eitaa logo
همسران بهشتی
5.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
720 ویدیو
43 فایل
کپی مطالب ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ خوشحال باش. همونی باش که خودت می‌خوای. اگه بقیه خوششون نمیاد پس بذار همونجوری باشن. خوشبختی یه انتخابه. زندگی مربوط به اینکه بقیه رو خوشحال کنی نیست ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ◇◇حرف‌های مبهم و سردرگم یکی از دلایلی که همسران در موقعیت‌های خاص نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی حل مشکل‌ بر آیند این است که قادر به توضیح مشکل نیستند. آن‌ها نمی‌توانند به خوبی با جملاتی صریح و روشن مسئله را تعریف کنند و انتظارات خود را بیان کنند. حرف‌هایی که آنان به هم می‌زنند اغلب ادبیاتی پیچیده، گنگ و مبهم است که در واقع هیچ اطلاعاتی را انتقال نمی‌دهد. اگر واژه‌ها نتوانند به خوبی مفاهیم را منتقل کنند، نمی‌توان از طرف مقابل انتظار داشت که عکس‌العمل مناسبی داشته باشد. از طرفی وقتی کسی نتواند انتظارات خودش را نیز درست توضیح دهد خودش هم نمی‌فهمد که بالاخره از طرف مقابل چه می‌خواهد. در چنین وضع آشفته‌ای تغییر مناسبی اتفاق نمی‌افتد.    ■ چند نمونه جملات مبهم ◇این جملات به دلیل اینکه هیچ به طرف مقابل نمی‌فهماند که بالاخره شما چه می‌خواهید و او دقیقا چه کاری باید انجام دهد، مبهم و نامفهوم هستند. اگر ادبیات شما با همسرتان شبیه به این جملات است، انتظار تغییر در او نداشته باشید. ➖من به محبت بیشتر نیاز دارم. ➖تو اصلا به من توجه نمی‌کنی. ➖رفتارات منو عصبی می‌کنه. ➖احساس بدبختی می‌کنم. ➖من به آرامش نیاز دارم. ➖تو منو درک نمی‌کنی. ➖دوس دارم تلاشتو بیشتر کنی. ➖به خونواده‌ت خیلی توجه میکنی. ➖تو زندگی احساس مسئولیت نمی‌کنی. ■ چند نمونه جملات صریح و روشن ◇این جملات به دلیل اینکه به طور واضح به طرف مقابل می‌فهماند که شما چه می‌خواهید و او دقیقا چه کاری باید انجام دهد، روشن و صریح هستند. اگر ادبیات شما با همسرتان شبیه به این جملات است، انتظار تغییر در او داشته باشید. ➖تن صدات خیلی زیاده، عصبی می‌شم. ➖دوس دارم منو بیشتر بغل کنی. ➖گل گرفتن منو خوشحال می‌کنه. ➖وقتی باهات حرف می‌زنم به چشمام نگاه کن. ➖دوس دارم هفته‌ای یه بار با هم سینما بریم. ➖دوس ندارم سر میز شام با مویایل حرف بزنی. ➖میشه شب‌ها یک ساعت زودتر بیای خونه؟ 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣شاید وقتی شاهد یک و باشید دلتان برای طرفی که دائم در حال گریه و گلایه است بسوزد و را به او بدهید و در عوض فردی را که محکم می‌ایستد و حقش را می‌خواهد بدانید و تصور کنید او چقدر بی‌رحم است که در چنین شرایطی اوضاع را بدتر می‌کند! اما یک می‌داند که همیشه فرمول به این سادگی نیست! گاهی افراد برای کردن اوضاع در نقش فرو می‌روند و تمام احساسات بدشان را به طرف مقابل نسبت می‌دهند در صورتی که همه ماجرا این نیست و باید هریک از این دو نفر سهم اشتباهاتشان را بپذیرند و در جهت رفعش قدم بردارند. ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت پنجاه و دو ••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• نگاهش به چای ها پر از علاقه است، حاج اکبر رنگ خاصی را برای چای دوست دارد؛ نه کمرنگ نه پررنگ، اما یک طعم تلخی کم را میپسندد. -بابا بذارید شیرینی هم بیارم براتون، با چای میچسبه. سینی را روی میز میگذارم،اولویت با حاج باباست. شیرینی و یک چای مطابق سلیقه اش میریزم. _دیگه جدی دختر خونه شدی، یاسمن. بازهم او، انگار دنبال فرصت است که تنها گیرم بیاورد. حاج اکبر مستقیم نگاهش میکند، اما حتی این هم نمیتواند آن نیشخند تمسخر را از روی لبهایش بردارد. -ممنون، سمیراخانم! حاج بابا بهترین پدر دنیان. مثلا میخواهم از زیر طعنه اش فرار کنم. سینی را برمیدارم که بروم. -بله اون که شکی نیست،بابای ما دلش به هر بی سروپایی بسوزه که طرف وهم دختری و عروس بودن برداره. سمیراخانم! وسایلتونو جمع کنین زنگ بزنین جناب سرهنگ بیان سراغتون. ٔ دستانم میلرزد، چای ها کمی داخل سینی میریزند. نمی مانم برای بقیه حرفها، اما با صدای آرام حرف میزنند. اشکهایم را با سرشانه ام پاک میکنم. چادر ندارم، تا در خروج پن جدری میروم و حاج محراب را صدا میکنم، اما کسی که می آید شوهر سمیه است. سعی میکنم رو بگیرم که اشکم را نبیند. سینی را میگیرد. - باز حرف بارتون کردن، خانم دکتر؟! من الان مادرم اینا رو با بچه ها میبرم. خود محراب میتونه جواب بده. شما خانمی میکنی... اشکم بند میآید. وحشت زده به او نگاه میکنم. -نه، آقا امین! شما رو به خدا حرف نزدید که؟ اونا خواهر برادرن، حرف ناحق نمیزنن سمیراخانم. نگید به آقامحراب، اوقات خوششون بد میشه. نگاهش خیره به چشمانم است. نمیدانم چرا خجالت میکشم و سر پایین می اندازم. - خودتون نمیدونید ارزشی که دارید رو. در را میبندد. حاج بابا سر میان دستانش گرفته و همان جاکه ترکش کردم نشسته است. - حاج بابا...؟ سرتون درد میکنه؟ نگاهش غمگین است وقتی نگاهم میکند. -تحصیلات شعور رو زیاد نمیکنه، انسانیت به سواد نیست، باباجان! من که نتونستم، ولی تو بچه هاتو جوری بزرگ کن که آدم باشن. -نه حاج بابا جان! اینجور نگین. همه میدونن بهتر از بچه های شما نیست. به خدا سمیرا خانم راست میگن... - حاج آقا! اینجایید؟زحمتو کم کنیم. مادرشوهر و خواهرشوهر سمیه ایستاده منتظر حاج اکبر برای خداحافظی. ٔ نگاهشان میخکوب دست من روی حاج شانه یست. -کجا میری، حاج خانم؟ عروسم، یاسمن، تدارک برای‌ناهار دیده. امین، پشت سر مادر و خواهرش ایستاده، نگاهش جدی روی من است. حرف حاج اکبر به ٔ اندازه ی کافی معذب میکند،نگاه شوکه مهمان ها بیشتر. -به سلامتی عروس خانم تونن؟ کسی چیزی نگفت. نگاه شماتت گرش را روی پسرش میدوزد، حتما یاد حرفی که زده میافتد. حاج اکبر از آشپزخانه بیرون میرود و مهمانها هم پشت سرش و من میمانم با دنیایی پر از سردرگمی. شوخی شوخی همه چیز دارد جدی میشود. دیگر راه برگشتی نیست. کار خودت رو با این مظلومنمایی کردی، دختر یاسرمفنگی...؟ اون از داداشت که چپ و راست ناموس مردمو آزار میداد، اون از شوهرت اژدر که نمیدونم چرا هنوز اعدام نشده... اینم از پاقدم خودت. ٔ چادرمشکی پوشیده، رفتن است. آماده - سمیراخانم،من تقصیری ندارم... عصبانی نگاهم میکند. هنوز سروصدای بازی بچه ها میآید. انگشت اشاره اش را به سمتم میگیرد. - من امثال شما رو زیاد دیدم، روزی چندتا مثل تو میان که یا حرومزاده هاشونو سقط کنن یادنبال دارو برای سوزاک و هزارتا درد و مرضن... یا بچه های معتاد دارن... نگاهم کشیده میشودبه پشت سر او و محراب که با نگاهی خشمگین ایستاده و گوش میدهد. اشاره میکنم به خواهرش، اما انگار آنقدر عصبانیست که نمیخواهد بفهمد. -به به! خانم دکتر! خواهر عزیز... باز برزخی شدین...؟ یاسی، پاشو برو ببین سمیه چیزی نمیخواد؟ مثل فنر، از خدا خواسته میپرم. حتی فرصت نکردم سمیه و بچه اش را ببینم. - چشم، آقا! پا تند میکنم برای رفتن، نمیدانم حاج بابا مهمانها را راضی کرده بمانند یا نه.از اتاق سمیه صدای حرف می آید، پس تنها نیست. به دنبال حضور ٔ مهمانها میروم، صدایشان از مهمانخانه میآید. یادم می افتد شومینه آنجا هنوز روشن نیست، راه رفته را برمیگردم که به محراب بگویم. - تو احمقی، محراب! همیشه هم میمونی. اون از اون دختره که هرچی ما گفتیم به دردت نمیخوره گفتی نه، فقط همین. حالام دوباره داری همون کار رو میکنی. اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیانش بد است... این همه دختر درست درمون و باخانواده، اصیل. چیه؟نکنه تو و حاج بابا خیریه زدین؟ هردو پشت میز نشسته اند، متوجه حضور من نمیشوند. 