🦋↴
وفاداری رو با وفاداری جبران کنید
و نمک نشناسی و خیانت رو با فاصله گرفتن .....
اونی که لیاقت نداره ؛ خب نداره دیگه !!!!
هیچوقت غصه کم سعادتی بقیه رو نخور...
تمام!!!!
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
يه چيزايی هست كه ميتونه روزتو بسازه،
كه فكر كنی چقدر خوشبختی
يه كسايی هستن كه با پيغامشون بهت يادآوری ميكنن كه هزار دليل برای زندگی كردن و مهر دادن وجود داره.
يه كسايی وجود دارن كه بايد باشن .
يه كسایی وجود دارن كه قلابی نيستن، واقعين!
ميشه لمسشون كرد و فهميد جنس رفيق چيه؟
ميشه بغلشون كرد و از دور براشون دست تكون نداد!
يه كسايی هنوز هستن كه وقتی داری از در ميری بيرون ميشه ازشون پرسيد :
چيزی بيرون نميخوای؟!
ميشه وقتِ صبونه ،
بهشون فكر كرد
و لبخند زد!
ميشه با وجودشون به زندگی ايمان آورد!
ميشه لم داد و پزشونو بلند داد.
ميشه بابتشون خدا رو شكر کرد.
بايد تو
حوضِ زندگی چرخيد و كِيف كرد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🦋↴
پرسیدند چرا چنین بی مرز دوستش داشتی؟
گفتم او زخم هایم را بوسید
و رنجم را باور کرد.......
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
اگر افسردگی داری:
1. از پیشبینی کل آینده دست بردار. لازم نیست یکباره همه مشکلات رو حل کنی. تلاش برای کنترل همهچیز فقط ناامیدی رو بیشتر میکنه.
2. بخش تلخ زندگی رو هدف بگیر. تو نمیخوای به زندگی پایان بدی، فقط میخوای از درد و مشکلاتی که داری خلاص بشی.
3. به درمان امیدوار باش. افسردگی همیشگی نیست. اگه برای بهبود تلاش کنی، بالاخره تموم میشه. دروغ افسردگی اینه که میگه همیشه باهاته؛ باورش نکن.
4. افکار منفی رو واقعی ندون. افسردگی دروغگوئه. سعی کن افکار منفی رو بشناسی و با واقعیت جایگزینشون کنی.
5. کمکم قدم بردار. بهبودی با قدمهای کوچیک شروع میشه. عجله نکن و اجازه بده زمان به بهتر شدنت کمک کنه.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🦋↴
من برای همه چی ذوق میکنم
نور ، چایی ، قهوه ... همه چی
ولی هیچوقت هیچ ذوقی
برای مناسبتا نداشتم
مثلا یلداعه ، خوب باشه
هر شبی که دور هم باشیم یلداعه
هر وقت لباس بخرم عیده
نمیدونم خوبه یا نه ولی انگار خیلی غریب افتادم با این تفکراتم
شما چی براتون مهمه ؟!!
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
زندگی همانجا بود که با عجله از آن گذشتیم تا به خوشبختی برسیم. همانجا که نور بود و عشق بود و موسیقی، همانجا که گیاه بود و ابر بود و مسیر... نگاه ما به مقابل بود و از کنار زندگی عبور کردیم و تمام فرصتهای خوب، درست همانجا که نایستادیم، ایستادهبود.
ما از تجربههای کوچک خوشبختی صرفنظر کردیم تا به تجربههای بزرگ برسیم، در حالی که هر بزرگی، به مرور و نسبت به تجربههای بزرگتر، کوچک میشد...
ما اشتباه کردیم! باید ادامه میدادیم و به جلو میرفتیم اما لذت میبردیم و میرفتیم، تجربه میکردیم و میرفتیم، زندگی میکردیم و میرفتیم.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🦋↴
آدما میمیرن.......
ممکنه فردا نباشن
یه لحظه بعد نباشن
اگه دوستشون دارید
بهشون بگید
آدما میمیرن......
