eitaa logo
همسران بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
771 ویدیو
43 فایل
کپی مطالب ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌‌♨️ " تنوع بینظیر" شال "و "روسری"♨️ ✅ " ✅ ترین" ✅ با مرجوعی" ✅ و فوری " ⚜اينجاویژه خانمهای خاص پسنده⚜ https://eitaa.com/joinchat/3777364408C76dc11469d ✅ارسال از شهرستان ✅ ‌
هدایت شده از مشاوره بهشتی
سلام آبجی ها😍 زینب خانم فروش و دارن ،فقط اینو بگم اینقدر تنوع کارشون بالاست که انگار تولیدی همه شال و روسری برا خودشونه👌پیشنهاد میکنم حتما به کانالش سر بزنید🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/3777364408C76dc11469d
🦋↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ یادتان باشد تا زمانیکه نفس می کشید برای آغازی دوباره هرگز دیر نیست ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
💠•••••💕°°°°💕••••💠 ••قسمت ۲۳۹                             ••💠°° پناه °°💠•• کسی از روبرو آمد، آشنا بود. برای برگرداندن سرم دیر بود، لبم را به دندان گرفتم. پیش از آنکه من نسبتی برای متصدی پشت باجه جفت و جور کنم، به من نزدیک شد. _ روشنک خانم؟! کامل به سویش برگشتم: _ سلام. _ سلام از بنده ست، شما اینجا چیکار میکنید؟ _ راستش عالیه نگران آقا کاوه بود، من اومدم خبر ببرم براش، مثل اینکه چندبار تماس گرفته هم کسی جواب نداده! امیدوار بودم سنگ رویخ نشوم و دروغم لو نرود. سرتکان داد؛ لبم را زبان کشیدم، نامطمئن پرسیدم: _ حالشون بهتره؟... آه کشید، دستی به پیشانیاش کشید: _ چه عرض کنم؟! تعریفی نیست، این دکترها و پرستارها هم جواب درست و درمان به کسی نمیدن. خدا به ما و جوونیش رحم کنه. آب دهانم را قورت دادم و وا رفتم، جوابش قانع‌کننده نبود. ساعتش را نگاه کرد، ظاهرش ژولیده بود، دستی به ریش‌هایش کشید: _ با اجازه‌تون من از خدمتتون مرخص میشم، محمد طاها رو سپردیم به مادرم، بچه غریبی میکنه. دست و پایم را جمع کردم: _ خواهش میکنم. بفرمایید راحت باشید. نتوانستم آنجا را ترک کنم، یعنی دلم نیامد، هرچه میکشیدم هم از همان دل نابخردم بود! کمی بی‌هدف همان اطراف پلکیدم، تا نزدیک‌های بخش CCU هم رفتم، البته قبلش از بوفه ماسک تهیه کردم، نمیخواستم جلب توجه کنم. از دور دیدمشان، به لشکر شکست خورده میمانستند. وحید لیوان چای را مقابل حاج اباذری گرفته بود. شانه‌هایش خم و چانه به عصا تکیه داده بود. نگاهش به کف سرامیکی بود، برای لیوان مقابلش نه تنها دست دراز نکرد که نگاه هم بالا نکشید. زری بلند بلند گریه میکرد، عطیه اما به اندازه او بی‌قراری نمیکرد. حوریا با ظاهری بهم ریخته کنار مادرش نشسته بود، سرش روی شانه او خم بود. زری مسبب حال و روز برادر جوانش را نفرین میکرد، خیلی دور از ذهن نبود که نوک تیز پیکان نفرین‌هایش سمت چه کسی است! خیلی آن اطراف نماندم، برای اولین پرستاری که از بخش CCU بیرون بیاید کمین گذاشتم و نهایتاً هم توانستم یک دندان گردش را بیابم! آنقدر زبان ریختم تا راضی شد که از احوال بیمارم برایم خبر دست اول بیاورد از خدماتی‌های بخش CCU بود. جهت دست‌گرمی برایش مبلغ قابل توجهی کارت