فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه تیرماهتیون بخیر🌹
🌺صبح بوی زندگی
🌼بوی راستگویی
🌸بوی دوست داشتن
🌺و بوی عشق و مهربانی میدهد
🌼دوست خوبم ;
🌸هر کجا هستی باش...
🌺آسمانت آبی
🌼دلت از غصهٔ دنیا خالی
🌸لطف خدا شامل حالت و
🌺روزتون سراسر خیر و برکت
#ایده_متن
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود 😐🙄😁❤️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ایده_متن
شکوهمند ترین
عاشقانه هاست چشمهای #تُ ..
وقتیکه هر صبح
آیینه بندان ِ
شعرهایم می شوی..!
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣7⃣
#فصل_نهم
روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری " یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند.
مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ کس توی خانه نمانده بود.
خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه میکردند، شعار می دادند.
تشییع جنازه باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری.
شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می کرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سرکردم و گفتم: «حالا که این طور شد، می روم خانه خودمان.» خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم.
شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و نگرانم می شود.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣7⃣
#فصل_نهم
خدیجه که دید از پس من برنمی آید، طوری که هول نکنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود.
گفتم: «چرا؟!»
خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلکه سلطان حسین را آزاد کند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.»
اسم حاج آقایم را که شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.»
آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد کردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.»
نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم.»
مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.»
ادامه دارد.
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه1_قسمت13
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨ خب حالا ما میخوایم از یک مرحله به یک مرحله دیگه بریم
♦️یه جاهایی هستش که ما دیگه تاثیر پذیر نیستیم مثلا تو دوره ی بلوغ عقلی هامون ما تاثیر پذیریمون خیلی زیاده. 🙇🙇♀
دوره تکلم دوره جنینی اینا همش تاثیرپذیری داریم
👈 یه جایی هست که اینقدر بزرگ میشیم دیگه ما تاثیرپذیر نیستیم بلکه تاثیر گذار هستیم البته خیلی باید کار بشه
🍃 یک نفر مثل امام خمینی اومدن به امام گفتن که آقا مردم همه دارن شعار میدن که درود بر خمینی شما چه حالی دارید⁉️
امام چی گفتن؟
گفتن همین مردمی که گفتن درود بر خمینی اگر مرگ بگن برای من در نظر من هیچ فرقی نمیکنه
👈 امام دیگه از مرحله تاثیرپذیری گذشته بودن امام در مرحله بلوغ عبودیتی جریان ساز شده بودن در سن بالا
🤔 حالا یکی ممکنه که بگه حالا ما میخوایم تغییر پیدا کنیم بخوایم رشد پیدا کنیم خیلی ها هستن مثل رسول ترک مثل حر اینا همه کاراشونو کردن یکدفعه تو سن بالا تغییر کردن خب ما هم همه کارامونو بکنیم چیه از الان دنبال رشدیم
📢📢 معلوم نیست ما اصلا توفیق داشته باشیم تو اون راه بریم
❌خیلی ها بودن که توی کربلا تو مسیر بودن آیا پاشونو گذاشتن جای پای حر و اومدن تو لشگر امام حسین علیه السلام
🔔 وبعد اونم زمینه سازی داشته یعنی این مراحلی که میگیم اینجا یعنی کسی فقط حسن وسوء داشته باشه چیزای دیگه رو نداشته باشه رشد میکنه
❌ما بگیم دلمون پاک باشه عمل صالح رو بی خیال،
توی نظم یکم گفتیم که اینطور نیست همه درکنار هم انسان رو رشد میده ✅
👌وقتی آدم میبینه که کجا میخواهد بره میتونه رشد کنه. اگه آدمهای خوبی باشیم بریم از این دنیا میریم به دنیای دیگه اون دنیا دنیای برزختون خوبه
برزختون خوب باشه، روز قیامت حساب کتابتون جوریه که میریم بهشت
🤔 ممکنه فکر کنیم بریم بهشت چه قدر میوه بخوریم شیر وعسل و اینا خسته میشیم که
😍😍 بهشت مثل مسافرخونه میمونه میریم امام رضا میخوایم بریم پیش امام رضا میریم مسافرخونه ی دوش میگیریم وسایلمونو میزاریم. بهشت اینه مسافرخونه ی اون جایگاه اصلی یعنی عند ملیکٍ مقتدره
😍 ما وقتی میخوایم در کنار خدای خودمون باشیم باید مراحل رشدمونو طی کنیم درهر لحظه ما بخوایم تقوا داشته باشیم باید هر لحظه #یاد_خدا باشیم
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
👸 #سیاست_های_همسرداری
#حس_تامین_مردت_رو_نابود_نکن
✅خانوما بدترین چیز برای یه مرد
اینه که بگه فلان چیز رو بخریم و
ما بگیم نه
این غرور و حس تامین مرد
رومیشکنه.
ما قصدمون دلسوزیه اما مرد رو از
داشتن حس تامین محروم کردیم
مرد اگر برای زنی خرج کنه و اون
زن هم خوشحال بشه اون مرد به
اوج لذت میرسه
👌👌مرد واسه تامین کردن ساخته شده
ذاتش و آفرینشش همینه
💞مردهایی که خرج
میکنن واسه زنشون بیشتر هم
هواشو دارن
این یه اصله
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
❌ #خواهرشوهر_خوب ❌
🔵همسر برادر شما در خانوادہ شما حکم میھمان دارد. چه در حضور و چه در غیابش به او #خیانت نکنید
👈خیانت به همسر برادر، شامل هرگونه ضربه زدن به #موقعیت او نزد برادر تان می شود.
اگر بین برادر تان و همسرش اختلافی پیش آمد و از شما کمک خواست، نه تنها #بی_طرف بودن را حفظ کنید، بلکه گمان کنید بین خواهر و شوهر خواهرتان به قضاوت نشسته اید
🔺به برادرتان این فرصت را ندهید که از همسرش نزد شما #بدگویی کند. حتما همین چیزها را برای #خودتان نمی پسندید. پس خواهر مهربانی برای
همسر برادرتان باشید.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
♥️از قدیم گفته اند که از ظاهر مرد می توان پی برد که همسرش تا چه اندازه کدبانوست🕺👌
💚 به همه نشان بده که چقدر کدبانو هستی و تا چه اندازه به زندگی و همسرت #اهمیت می دهی قبل از بیرون رفتن همسرت لباسهای کثیفش را از چوب لباسی بردار و به جای آن لباس تمیز و اتو کرده بگذار و کفش هایش را واکس بزن تا هنگام بیرون رفتن از خانه حسابی #خوشحال شود 👞👕✔️
💛تا بفهمد که همانطور که به ظاهر زیبایی خود اهمیت می دهید او را هم دوست داری و برایش ارزش قائلید ،
همانطور که سر و وضع بچه ها برای تان مهم است باید به#ظاهر شوهرتان نیز اهمیت دهید
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣7⃣
#فصل_نهم
اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!»
بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.»
وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.»
برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم.
دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.»
هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣7⃣
#فصل_نهم
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد.
کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
#فوائد رابطه جنسی متعادل با همسر
▪️شادی بخش
▪️از بین بردن افکار بد
▪️از بین بردن وسواس
▪️دفع کننده مواد زائد بدن
▪️افزایش حرارت ذاتی بدن
▪️آماده کننده جذب مواد غذایی