eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.8هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 من حیف نشدم؟! 👌 توضیح کوتاه در مورد یک آفت مخرب در آغاز زندگی مشترک ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا در این شبهای سرد زمستان✨ دلهایمان را با نور ایمانت گرم کن...❄️ خدایا خانه دوستانم مملو از مهر...✨ چراغ خونه هاشون روشن... ❄️ زندگیشون پر برکت بگردان✨ شبتون آروم ❄️ 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌸در این روز زیبا 💞امیدوارم نگاه پرمهرخدا 🍂🌸همراه لحظه‌هاتون 💕سلامتی ونیکبختی 🌸گوارای وجـودتـون 💞بارش برکت ونعمت 🍂🌸جاری در زندگیتون 🌸آخر هفته‌تون گلبارون 😍♥️ سلام صبحتون بخیر باشه ♥️♥️
👌🏻۴ اصل برای در زندگی 👈🏻 قسمت سوم 🔻راه سوم افزایش محبت این است که این کلید طلایی را فراموش نکنی! زن و مرد از لحاظ روحی متفاوت طراحی شده‌اند. خط قرمز مردها غرور آنهاست، خط قرمز زن‌ها دل آنهاست. مرد باید حواسش به دل خانم باشد، زن باید حواسش به غرور مردش باشد. یکی دل دیگری را نشکند، دیگری غرور آن یکی را. البته این نکات مطلق نیستند که اگر مرد غرور خانم را شکست زیاد مهم نیست، یا اگر زن دل مرد را شکست زیاد مهم نیست. ولی نقاط حیاتی در هر یک با یکدیگر متفاوت است. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🕊 از امام جواد(ع) نقل شده است: در قيامت، بلا ديده ها و رنج كشيده ها مقاماتى دارند عالى و ارجمند. اين ها كسانى هستند كه "تسليم مشيّت" حق تعالى بوده اند و صبر داشته اند.👌❤️ 🌱 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | با کسی ازدواج کن که آرامش بهت بده! 👌شاخصه‌ای مهم و کلیدی برای انتخاب همسر ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❌برآورده نشدن توقّعات اقتصادی من به وسیلۀ همسر خوبم!❌ ❓من دختر بزرگ‌تر خانه و فردی مذهبی و پای‌بند به مسائل دینی هستم. برای خواهر من، خواستگاری آمد. من هم از ترس این که مبادا بگویند دختر کوچک، رفته و دختر بزرگ، مانده، به یکی از خواستگارانم با این که معیارهایم را نداشت، جواب مثبت دادم. ایشان از نظر ایمان و اخلاق، خیلی خوب بوده، بسیار منطقی است؛ امّا از نظر اقتصادی با خانوادۀ ما تناسب ندارد. ابتدا بنا بود برای زندگی مشترکمان، خانه‌ای اجاره کند؛ ولی با توجّه به اجاره‌های بالا، نتوانست. پدر ایشان، بازنشسته است و توانایی کار ندارد. همسر من از کودکی روی پای خود ایستاده و کمک خرجِ خانواده هم هست. به همین دلیل هم می‌خواهد نزدیک پدر و مادرش باشد. بعد بنا شد دو اتاقی را در همان خانۀ پدرش، تعمیر کند و بنشینیم. من گفتم به شرطی می‌آیم که میان این اتاق‌ها دیوار بکشی. شوهرم در ماه، بیش از چهارصد هزار تومان قسط می‌دهد. در حال حاضر هم به دلیل پایین بودن درآمد، پیش پدرم در بازار، کار می‌کند. او می‌گوید: بگذار سرمایه‌مان را به کاری بزنیم تا بتوانیم در آینده، مستقل باشیم. همسرم، کمک دیگران را قبول نمی‌کند و دوست دارد روی پای خود بایستد. او وقتی به خواستگاری آمد، مشکل بیماری داشت؛ ولی تمام مدارک را آورد و گفت هر جا که می‌خواهید، بروید تحقیق کنید. یک سال و چهار ماه است که عقد کرده‌ایم، دلم می‌خواهد هر سال مشهد برویم؛ ولی او نمی‌تواند مرا ببرد. من برای رضای خدا با او ازدواج کردم. نمی‌دانم، شاید دل‌سوزی کردم. پدر و مادرش هم رعایت حالمان را می‌کنند. او گاهی تا نصف شب، کار اضافی می‌گیرد که بتواند خرجیِ پدر و مادرش را بدهد. من دوست داشتم در این دورۀ پس از عقد، یک بار رستوران برویم؛ ولی به جهت ضعف مالی نمی‌توانیم. حالا من مانده‌ام و این زندگی و فکر طلاقی که رهایم نمی‌کند. 🔰هدف زندگی چیست؟ ✅در پاسخ به این نوع پرسش‌ها، قبل از هر چیز باید پرسید در زندگی به دنبال چه می‌گردید؟ دل‌خوشی‌تان در زندگی چیست؟ اگر دل‌خوشی‌تان در زندگی مسائل مادّی است؛ مثل این که در چه خانه‌ای زندگی کنید، ماهی یک بار به رستوران بروید و سالی یک بار مشهد بروید، واقعاً نمی‌توانید با این مرد، احساس خوش‌بختی کنید؛ امّا اگر دل خوشی‌تان چیز دیگری است، آن دل‌خوشی چیست؟ بدون مشخّص شدن پاسخ این مسئله، پاسخ این سؤال هم ممکن نیست. 🔆از فضای زندگی سؤال کننده _ که به قول خودشان مذهبی هستند _ ، باید فهمید که دل‌خوشی ایشان، حدّاقل در مقام حرف، خدا و رضای اوست. البتّه امیدواریم واقعاً هم دل‌خوشی ایشان، همین باشد. دل‌خوشی واقعی در زندگی، آن است که احساس خوش‌بختی و بدبختی من با نزدیک شدن و دور شدن از آن رقم می‌خورد. نوع نگاه ما به خوش‌بختی است که احساس ما را نسبت به زندگی رقم می‌زند. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص ۱۲۴ _۱۲۳ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
80ee9c8cc738a2e371a729ecb3fad0b7c5db7c76.mp3
2.79M
🎧 پرسش‌های گام اوّل⬇️ ✅ همسری خوب، امّا عصبانی و اهل توهین کردن همسری دارم که خیلی خوب است، شغل خوبی هم دارد؛ امّا خیلی زود به من و بچّه‌ها توهین می‌کند و خیلی داد می‌‌زند. تا یک بار اشتباه می‌کنیم، تمام خوبی‌هایمان را فراموش می‌کند. مثلاً اگر یک بار بچّه‌ها را برای مدرسه دیر حاضر کنم، می‌گوید: تو هیچ وقت بچّه‌ها را زود حاضر نمی‌کنی. @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
👌🏻۴ اصل برای در زندگی 👈🏻 قسمت چهارم 🔻چهارمین راه افزایش محبت دوست داشتن یک محبوب مشترک است. زمانی انسان می‌تواند دیگری را عمیقاً دوست داشته باشد که خودخواهی‌اش به میزان زیادی کاهش یافته باشد. محبوب مشترک در این میان می‌تواند خودخواهی‌های هر دو طرف را از دلشان بیرون بکشد. وقتی هردو غرق در محبت امام حسین (ع) باشید دیگر رفتارتان با طرف مقابل تا حد زیادی اصلاح خواهد شد، زیرا علاوه بر محبتی که به او دارید، او را به عنوان کسی که محبوب شما را زیاد دوست دارد نیز دوست خواهید داشت. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
خانوم ها خیلی دوست دارند که همسرشون؛ ازشون به موقع حمایت و پشتیبانی کنه☺️ باید بهش نشون بدین اگه کوچکترین حمایتی کرد چه خوبی دارید و ازشون کنین. بگید حس میکنم تنها نیستم و خیالم از بودن کنارت راحت میشه....👏👏👌 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
راستی میدونستین اگر آهنی‌رو مدتی تو میدون مغناطیسی بزارید آهن ربا می‌شه⁉️‼️ میدونستین مغز خاصیت ربایش داره‼️⁉️ میدونی ربطشون به هم چیه⁉️‼️ اگر تو میدون بدبختی بزاری مغزتو بدبختی ربا می‌شه‼️ تو میدون خوشبختی بزاری خوشبختی‌ربا می‌شه‼️ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣ چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣2⃣ دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣ با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣ از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان. ادامه دارد... ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣ گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣ وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❤️🍃❤️ ✍آیا میدانید بیشتر از نیاز به دارند ⁉️ ✍همچنین آقایانی که این را می دانند 👌 سعی می کنند با حرف زدن بیشتر با همسرانشان، حال او را خوش کنند. ✍به همین دلیل است که به مردان توصیه می شود که هر روز 👌 حداقل نیم ساعت با همسرانشان حرف بزنند. 👈این حرف زدن اگر در حال قدم زدن باشد، آثار بهتری دارد چون ترشح هورمون در حال  که نوعی ورزش است بیشتر و بهتر صورت می گیرد ✅و حال زن، بهتر می شود و زندگی زناشویی قوام بیشتری می یابد.