به کارت کردم و شماره تماسش را هم گرفتم و میس‌کال انداخت تا شماره خودم هم برایش بیفتد. قرار بر این شد که گپی با پرستاران بخش بزند، از کلیت حالش خبر بگیرد و بی‌کم و کاست هرآنچه شنیده بود را منتقل کند. در محوطه نشسته بودم، گوش به زنگ خانم خدمات بودم که فامیلی‌اش را بنام کرباسچی ثبت کرده بودم. داشت غروب میشد کم‌کم و من حتی ناهار هم نخورده بودم، خواستم خودم با او تماس بگیرم که خود تماس گرفت، دستپاچه جواب دادم: _ الو چی شد؟ _ سالم خانم. سالم دادم، و با سرانگشت روی ران پایم ضرب گرفتم: _ حالش خوبه؟ _ هنوز وضعیت بیمارتون استیبل نشده، آنژیوگرافی و آنژیوپالستی روش انجام شده، افت قندخون و فشار خون داره، فعال باید تحت نظر باشه، دائم ازش نوار قلب بگیرن. دارو بگیره و... به خود لرزیدم؛ لبم را دندان زدم: _ هوشیاره؟ _ تقریباً، داروها و مسکن‌هایی که میگیره باعث میشه بیشتریا خواب باشه و کمتر درد بکشه. کمی دیگر هم خانم کرباسچی را سین‌جیم کردم و بعد قطع کردم باید میرفتم ولی دلم با من نیامد، عوضی بی‌وجود سلیطه بازی از خودش درآورد، خودالمذهبش را به در و دیوار کوبید که نمیایم و چنین و چنان است و همین هم شد که پای رفتنم لنگ زد و ماندم. آسمان ماه را بغل زده بود، نصف ساندویچم مانده بود و بیشتر از اینکه معده‌ام سیر باشد دل سیر از زندگی بودم. به سندل‌های مکرومه‌بافی که به پا داشتم چشم دوخته بودم، فکرم حول کاوه اتراق کرده بود. دلم پشت درهای بسته، CCU کنار تختش خیره به صورت غرق در خوابش در خود مچاله شده بود و من قدرتی در برابر عزم جزم دل و فکری که به اختیارم نبود نداشتم به دردی که تحمل میکرد فکر میکردم، سینه‌ام بی‌هوا تیر میکشید، چشمانم پر میشد. 💠•••••💕°°°°💕••••💠 《 قسمت قبلی《🩵》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••💠•••••💕°°°°💕••••💠 °°°@hamsarane_beheshti
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میجان بانو رو میشناسی؟🤔 بانوی معروف گیلانی که در طبیعت آشپزی میکنه با کلی حالِ خوب🌱🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/3010331428C39f88268e2 کانال اصلی میجان بانو اینجاست👆 همراه با روزمرگی های طبیعت شمال😍 جمع خانم های خانه دار جمعِ😎
هدایت شده از مشاوره بهشتی
کانال اصلی میجان بانو آشپز معروف گیلانی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3010331428C39f88268e2 من که عاشق کانالشون شدم🥺👆
🦋↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ یک روز از خواب بیدار میشوی نگاهی به تقویم می اندازی نگاهی به ساعتت و نگاهی به خود خودت در آیینه و میبینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست . ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 .عشق ... مکالمه‌های طولانی نیست‌. قرارهای پی‌درپی و وقت‌گذراندن زیاد باهم نیست! عشق زمانیه که .. مشکلاتتو میبینه ولی بازم تصمیم میگیره کنارت بمونه. وقتی از خودت بدت میاد و دنیا برات تیره و تاره، خوبی‌هاتو بیان کنه و مطمئن بشه حالت خوبه! درواقع؛ عشق یک رفتاره تا یک احساس! 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