eitaa logo
همسران بهشتی
5.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
715 ویدیو
43 فایل
کپی مطالب ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشاوره بهشتی
خانومی بی سرو صدا😍 بیا که کارت دارم🤭😎 💯💯💯 یه کانال پراز های خاص مختص خانوماس 😍❤️ https://eitaa.com/joinchat/3812819107C27dadee671 همراه با هدیه های 😳 وحیرت اور و 🤩 برای اولین بار در ایتا 🥳🥳
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ۶ گام ... - هیچ بوسه‌ای جای زخم‌زبان را خوب نمی‌کند! پس مراقب گفتارتان باشيد. - آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! - اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید. - یک نكته را هرگز فراموش نكنيد: لطف مکرّر، حقّ مسلّم می‌گردد! پس به اندازه لطف کنيد. - از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟‌ چون سعی می‌کند با دروغ‌های پی‌درپی، شما را قانع كند! - جادّه‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد! دست‏ اندازها نعمت بزرگی هستند... 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
هدایت شده از مشاوره بهشتی
وبینار تربیت جنسی(کودک و نوجوان) ✅ ویژه والدین -------------------------------------------------------- ❇️ زمان:سه شنبه ۱ آبان ماه - ساعت ۱۹:۳۰ جهت ثبت نام ، ( شماره همراه) خود را ارسال فرمایید⬅️     @ravan60 -------------------------------------------------------- ❌در این وبینار، مطالب محرمانه ای در مورد بچه ها خواهید شنید❗️ 🎁به تمامی شرکت کنندگان وبینار دوره «روابط همسران» هدیه داده میشود😍 ✅ محتوای کانالِ ما متفاوت است👇 https://eitaa.com/joinchat/2120745858Cf94ed752b0
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ فَاجْعَلْ تَوْبَتی هذِهِ تَوْبَةًلا اَحْتاجُ بَعْدَها اِلى تَوْبَة" با تو به تو بر ميگردم.. خدایا خودت کمک کن ...♥️ ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔥بخور نخور های لاغری و چاقی 📛 😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوش اندام بشی و سالم✅👇👇 🍏۶۲ 🌟۶۳🍏۶۴ 🌟 ۶۵ 🍏 ۶۶ 🌟 ⭐️ ۶۸ 🍏 ۶۹ ⭐️ ۷۰ 🍏۷۱⭐️۷۲🍏 🍏۷۴ 🌟۷۵ 🍏۷۶ 🌟۷۷ 🍏۷۸ 🌟 ⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴🍏 🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰ 🌟 ⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ 🍏۹۶🌟 🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟 +۱۰۰🌟 +۱۵۰🍏 💙مثل کوره چربی بسوزون تخصصی زیر نظر دکتر مردانی متخصص تغذیه 🔥😍
هدایت شده از مشاوره بهشتی
مادرشوهرم رابطه اش با پدرشوهرم خیلی بد بود همیشه ی خدا بینشون دعوا بود❗️ اما چند وقتی میشد که پدرشوهرم از این رو به اون رو شده بود همه از تعجب شاخ در آورده بودن منم که میخواستم بدونم مادرشوهرم چیکار کرده سر حرفو باز کردم ازش پرسیدم لینک این کانال داد گفت انواع فال،استخاره و طالع بینی رایگانه از فال های این کانال فهمیدم شوهرم مشکلش چیه چرا عصبیُ ناراحته فال اینجا عین حقیقت همه چیو بهت میگه...👇😳 https://eitaa.com/joinchat/3388408012C671c2952a6 (انواع فال رایگان می باشد❌)
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 احساسی همیشه گل و بلبل نیست که مدام لبخند روی صورت شما نقش ببندد. گاهی اوقات می‌شود که کمتر شادی می‌کنید، اما اگر این حالت به وفور پیش می‌آید، دیگر رابطه شما یک رابطه است. باید جریان هوای مثبت و احساس و در سرتاسر رابطه شما حاکم باشد. در غیر این صورت، احتمالا شما در انتخاب شریک احساسی خود اشتباه کرده‌اید و هر دوی شما با هم ناسازگار خواهید بود. به شما توصیه می‌کنیم عمیقا در مورد تصمیماتی که می‌گیرید فکر کنید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🦋↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ دایره ی ارتباطی کوچیک تر ! زندگی خصوصی تر.... آرامش ذهنی بیشتر ... ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