❤️ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❤️🍃❤️ ‼️علت لجبازی و پنهانکاری همسرتان در صحبت های شماست اگر... ‼️اشتباهی که شما در رابطه با همسرتان انجام ‌می‌دهید این است که ❌ با حرف‌های‌تان، احساس بی‌لیاقتی و کوچک‌بودن و حقارت به او می‌دهید. 🔻به عنوان‌‌ مثال زمانی که کاری انجام ‌می‌دهد یا حرفی می‌زند، به او می‌گویید: _ یکم منطقی فکر کن! _ چرا این‌قدر بی‌فکر و ساده‌ای؟ _ چرا میزاری این‌قدر راحت گولت بزنن؟ _ چقدر بچه‌گانه فکر می‌کنی! 👈با بیان‌ این‌ جملات، همسرتان برای اثبات خودش یا راه لجبازی را پیش می‌گیرد یا این‌که از شما دور می‌شود. 🔻 او برای این‌که سرزنش نبیند و نشنود، ترجیح می‌دهد مخفیانه اقدام کند و شرح کارها و حرف‌هایش را هرگز با شما در میان‌ نگذارد. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❤️🍃❤️‍ 💖 تجربه های مشترک ❣ تازگی و تجربه های جدید، رابطه را محکم می کنند. 💕 یک بازی جدید 💕 قدم زدن در مکانی متفاوت 💕 آزمودن یک روش جدید برای ورزش کردن با هم 💕 یک کار داوطلبانه عام المنفعه مشترک 💕 با هم درس خواندن 💕 با هم هدفی مثل خرید خانه یا ماشین یا حتی سفر رفتن در نظر گرفتن 💗 باعث می شود شور و اشتیاق به رابطه تان بیاید. 💔 در زندگی که من و تویی وجود داشته باشد و تجربه های فردی بر تجربه ها و اهداف مشترک غلبه کند، هیچ دلیلی برای ادامه رابطه باقی نمی ماند. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❤️🍃❤️ ‍ ❤️ گله‌ها و ناراحتی‌های خود را، با متانت و نرمی با شوهرتان در ميان بگذاريد... ❎ در مواقع ناراحتی، گله خود را اظهار نكنيد. تحمل كنيد تا وقتی شما و شوهرتان در آرامش روحی و خيالی هستيد، آن وقت شكايت خودتون رو بگيد و زمانی كه، شما و شوهرتان تنها باشيد. 👈 اينكه لحن حرف زدن شما، تند نباشد و بوی تحكم و برتری جویی ندهد. 👈 اينكه طريقه گفتن شما طوری باشد كه واقعا يک راست برويد سر اصل مطلب و ساعت‌ها مقدمه چينی نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد. ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🌴🌴حدیث روز🌴🌴 امام رضا عليه السلام: فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ درباره آيه 🙏«...پس گذشت كن، گذشتى زيبا» فرمودند: ✍مقصود، گذشت بدون مجازات و تندى و سرزنش است‼️ 📚أعلام الدين، صفحه307 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
💏 ❤️ تشويق مردان قوي ترين محرك فعاليت آنان مي باشد👌👍 مردان در برابر تعريف و تمجيد همسرشان بال پرواز پيدا مي كنند و احساس قدرت و شوكت به آنان دست مي دهد😍💪👌 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️آرامـش آسمـان 💫شب سهم قلبتان باشد ⭐️ و نـور ستـاره ها 💫روشنی بـخش ⭐️تـمام لحظہ هایتان 💫خُــدایـا ⭐️ستاره‌های آسمـانت را 💫سقف خانه دوستانم کن ⭐️تا زندگیشان 💫مـانند ستـاره بدرخشد ⭐️شبتون بخیر 🆔
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
✨بالاخره درمانگاه طب اسلامی ایت الله تبریزیان در ایتا راه اندازی شد! 🦋درمانهای طبیعی باتوجه به دستورات معصومین(ع) 🍎درمان بیماریهای صعب العلاج توسط ایت الله تبریزیان! 🍏درمان ،ms, بیماریهای زنان 🍐درمان و بیماریهای 🍇درمان و پیشگیری از و بدون هیچ داروی شیمیایی و مصرف حتی یک قرص💊💉 http://eitaa.com/joinchat/2294415382C77a664b3a7 ❤️کانالی بر پایه سلامتی روح و جسم ❤️ -------♡♡♡♡-------
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
💉💉بالاخره واکسن کرونا رو بزنیم یا نه ⁉️⁉️ چرا طب سنتی و اسلامی مخالف واکسن هست ⁉️⁉️ ☠☠واکسنها چیه ⁉️⁉️⁉️ همه دلایلشون اینجا هست 👇👇👇👇 eitaa.com/joinchat/2294415382C77a664b3a7 حق با کیست⁉️⁉️ پشت پرده این همه تبلیغ چیه 🤥🤥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا