✨🍁✨🍁
🍁✨🍁
✨🍁
🍁
🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🌸سپیده سر زده تا صبح فقط اندکی مانده است.
سلام دوستان!
چند کلمه حرف باهاتون دارم .
دوست دارید این پیام رو هرکجا میخواید ارسال کنید.
خب و اما بعد ...
این روزها امام زمانمون عزاداره ! #سردار قوت قلبی بود برای اماممون.
منتها راهش ادامه داره بلکه با قدرت بیشتر ...
حاج قاسم سلیمانی راه ظهور رو مساعد کرد با اون بلایی که سر داعش آورد.
با تزریق ایمان و خودباوری که توی انصارالله یمن، سوریه، عراق و لبنان ونیروهای مقاومت دنیا وارد کرد.
به لطف خدا خون شهید دل های مرده ی زیادی رو بیدار کرده و میکند.
با بیداری که در قلب ما به وجود آورد، راه ظهور منجی رو مساعد کردند.
چقدر قشنگ اومد وظیفه اش رو انجام داد و رفت ... کامل و تمیز 👌
لبخند زد و گفت: ما رفتیم حالا شما ببینم چیکار میکنید.
این داغ فقط با #ظهور مولامون هست که التیام پیدا میکنه و نه هیچ چیز دیگر...
احتمالا توجه کردید خون این شهید یه بیداری خاصی تو همه ایجاد کرده ، همه رو از اون یکنواختی، روزمرگی و در بعضی افراد (افسردگی)قبل بیرون آورده.
اصل حرفم اینه 👇👇
برای ظهور این حس خیلی لازمه.
در روایات متعدد داریم که موقعی خداوند فرج مهدی را میرساند که قلب های مردم آماده باشد. تا تنور داغه بچسبیم.
❇️خیلی هامون دنبال یه بهونه یا انگیزه میگشتیم تا یه تکونی به خودمون بدیم.
خون این شهید دلهامون رو زنده کرد.
این خواست خدا بود بفرموده ی آقا دلها دست خداست.
نذاریم تنور محبت به مولامون امام زمان ارواحناه فداه فقط برای این چند روز روشن باشه .
دورهم جمع شید این چند صباح باقی مونده تا ظهور( که فقط خدا میداند کی هست اما وظیفه داریم اونو نزدیک ببینیم ) برنامه ریزی کنید ، باهم عهد ببندید، هرکاری که فکر میکنید میتونید در راستای یاری مهدی فاطمه لازمه انجام بدید.
🔵کارفرهنگی
🔴مطالعاتی
🔵سیاسی
🔴 هنری ...
ما چقدر به هنر اصیل اسلامی تو این روزها نیاز داریم. در عرصه ی رسانه و فضای مجازی ...
زن ومرد گرفته تا بچه ها
جمع های صمیمانه ی مهدوی تشکیل بدید.
گروه های هم اندیشی فکری !
1⃣تقسیم وظایف کنید.
2⃣ کارها رو گروهی انجام بدید.
3⃣روحیه ی جهاد رو در خودتون تقویت کنید
نذارید این حس و حال از بین بره .
باید قلب هامون همچون آهن و فولاد قوی باشد.💪
وعده ی خدا حتمی است 👇👇
🏳نصر من الله و فتح قریب🏳✊
#هیام
کپیآزاد
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
✨🍁✨🍁
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#حرف_قشنگ
📍دو چیز شما را تعریف می کند:
۱ـ بردباریتان وقتی هیچ چیزی ندارید
۲ـ ونحوه رفتارتان وقتی همه چیز دارید.
#دو_کلمه_حرف_حساب
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
🔴 #بیکاری_ممنوع
💠 زن از مردی که #بیکار است و برای تامین هزینههای زندگی هیچ #تلاشی ندارد احساس خوشایندی ندارد.
💠 بیکاری مرد به معنای نداشتن احساس #مسئولیت برای اداره زندگی است که باعث کم شدن #محبوبیت مرد و زمینه #مشاجره میشود.
💠 #تلاش مرد برای بیکار نبودن (ولو به نتیجه نرسد) برای زن خوشایند و قابل #درک است.
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
✅پیکرهای شهید سلیمانی
و المهندس در حرم مطهر سیدالشهدا
😭😭😭😭
👌خوشا به سعادتتون
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قاسم_سليماني
#انتقام_سخت
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تازه داماد شهید
شهید «وحید زمانینیا» دلاور ۲۷ سالهای که همراه سردار سلیمانی آسمانی شد
🔴 #تکنیک_زیبانگری
💠 زیبانگری به #مشکلات از اسباب تحمّل آنهاست. یکی از مصادیق زیبانگری، زیبانگاه کردن به اطرافیان از جمله #همسر است.
💠 همسر ما نیز انسانی است که ممکن است #عاقبت به خیر شده امّا من عاقبتم به خیر نشود. شاید در نسل همسرم، سرباز امام زمان عج یا یکی از اولیای خدا وجود داشته باشد. شاید او روزی به #شهادت برسد، شاید در نزد خدا جایگاه والایی دارد که من مطلّع نیستم، شاید او روزی توبهی حقیقی کند و #رحمت خاص خدا شامل او شود و دهها شایدی که دور از ذهن نیست چرا که انسان، صاحب اختیار است و ممکن است مانند برخی از شهدای #کربلا در لحظهی آخر عمر، از گمراهی نجات پیدا کرده و به اوج سعادت برسد.
💠 با این نگاه، کینهها، نفرتها و ناراحتیهای ما #تعدیل شده و عامل خوبی برای ایجاد ارتباط صمیمانه و گرم با همسر میشود.
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۱_قسمت۲۳
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔶 وقتی شب به خاطر همراهی با همسرتون بیدارین خب فردا بین روز برای خودتون یه ساعت خاص بذارین برای خواب😴
مثلا همان خواب #قیلوله که خیلی انرژی دهنده ست داشته باشین. خودتون را #حی نگه دارین😊
✅ ببینید بچه ها وقتی میگید که
می شه و می تونم به خودتون دارید القا مثبت کنید.
🌸 امام خمینی (ره) همیشه
می فرمودند با #تلقین کارها خیلی پیش
میره👌👌
🔷 در روانشناسی هم هست که تلقین نقش مهمی داره.
من به خودم القا میکنم خسته نیستم😊 من کمبود خواب ندارم😊
من وظیفم حی بودنه، وظیفم این نیست اگر خوابم کم شد بگم که غذا درست نمیکنم⛔️
🔶 مثلا خانومی ویار داره، میگه من حالم بده نمیتونم آشپزی بکنم میرم خونه مامانم .
شوهرم هر چی خواست بخوره خوب این زن حی نیستش❌ این تعادل نداره❌ نتونسته خودش رو زنده نگه داره❌ درسته❓
🔰ولی زمان میبره که شما به این نقطه برسی ،نمیتونی الان یک دفعه بگی خب خوابم را کم کنم بعد سرت درد گرفته، بگی نه سر درد چیه❓ پاشو باید اون کارو بکنی،
نه❌
✅ یه مقدار استراحت بکن، خودت کارات رو شناور کن .#کار_سنگین و #سبک رو باهم #جابجا بکنید، کار سبک تر رو انجام بدید بعد کار سنگین تر رو انجام بده👌
در مورد بچه ها هم همین طوره. بچه ها رو هم با بازی با خاله بازی عادت می دهید به برنامه. می گی بچه ها حالا مثلا شب شده بخوابیم 😴خروس که قوقولی قوقو کرد ما بیدار میشیم🐓
🔷اگه شما مثلا عادت داری تا ساعت ۱۱ ظهر میخوابی، نمیتونی بگی من الان ساعت ۶ صبح بیدار میشم دیگه هم نمیخوابم، اصلا کل زندگیت میپاشه❌
این که میگم اگه خانم ها #بینالطلوعین اصلا بیدار نمی مونید خب ۱ دقیقه بیدار باشید بعدش بخوابید ،اونم نمیتونی بیدار شی⁉️⁉️
اول یک دقیقه بعد دو دقیقه بعد سه دقیقه چهار دقیقه ما از ثانیه و دقیقه داریم میگیم بیدار بمونیم وگرنه میتونیم بگیم خانوما نماز صبحتو خوندی بیدار میمونی تا آفتاب بزنه،
خب سنگ بزرگ علامت نزدنه.