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ به گذشته بر نگردید اهمیتی ندارد گذشته را چگونه گذراندید، ممکن است با مشکلات زیادی روبرو شده بـاشید و این مشکل همچنان در زندگیتان حضور داشته باشد اما جهان هستی به گذشته شما کاری ندارد و تنها چیزی که مهمه فـرکانس اکنون شماست. هم اکنون تصمیم بگیرید که روند زندگیتان را تغییر دهید و به آنچه دوست دارید بیندیشید ... فرکانستان را از نخواستنی ها به خواستنی ها تغییر دهید تا جهان برای شما بهترینها را ارسال کند - نگویید نمیشود... - نگویید نمی خواهم.... - نگویید هر بار شکست میخورم...  - نگویید دیگر نمیشود این زندگی را درست کرد. از پیله ناامیدی در بیا ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 سه تا مهم : -قانون : این قانون میگه اگر با تمام احساسات و عواطف چیزی که میخوایی رو باور کنی به حقیقت تبدیل میشه وین دایر میگه: «اگر باوری عمیق و طولانی مدت به چیزی داشته باشید دیر یا زود به حقیقت میپیوندد.» -قانون : این قانون میگه ذهن شما آهنرباست!هر چیزی رو که الان دارید و بخاطر شخصیت و تفکر خودتونه! اگر شخصیت و تفکرتون رو تغییر بدید زندگیتون هم تغییر میکنه. -قانون : این قانون میگه زندگی بیرونی شما، آیینه زندگی درونی شماست. به عبارتی: هر جا برید و با هرکسی باشید؛به همونجا میرسید و شبیه به همون ها میشید! پس دور خودتون رو با آدم‌های که انرژی مثبتی دارند، هم هدف با شما هستن، انگیزه دارن و موفقن پُر کنید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣گاهی از خود میپرسم در این دنیای خَموش میان حجمِ عظیمِ تشویش چه کسی دستت را میگیرد ؟ چه کسی، دانه ی اُمید در دلت  میکارد ؟ چه کسی میان تنهایی ها، کنارت هست ؟ در این فکر ها که غرق میشوم ، یادِ تو  می افتم ! تمام مسئله ها و معادله های گنگِ ذهنم حل می شود.. تویی که تنهاترینی میانِ تنهایی هایم.... تو همراه منی ، نه فقط من ! تو امید همه ی مایی... ╰─► @hamsarane_beheshti
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ هنگامی که احساس شادی می‌ کنی، در واقع نیروی شادی را به جهان هستی عرضه میکنی و در نتیجه تجربه‌ های شاد، موقعیت‌ های شاد و افراد شاد بر سر راهت قرار می‌ گیرند. هر احساسی که امروز به خود و زندگی داشته باشی فردا نیز همان را دریافت خواهی کرد؛ این یک قانون است. پس همواره مراقب باش که چه احساساتی را از وجودت به جهان ساطع می‌کنی... این شعار را همیشه با خود تکرار كن: «حس عالی = زندگی عالی و شگفت انگیز...» ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت پنجاه و سه••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• امروز سمیرا مصمم است این دل بیچاره من را مچاله کند با حرفهایش. دل شکستن چقدر راحت است برای آدمها. فکر میکرد بچه های طوبی خانم بهترین و بامحبت ترین آدمهای روی زمینند، با ایمان و باخدا. - خودتم داری میگی من گیر دادم، به اون دختر چکار داری؟ اینقدر اذیتش نکن، خانم دکتر! نیشخند میزند. اینکه داد و بیداد نمیکند خیالم را جمع میکند. - چیشده، یاسی؟ با خجالت نگاهش میکنم. شومینه مهمون خونه خاموشه، میشه روشنش کنین؟ الان میام وسایل ناهار رو حاضر میکنم. سمیرا با زدن تنه از کنارم میگذرد. نباید انتظار خوب بودن از او داشته باشم. او برای برادرش بهترینها را میخواهد. محراب از جا بلند میشودو هنوز بوی خون و گوشت میدهد. - از گوش وایسادنت خوشم نیومد، یاسی... از این بی زبونیتم خوشم نمیاد،چرا وایمیستی بارت کنن؟ حتی خواهرم. سر پایین می اندازم. وسایل را باید حاضر کنم. میوه ها حاضر داخل یخچال است. دست تنها سخت است، اما حرفهای محراب و بقیه سختترش میکند. سکوت میکنم و او میرود. وقتی مهمانها میروند دیگراز خستگی نمیتوانم بایستم. گلویم درد میکند. سمیه و بچه باال۶خره بعد از کلی بی تابی دخترک ریزه و زیبایش به خواب رفته اند. مادرشوهرش یک قابلمه کاچی برایش آورده بود. سکوت، خانه را بازٔ شبیه بهشت کرده. سمیرا حتی برای ناهار نماند و به بهانه ی جراحی، ٔ خداحافظی کرد و رفت اما در لحظه اخر نگذاشت که دیگران میزان نفرتش را از من نفهمند. وقتی دید پذیرایی میکنم آنطور که بقیه بشنوند گفت: – برادر منم زرنگه، میدونه کی رو برای چه کاری بیاره اینجا. فکر نمیکنم هیچوقت اینقدر خجالت کشیده باشم که با حرف او احساسً شرم کردم. قبلا یعنی قبل از این، چیزی برای خجالت نبود، چون نه من این آدمها را میدیدم و نه آنها من را، اما حرف چیزی نیست که از خاطر کسی برود، حتی اگر سالها هم بگذرد. -یاسی؟ نگاه از حیاط میگیرم. بعدازظهر است. فکر میکردم او هم خوابیده. +بله، آقا. لباس بیرون پوشیده، حتما میخواهد جایی برود. دکمه استینش را میبندد. -لباس بپوش، یکی از اون ژیله های منو زیر چادر بپوش سردت نشه. تا خلوته بریم بازار. به صورتم نگاه نمیکند، حتما باز هم ناراحتش کرده ام. آدم از او حساب میبرد وقتی که اینقدر جدیست و من که کلا از همه حساب میبرم، از محراب میترسم این وقتها. - آقا، سمیه خانم بیدار میشن، بذارید چند روز دیگه... من که بیرون نمیرم... ٔ موهای پرپشت را شانه میزند جلوی آینه قدی. تو حاضر شو، شوهرش الان میرسه، همه چیزم که هست. امین بچه اولش که نیست... بدو من تو ماشینم. کتش را تن میکند. محراب خوش پوش و خوش قد و بالاست. فقط نمیدانم چرا نمیرود دنبال کسی که به او بیاید. این تیپ و قیافه را که میبینم بیشتر دلم میسوزد. -پس بذارین بیان... اخمهایش درهم میرود. -یاسمن! گفتم امین دم دره، الان میاد. تو حاضر شو. نترس! اینجا همه بلدن از زنشون مراقبت کنند. از غضبش بغضم میگیرد. وقتی از پله ها پایین می آیم شوهر سمیه هم داخل حیاط با محراب حرف میزنند. بعد از مدتها، بیرون رفتن کمی استرس دارد. بادیدن من سکوت می کنند. 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣ در صورت کردن باید بپذیریم که به عنوان یک فرد ظاهر نشده‌ایم. شاید گاهی با قهر کردن فرد نسبت به رفتار اشتباهش آگاه شود...، اما همیشه و برای مدتی طولانی نباید استفاده شود!!! ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ●  کمک از دیگران  •••• ◇یک اشتباه بزرگ در این است که وقتی دچار مشکلی می‌شوند، از و نزدیکان درخواست کمک می‌کنند. اطرافیان نه تنها نمی‌توانند کمک کننده باشند که خودشان نیز هستند. تجربه نشان می‌دهد که وقتی دیگران در زن و شوهر ورود می‌کنند، هیجانات خود را به موقعیت جدید فرافکنی می‌کنند و ناخواسته تمام ناکامی‌های خود را در حل این مسئله دخالت می‌دهند. ما از ناکامی‌های شخصی که از او کمک گرفته‌ایم اطلاعی نداریم و به همین دلیل ممکن است هرگز ندانیم که بازیچه‌ی فرافکنی‌ها و ناکامی‌های او شده‌ایم. مثلا زنی که به دلیل آسیب‌های دوران زندگی از همه‌ی مردها متنفر است و ما هم از این او مطلع نیستیم آیا می‌تواند واسطه‌ی خوبی برای حل مشکل این زن و شوهر باشد؟ و یا کسی که ناکامی‌های اقتصادی عمیقی دارد و دیگران نیز از این موضوع چیزی نمی‌دانند آیا می‌تواند برای حل مشکل یک زن و شوهر نسبتا ثروتمند مفید باشد؟ ✔️ وقتی از افراد برای حل مشکل خود کمک می‌گیرید، ناخواسته وضعیت را پیچیده‌تر می‌کنید. دیگران در بهترین وضعیت، نمی‌توانند بیش از یک دهنده‌ی موقت باشند. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣ ✔️کسی که بهت تلخی واقعیتو میگه از کسی که بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره ✔️کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره ✔️کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره میبینی؟ خیلی جاه ها تو زندگی تیر خلاص خوردن، از سر بریدن با پنبه بهتره! ╰─► @hamsarane_beheshti