتی برای صمیمی‌تر کردن رابطه با همسرمان بگذاریم. 💠 را خاموش کنید، را از برق بکشید و سعی کنید برای همسرتان وقت بگذارید. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❤️چرا از زندگی می رود ؟ ✅مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند. بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است. کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد! روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد. حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد. مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد: در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم. 🍃 💐 s.hoseini@hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
💃💃💃💃 سلام به همه خانم قری هـــــــا و ادمین محتـــــرم☺️🙋 کانــــال عالیــــــع بی نظیــــــــر کلی ایده گرفتم😍 خودمم کلی ایده دارم که یکیشو میگم براتون..😉اگه ب اشتراک گذاشته شد بازم براتون میفرستم😊🙈 شما میتونین با کاغذهای رنگی قلب های کوچولو دربیارین💛💚💜❤️💖 (اگه دوست داشته باشین میتونین از ..سایه سرم❤️عشقم❤️بالین و بسترم❤️و...بنویسین و )استفاده کنین و این قلب های کوچولو رو خیلی با احتیاط بذارین زیر آفتاب گیر ماشین، طرف راننده تا وقتی همسرتون اونو میاره پایین قلب ها بریزه رو سرش😍😝☺️🙃😄😍 البته میتونین خودتون خیلــــــــی غیرمستقیم ازش بخواین چون ممکنه اون تایمی که باهم بیرون هستین اینکارو نکنه👫 خانوما موفق باشین 💐 الهی که توی همه خونه ها عشق موج مکزیکی بره👯💃😅 همه خوشبخت باشن و دلشــــــــون خــــــوش باشه آمین 👈🏻خواهشا برا خوشبختی همه جوونا دعا کنین واسه منم دعا کنین😘😘 👇🏻 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
یادمون باشه ما ازدواج 💑میکنیم که یه زندگی "زیبا" بسازیم! نه اینکه دوتا زندگی "معمولی "رو خراب کنیم!! 🆔 🍃 💐 s.hoseini@hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
👆👆👆👆 💃💃💃 سلام خانم بلا من چند ساعت قبل باهمسرم یه دعوای حسالی شر خواهر شوهرم وغرغرمن از حرفش داشتیم تا اینکه مطلبتونو دیدم که اگه از اطرافیان همسر ناراحتین خودتون حلش کنین خیییییلی خوب بود همین الان بااینکه فکر میکردم حق بامنه بهش پیام دادم وازش مغذرت خواستم❤️❤️ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