⭐️ ما توی گروهمون قانون #طلایی رو گذاشته بودیم ،درسته❓چی گفتیم❓
#پنجشنبههای_طلایی که کارهای عقب مونده رو انجام میدیم ⭐️
این قانون رو هم اضافه بکنید بهش
قانون طلایی🔰
ما #۵دقیقه_طلایی داریم برای جمع کردن کارامون: هرشب ۵ دقیقه طلایی
وقتی میخوای بخوابی هر شب ۵ دقیقه طلایی
وقتی میخوای بخوابی یک دفعه انگار خونه ترکیده😱 همه هم میخوابن صبح که بلند میشی میگی اه چه میدون جنگی بوده😔 من خوابیدم بلند شدم، بعد همون یه ذره نشاطت رو میگیره. همه چی در هم و برهم .ظرفا نشسته این ور ،
ظرفا رو اگه نمیتونی بشوری مرتب کن، یه سینی بذار رو ظرفشویی صبح نبینیش، بلند میشی صبح بشور .
🔶 ولی اگه شب بشورین بهتره 👌
چون شب خوب نیست ظرفا نشسته بمونه .
مثلا متکاها وسطه، کوسن وسطه، آجیل خوردین میوه خوردین 🍎
همه چی اون وسطه،
✅ خب اینا رو جمع کن، بذار توآشپزخونه ،بعد بخوابید. ظاهر خونه آراسته بشه فقط ۵ دقیقه.
کاراتون داره زیاد میشه به خاطر همین گفتم بچه ها بنویسید ،
⭐️چون این ۵ دقیقه ها انقدر بچه ها تاثیر داشتن، انقدر تاثیر داشتن که اصلا میگن ما خیلی حال میده صبح وقتی بلند میشیم خونه اصلا همین ظاهرش یه ذره مرتبه. چیزی ریخت و پاش نباشه.
#کیف_همسرتونو بذارید یه جا همسرتون بدونه.بنده های خدا مردا بعضی موقع ها تو خونه ها هیچی جا ندارن ،چون همیشه خانم اینو میذاره این ور میذاره اون ور، اینجا نه بذار اون ور بابا کجا بذاره😳 بالاخره یه جایی باشه کیفشو بذاره💼 لباسشو آویزون بکنه👕 ،اگه جای روزنامه میخواد بخونه جای روزنامه و مجله داشته باشه که بدونه از کجا برمیداره.
کنترل تلویزیون همیشه یه جا باشه. مرد میاد خونه ببینه کنترل کجاست برداره. یه روز توآشپزخونهست❌ یه روز کنار میز تلفنه ❌یه روز روی میز آرایشه❌ یه روز نمیدونم میری تو دستشویی پیدا میکنی 😱
ای بابا این کنترل مگه چیه همه جای خونه کنترل پیدا میشه.
بعد وقتی مرده میاد میگه بچه ها کنترل بچه هااااا کنترل🗣 هیچ کس نمی دونه کجاست،
یا مثلا خانومه میگه نمیدونم این چیزه کجا هست، کجا گذاشتم ،بعضی موقع ها خودتون رو لو ندید⛔️
اینجور حرف زدنا یعنی من بی نظمم❌ برنامه ریزی ندارم❌
سخته ها نمیخوام بگم الان فردا هممون درست میشیم نه. ولی با تمرین و مداومت شدنیه.
@jalasaaat
@ostad_aali110.mp3
1.26M
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#هردوبدانیم
🎥 کمک به #همسر در بندگی خدا
🔴 #استاد_عالی
🔰 #پیشنهاد_دانلود
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۶۲
بپرسید؟
بله حتما. دیگه چی ؟؟
_دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید،
من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.
خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که
همه چی درست میشه...
واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_ عروسیتون حتما جبران میکنم
ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم
بیرون.
جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.
_ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های
خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه
ی اردالان.
کلید چراغو زدم
با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد.
وااااای یه تولد دیگه
همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن
تولد ،تولد تولدت مبارک...
_باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و
نشوند.
همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن
اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم.
_ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم
نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم.
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی
رو باز کنم.
زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها،
خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم
_ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده
بود.
جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو
جابه جا میکردم.
آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم...
آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست
_ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود
درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا
که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود
خیلی خوشگل بود
گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم.
چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ
_ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت
این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست
دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم
مواظب خودت باش
"قربانت علی"
_ بغضم گرفت و اشکام جاری شد
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی
رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه
ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه.
انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد.
_ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم
ازدواج کردند.
یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار
بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم.
_ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال
بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه
دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر
بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد.
حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ...
_ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم
با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم.
از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم
نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم.
اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