💠•••••💕°°°°💕••••💠 ••قسمت ۱۸۹                             ••💠°° پناه °°💠•• دلم می‌خواست دندان‌نما به حوریا بخندم، یا شاید هم درستش این بود که خودم را ریشخند می‌کردم. دل در گرو مردی داشتم که شناسنامه‌اش سهم دیگری بود، یک لحظه از خودم بدم آمد، اخم‌هایم هم آمد، حقیقت گاهی سیلی می‌شد و بر صورتم فرود می‌آمد، گاهی پتک می‌شد و بر فرق سرم فرو می‌نشست! مجمع دست‌به‌دست شد تا به من و رعنا رسید، برای خودم یک تکه ماهی گذاشتم، و یک کفگیر پلو کشیدم، اشتهایم کور شده بود! ناهارمان در البهالی تک و تعارف‌های پدرم و عالیه گذشت، متأسفانه نتوانستم کوزت عزیز را به تنهایی برای جمع کردن سفره به کار بگمارم، اما در آشپزخانه طی عملیاتی گانگستری با همدستی رعنا و زری به خدمتش رسیده و شستشوی ظروف چرب و چیلی را عامدانه به او سپرده بودیم باپشت دست عرق پیشانی اش را زدود ، بقیه را به هوای اینکه «من و حوریا جون هستیم» از آشپزخانه پر داده بودم ، آرایش غلیظ صورتش ماسیده بود ، خط چشم کت و کلفت گربهایش پخش شده بود و به قول زری تماشایش کفاره لازم بود. نفس کلافه ایی کشید: _ کاش رعنا رو هم میگفتیم بیاد کمک زودتر اینا از جلو دست و پا جمع بشه! بشقاب خیسی که در آبچکان گذاشته بود را با دستمال خشک کردم: _ بودیم خودمون دیگه ، دو سه تا تیکه کاسه بشقاب که این حرفها رو نداره! هوفی کرد و با عداوت به جان قابلمهایی که تهش سوخته بود افتاد ، لب گزیدم که خندهام معلوم نشود ، به نظرم بدش نمی آمد جنازه‌ی من را روی تخت مرده شورخانه همینطور بسابد. _ حوری مامان! بی آنکه شیرآب را ببندد ، پر درآورد ، ذوق به کالمش دوید و مشتاق به عقب چرخید: _ جونم؟! پشتم به آن‌ها بود و عقرب جرار را نمیدیدم اما صدای نکرهاش را میشنیدم: _ خاله محدثه پشت خطه ، میخواد سال نو مبارکی بگه! _ روشنک جان تو زحمت بقیشو میکشی من برم تلفن جواب بدم؟ لبخندم عمق گرفت ، سخاوتمندانه گفتم: _ برو عزیزم راحت باش خودم میشورم! دستکشهایش را درآورد و بغل سینک گذاشت ، در حالی که به فرود قطرات آب از شیر چشم دوخته بودم با فراغ بال در دل شروع به شمارش کردم: «یک ... دو ... سه ... چهار ...» به پنج نرسیده همانطور که انتظار داشتم صدای جیغش هوا رفت! در نقاط تحتانی‌ام هلهله برپا شد ، از هدر رفت مایع حیات جلوگیری کردم شیرآب را بستم و به عقب برگشتم ، خودم را نگران جلوه دادم و سیلی مالیمی به گونه‌ام زدم: _ ای وای چی شد؟! حوریا به پشت افتاده بود ، به نوعی پخش زمین شده بود ، با باسن زمین خورده بود. ماه نسا که ماتش برده بود با صدای حوریا از بهت درآمد و به سمتش هجوم برد: _ یا جده سادات ، چی شدی مامان؟! من هم برای طبیعی‌تر جلو کردن واقعه به سویش رفتم ، اشک صورتش را تر کرده بود ، از درد به خود می‌پیچید و گوله گوله اشک میریخت: _ کجات درد میکنه؟ میتونی پاشی کمکت کنم؟ فین فینی کرد ؛ ماه نسا به گونه‌ی پر و تپلش خنج کشید: _ جایت نشکسته باشه مادر زبونم الل؟! به هق هق افتاد ، زیادی شورش میکرد ، با صدای گریه او و عجز و لابه ی عقرب جرار سروکله‌ی بقیه هم پیدا و دورمان شلوغ شد ، در آن بین هرکس یک چیزی میپراند: _ ببریمش بیمارستان؟! _ دوا دکتر نمیخواد ، بیا من پشت دستتو بگیرم پاشی! _ جایش نشکسته باشه؟ _ حوری جان خوبی؟ _ دهه یکم دورشو خلوت کنید ، نفس بکشه! این پیرمرد بود که با تشر بقیه را از دور و بر یتیم برادرش پراکنده میکرد ، من اما زودتر از اینها خود را عقب کشیده و تماشاگر محض بودم. دورش که خلوت‌تر شد ، مالیم پرسید: _ میتونی پاشی عمو؟ بلندتر و با کمی چاشنی مواخذه صدا کرد: _ امیرحسین بیا زیر بازوی زنتو بگیر ، علی بگو بلندش کن! عقب‌تر از همه حوالی در آشپزخانه ایستاده بود ، خونسرد بود ، شاید هم چنین تظاهر میکرد اما لام تا کام احوال حوریا را نپرسیده بود ، عین بقیه ابراز نگرانی نکرده بود. جلو آمد ، پیرمرد عبوس ملایم تر از برادرزادهاش پرسید: _ میتونی پاشی عمو؟ 💠•••••💕°°°°💕••••💠 《 قسمت قبلی《🩵》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••💠•••••💕°°°°💕••••💠 °°°@hamsarane_beheshti
🔰 سایت نوسان گیری روزانه طلا ✅ مظنه آبشده جهانی همراه با اتاق دمو و چارت رایگان 👇👇👇 https://talamine.com 🔥 درآمد روزانه از نوسان طلا .
🦋↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ یه قانونی هست که میگه: تو الان گذشته ی آیندتی پس جایی واسه پشیمونی نذار. ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti