🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#پسران امروز، #ازدواج نمیکنند ؛
نمی تونند یا نمیخواهند؟!!!
به نظرم اونهایی که میتونن ولی نمیخوان بیشترن،
با دختران زیادتری #معاشرت میکنند و سختی #رابطه را تحمل نمیکنند زیرا راه راحت تر مقابلشون هست و آن آدم جدید است .
✔️اساساً آدمهای نسل جدید نمیخواهند هیچ سختی بکشند، تو دانشگاه جزوه خلاصه به جای textbook، تو خونه هاشون غذای حاضری تلفنی به جای لذت آشپزی، یادگیری زبان در خواب (!) به جای مطالعه و لغت یابی و… آمپول استرویید و سوماتوتروپین به جای تغذیه و تمرین مستمر بدنسازی …
زن نمیگیرند زیرا همه چیز براشون فراهمه با هزینه کم و بی مسوولیتی فراوان.خانواده هاشون نیز احساس خطری نمیکنند .
✔️بعضی هاشون نیز رفته اند زندگی مستقل تشکیل داده اند ولی مجردی قشنگی ندارند. هرج و مرج و اعتیاد به کار و خلوتهای پر از تلخی، وارداتی از مردان تنهای دهه ۱۹۶۰ که در بهترین شرایط ختم بشه به مهمونی gathering آخر هفته ای و روند تکراری بی نتیجه…
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
📚◇•••معرفی ۴کتاب برای اینکه دوست خوبی باشیم
۱.آیین دوست یابی(دیل کارنگی)
۲.سکوت(اثر سوزان کین)
۳.مذاکره غیرممکن ها(اثر دنیل شاپیرو)
۴.چهار گرایش(اثر گرچن روبین)
#معرفی_کتاب
╰─► @hamsarane_beheshti
↴
#معجزه_شکرگزاری🙏🏻✨
✅ روز اول💫
تمرین شماره 1:موهبتهای خود را بشمارید
1⃣ : ابتدا لیستی از ده موهبتی که نصیبتان شده بنویسید
2⃣ : بنویسید چرا برای هر کدام از این موهبت ها احساس شکر گزاری می کنید
3⃣ : به عقب برگردید و لیست تان را بخوانید، وقتی به پایان هر مورد رسیدید کلمه سپاسگزارم را سه بار بگویید،سپاسگزارم ،سپاسگزارم،سپاسگزارم... و قدرشناسی را برای آن موهبت تا آنجا که می توانید احساس کنید
4⃣ : سه گام نخست را در 27روز آینده نیز تکرار کنید
ادامه دارد...
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°°
°°♥️•••🔸••قسمت شصت و شش ••🔸•••♥️°°
••♥️°° معجزه°°♥️••
سمیرا هنوز اخمآلود است، انگار همیشه چیزی هست که ناراحتش کند.
من برای فامیل سرهنگ کارت میگیرم، اونا مقرراتی ان... فامیل سمیه راحتن.
نگاه سمیه و امین به هم می افتد.
-درسته،سمیراخانم!حق با شماست... فامیل من رو خودم میگم.
نمیدانم حرفش طعنه دارد یا نه، اما حالا میدانم آن دو، چشم دیدن هم را ندارند.
-یه ناهار نمیدین،دخترا؟
حاج اکبر یاالله میگوید و بلند میشود.
- ماهان و مرجانم تو راه هستن، آقاجون. محرابم نیومده... امین جانم! یه کم کمک خواهر میکنین وسایل رو بچینین؟ شرمنده ها، آقا سید! باشه جبران کنیم.
دلم ضعف میرود برای آن حسی که بینشان است. حتی اخمهای سمیرا هم نمیتواند لبخند را از روی لبم ببرد. من هم از گوشه ای که نشسته ام به سختی بلند میشوم،کنار بخاری پذیرایی.
-من کمک میکنم، آقا امین...
راه رفتن سخت است، اما غیرممکن نیست.
- شما بشین بابا، با اون زخما کار دست خودت میدی.
خوبم...
صدای بسته شدن در میآید. دل من میریزد
حتما محراب است که کلید دارد. کاش یکی بگوید برو اتاقت استراحت کن.
-بیا بشین، یاسمن جان! محراب بیاد ببینه کار میکشیم ازت، ما رو ناک اوت میکنه.
سروصدا می آید، انگار تنها نیست.حواس همه که میرود سمت تازه واردها، به اتاقم آرام میخزم.
صدایشان میآید...