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
قربانی یک رابطه تمامشده نباشید❗️❗️
چالش جدایی می تواند فرصت رشد و قهرمان شدنتان باشد
تمام شدن یک رابطه لزوما به معنی بد بودن یکی از دو طرف نیست.
انسان ها موجودات منحصر به فردی هستند با نیازهای متفاوت و پیچیدگی هایی که گاهی با یکدیگر هم خوانی ندارند .
ماندن در نقش قربانی و متهم کردن دیگری هیچ فایده ای برایمان ندارد.
به این فکر کنیم که ادامه ارتباط می توانست بسیار ناراحت کننده تر باشد.
حواسمان باشد در اقیانوس بی کران انسان ها قرار نبوده تنها همان یک نفر که از او جدا شده ایم همدم ما باشد ارزش ما بیش از آن است که خودمان را خرج یک رابطه تمام شده کنیم هر روز می تواند تولدی دوباره باشد وجدایی فرصتی برای رشد بیشتر و یافتن راهی تازه.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🦋↴
من کیفمو گم کردم ، بزرگترشو گرفتم
یکی از دوستامو از دست دادم،
واقعی ترشو پیدا کردم
هرگز چیزیو از دست نمیدید
مگه اینکه بهترش در انتظارتون باشه ....
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
💠•••••💕°°°°💕••••💠
••قسمت ۲۲۶
••💠°° پناه °°💠••
راضیه مبهوت روی آسفالت کوچه نشسته بود. اختر بالای سرش آب قند هم میزد و زری شانهاش را میمالید. معرکهای برپا شده بود بس دیدنی.
حاج نعمتی سر به زیر انداخت. پیرمرد خجالتزده بود و از زور خجالت نمیتوانست گردن افراشته نگه دارد.
_ اسحاق، داداشتو بکش عقب! این غائله رو بخوابون!
اسحاق اقدامی جهت مهار کردن غول برره نکرد. ناخودآگاه نگاهم به سمتوسوی کاوه کمانه شد. سیگارش را با آرامش زیر پا له کرد و بعد گام جلو گذاشت. از گوشه چشم به میثاق و پسرعموهایش که هیکل نسبتاً درشتی داشتند اشاره کرد و هرکدام یک سمت مردک غولبیابانی را گرفتند و از روی لش ایمانی که صدایش درنمیآمد عقبش کشیدند.
با پس رفتن آن مردک، ایمان که آشولاش شده بود و دکوراسیون صورتش به کلی بهم ریخته و از بینی و دهانش خون فواره میزد، دولا شد. ملیحه به بازویش آویخت. با هم روی آسفالت داغ کوچه آوار شدند.
با آنکه نمیخواستم سر به تن آن هرزه دله باشد، ولی دلم به حال ملیحه عجیب میسوخت.
کاوه هنوز سرپنجه به بازوی آن مردک داشت. با خونسردی گفت:
_ شما اول تفهیم اتهام کن، بعد ببر لب جوخه اعدام کن! اول حرف بزن، مثمر ثمر واقع نشد، بعد اونوقت مشت و لگد بزن!
نگاه مردک غولبیابانی با پدرکشتگی به دنبال سر ایمان میدوید. به کاوه نگاه نمیکرد. دندانقروچه کرد:
_ حرف چی، کشک چی؟ حیا رو خورده، آبرو رو قی کرده این بیهمهچیز فلان فلانشده!
کاوه دستی به صورتش کشید:
_ اگه به تهمت بیاساسه، همه میتونن بزنن. چیزی که کنتور نمیندازه هم حرف مفته! میفرماید حیا خورده، آبرو قی کرده؟ کو مدرکش؟ کی دیده؟ کی شنیده؟ چیکار کرده که مستحق تحقیره؟
کاوه با موذیگری منحصر به خودش مردک عاصی را بدتر تحریک میکرد. کسی نمیدانست خیال میکرد دارد کورکورانه از خواهرزادههایش دفاع میکند، ولی در اصل داشت پاس گل به برادر غول تشن ملیحه میداد!
_ چیکار کرده؟ بفرمایید چیکار نکرده! با یه خال خشتک، ریخته روهم بیناموسی کرده، بیناموس!
ولوم صدای مرد خیلی بلند بود. اهل محل را با بلندی صدایش به کوچه فراخوانده بود و انگار کمر همت بسته بود به انگشتنما کردن پیرمرد!
_ اسحاق؟
_ جونم آقا داداش؟
دستی به سیبیلهای پرپشت مجعدش کشید:
_ واینستا عین چوب خشک، پسفردا درنیان بگن طبل توخالین. دوزار غیرت ندارن! درآر اون ماسماسکو، نشون بده به حضرات! ببینن گل پسرشون چه گلی به سرشون زده!
همه چشم و گوش شده بودند که سند جنایت ایمان را از درون آن ماسماسک ببینند. گوشی را جلو پدرش و حاجی گرفت. به لحاظ سن و سال، حق تقدم با آنها بود. هر دو چشم شده بودند و ما که تصویر نداشتیم، گوش!
ابتدا صدای خشخش آمد. صدای ایمان هم به تعاقب صدای خشخش شنیده شد:
_ بزنم
سند که رو شد، دیگر کسی جانبداری ایمان را نکرد. حتی راضیه هم از او دفاع نکرد. سر به زیر چادر برد و هایهای گریست. شاید هم سر به زیر چادر برده بود که نبیند آن دو غول تشن چطور به جان جگرگوشه سراپا تقصیرش افتادهاند و به قصد کشت میزدند.
آنقدر زدند که لَجَان شد. از حال افتاد، ولی کسی کلمهای نگفت که بس است، نزنید!
پیرخرفت، عرق شرم به جبینش نشسته بود و نه تنها سربلند نکرد که صدا هم بلند نکرد که آنها را حتی با تشر عقب براند. قامتش در فاصله کوتاهی تا شده، قوز کرده بود!
ملیحه اشک در چشمانش دچار انجماد شده بود. اشک نمیریخت، گریه نمیکرد. برادران افسارپارهکرده، خون بهجوشآمدهاش را برحذر نمیداشت. ولی چانهاش هی در نوسان بود.
💠•••••💕°°°°💕••••💠
《 قسمت قبلی《🩵》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••💠•••••💕°°°°💕••••💠
°°°@hamsarane_beheshti
↴
گاهی از خود میپرسم
در این دنیای خَموش
میان حجمِ عظیمِ تشویش
چه کسی دستت را میگیرد ؟
چه کسی، دانه ی اُمید در دلت میکارد ؟
چه کسی میان تنهایی ها، کنارت هست ؟
در این فکر ها که غرق میشوم ، یادِ تو می افتم !
تمام مسئله ها و معادله های گنگِ ذهنم حل می شود..
تویی که تنهاترینی میانِ تنهایی هایم....
تو همراه منی ،
نه فقط من ! تو امید همه ی مایی...
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
سه تا #قانون مهم #ذهن:
-قانون #باور: این قانون میگه اگر با تمام احساسات و عواطف چیزی که میخوایی رو باور کنی به حقیقت تبدیل میشه وین دایر میگه: «اگر باوری عمیق و طولانی مدت به چیزی داشته باشید دیر یا زود به حقیقت میپیوندد.»
-قانون #جذب: این قانون میگه ذهن شما آهنرباست!هر چیزی رو که الان دارید و بخاطر شخصیت و تفکر خودتونه! اگر شخصیت و تفکرتون رو تغییر بدید زندگیتون هم تغییر میکنه.
-قانون #تطابق: این قانون میگه زندگی بیرونی شما، آیینه زندگی درونی شماست.
به عبارتی: هر جا برید و با هرکسی باشید؛به همونجا میرسید و شبیه به همون ها میشید!
پس دور خودتون رو با آدمهای که انرژی مثبتی دارند، هم هدف با شما هستن، انگیزه دارن و موفقن پُر کنید.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