محراب و امین و ماهان با صدای بلند حرف میزنند،حتما این زندگی نرمال
است برای خانواده ها. گاهی، فقط گاهی دلم میخواهد من هم یک خانواده میداشتم برای خودم. فرزندانی که از گذشته من چیزی نمیدانستند،مردی که تمام دغدغه ام بشود نگاه پر از مهر او، اما... فقط گاهی بیشتردلم میخواهد
مستقل باشم، بی مسئولیت کسی، دلم دیگر نگران هیچ بشری جز خودم نباشد، گوشه ای زندگی کنم و غمم نباشد که برای کسانی دیگر دغدغه داشته
باشم. پول پس انداز کنم برای وقت پیری و دلم هیچ مردی را نمیخواهد.
-میگم روز که میشه از پلیسا نمیترسی؟
گیج نگاهش میکنم، انگار اولین بار است که میبینمش. لبخند روی لبش حالم را بهتر نمیکند.
ببخشید اذیتتون کردم دیشب.
او با من راحت است، صمیمی، اما برای من سخت است. لبخندش جمع میشود. می آید روبه رویم مینشیند.
-تو چرا اینقدر دمغی، یاسی؟ سمیرا اذیتت کرده؟
نگاهم روی دستش گیر میکند، دیروز سالم بود، اما حالا باندپیچی شده.دستش را که میگیرم.
-دستتونو بریدین...؟ ببینمش.
گره باند را باز میکنم، فقط صدای نفسهایش میآید. یک زخم عمیق در کل کف دستش.
ٔ آقا...؟! این... چکار کردین...؟ بخیه میخواد.
چشمانش خیره صورتم است.
-اونور دوتا دکتر نشسته، نترس استخون بریدتش... حواسم نبود.
باید تمیزش کنم. بلند میشوم تا وسایل را بیاورم.
-دستتون داغونه. من برم وسیله بیارم تمیزش کنیم.
به سختی بلند میشوم،درد لعنتی...
-نمیخوادبری... خودت داغونی میخوای این چسه زخمو درمان کنی؟
دست روی شانه ام سفت میکند و مینشانتم. میخواهم چیزیب گویم که هردو دستش را اطراف صورتم میگذارد. شوکه از حرکتش، دست روی ساعدش میگذارم. نگاهش عجیب است. سر جلو میآورد و من نمیدانم باید چکار کنم،
بوسه ای عمیق میزند،تنم سر میشود.انگشتانش
روسری از سرم میکشد و بین موهایم میگردد. هرگز اینگونه بوسیده نشده بودم.چشم گشاد میکنم از ترس، از اضطراب، از خجالت. عقب که
میکشد، انگار تازه نفس کشیدن یادم میافتد.
بوسیدن هم خوبه، برای خودش چالشیه.
انگشت روی صورتم میکشد،مسخ شده ام. شوخی میکند با من؟میخواهد سربه سرم بگذارد؟
بلند میشود. یادم میرود دستش را، حتی خودم را هم یادم میرود.
-برق گرفتت، یاسی...؟پاشو بیا،خانم... بیا ناهار سمیراپز به بدن بزنیم، این خانم دکتر ما آشپزیش بد نیست... البته از تو خیلی بهتره.
دست دراز میکند تا کمکم کند. تنم سر است، حتی فکر این لحظه را نداشتم.
باید خوشحال باشم؟ باید خجالت بکشم؟ باید سپاسگزار باشم؟ اما بیشترحس زنی را دارم که بازهم یک مرد دیگر از مردها حریمش را شکسته، میشکنند، اژدر یکجور او هم...
آقا....؟
محراب... آقا چیه؟
روی این را ندارم که نگاهش کنم، شاید هم میترسم.حرف در دهانم یخ میزند،میشود بغض، و سکوت می آید بیخ گلویم.
-چی میخوای بگی؟
ازمچ دستش میگیرم و بلند میشوم،من آدم حرف زدن و اعتراض نیستم.
-هیچی...
دنبالش میروم، هرچه باشد زنش هستم. برای تمکین شرط دارم، برایدچیزهای دیگر چه؟
سر بالا نمیآورم.جواب سلام ماهان و مرجان را هم آرام میدهم،نگاهشان نمیکنم.از شلوغی حالم بد میشود.از خودم متنفرم که چرا یک زن هستم. نباید با او تنها شوم، باید سعی کنم بیشتردر جمع باشم. برایم غذا میکشد،
چلوگوشت. گرسنه ام، اما راه گلویم انگار بست است.
🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸
《》 قسمت قبلی 《》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴
#چجوری_بگم_چجوری_نگم
خودمون انتخاب میکنیم که چطور باهامون رفتار بشه
شما با زبان نرم میتونید یک #زن_جذاب باشید
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#ازدواج_خوب کتاب آشپزی نیست !
#توقعات درستی از یکدیگر داشته باشید
ما باید انتظار درستی از ازدواج داشته باشیم و فکر نکنیم که قرار است وارد بهشتی شویم که هیچ مشکلی در آن وجود ندارد.ازدواج،اشتغال ،مهاجرت ،تغییر شغل و بچه دار شدن تصمیمات مهم زندگی هستند که سختی های خاص خود را دارند و باید با آگاهی از وجود این سختیها اقدام به انجام آنها کنیم .در غیر این صورت خیلی زود سرخورده و ناامید میشویم. اما پذیرش آن به مراتب بهتر از گیر افتادن ما در توقعات بیجا و سقوط در درههای ناآگاهی است.
اشتباه بسیاری افراد این است که فکر میکنند ازدواج خوب حاصل جمع مرد خوب و امکانات خوب به اضافه زن خوب و فهم خوب است ؛در صورتی که این پیشفرض اصلا درست نیست.ازدواج خوب یعنی حاصل جمع زن و مردی با امکانات متوسط که آمادگی ساختن یک ازدواج خوب را دارند .البته روزهای سختی هم در پیش خواهید داشت که نباید بترسید و هرگز با دعواهای متناوب سالهای اول فکر نکنید شکست خوردهاید ؛بلکه بدانید در واقع این ماهیت ازدواج است.
متاسفانه بسیاری از افراد حاضر نیستند کمترین سختی و ناامنی را تجربه کنند و گاهی با پیش آمدن اولین دعواها به فکر جدایی میافتند، تحمل سختی ها را ندارند و درست در نقطهای که ازدواج میتواند به رشد و آگاهی ختم شود ،به آن خاتمه میدهند.
✔️ازدواج خوب کتاب آشپزی نیست!
بعضی زوج ها دوست دارند با دستورالعمل های سریع برای بهبود رابطه خود در ازدواج خیلی زود به نتیجه برسند.آمارها هم نشان میدهند یک سوم از طلاق های شهرهای بزرگ ایران در سال اول زندگی اتفاق میافتد.یعنی افراد صبر و تحمل کافی برای رسیدن به نتیجه بهتر را ندارند و نمیتوانند به یکدیگر فرصت دهند.
فراموش نکنیم ازدواج خوب مثل دستور تهیه غذا در کتابهای آشپزی نیست که مثلا بتوان گفت با ۱۰ گرم عشق و ۱۰ گرم صمیمیت و...تهیه میشود!!
همان گونه که برای داشتن یک پیتزای خوب،تنها در اختیار داشتن مواد خوب کافی نیست و باید زمان گذاشت و روش تهیه آن را بلد بود ،برای داشتن یک ارتباط موفق هم باید از چگونگی برقراری ارتباط آگاه بود.در ضمن صبور بود و سازگار.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
سلاح هیچی!
باید از تاثیر مخرب سکوت بر ناکارامد کردن بحثها تاکید کنیم و شما را با سلاح #هیچی که از همان خانواده #سکوت است آشنا مکنیم!
با استفاده از این سوال شما لازم نیست به هیچ سوالی جواب دهید تنها با یک جواب :هیچی، از زیر بار تمام #مسئولیتها شانه خالی میکنید و علاوه بر آن #طلبکار طرف مقابل هم هستید و او حتی نمیداند چرا با او چنین رفتاری میکنید! شما در یک رابطه هستید که بتوانید شریکی برای #احساسات و هیجاناتتان داشته باشید، #نیازهایتان را بیان کنید، از #خواستههایتان بگویید و برای رفعش از شریک عاطفیتان کمک بخواهید. اما با سلاح هیچی نه تنها به این خواستهها نمیرسید بلکه تلاش و کمک طرف مقابل را هم از خود سلب میکنید!
#دعوای_کثیف
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
يك #رابطه_بد ، #جاييست كه احترام وجود ندارد
عذرخواهى سخت است يا جاييكه فرد بايد جبرانى درست داشته باشد ، فقط عذرخواهى ميكند و فكر ميكند شق القمر كرده !
يك رابطه اشتباه جاييست كه آدم اكثرا نگران است ، نگران مشاجره بعدى،
نگران لغزش بعدى ،
نگران زخم زبان بعدى؛
رابطه خوب هر روزش خوب نيست ، روزهاى تلخى و نااميدى و اصطكاك هم داره ولى دو نفر تلاش ميكنند با حداقل اسيب عبور كنند ازش؛
در رابطه مشكل دار وقتى همه راهها بي نتيجه ميشود و زوج درمانى اسباب اتلاف وقت ، بايد به درد خانمه داد،
بايد اين عادت به رنج ديدن را تمام كرد و خود را آزاد كرد ،
عمده كسانيكه زن و مردها را به هر قيمت كنار هم نگه ميدارند ، يا بازندگان زندگى خويشند يا حاضر نيستند يكشب جهنم رابطه بد را تحمل كنند در عمل !
واقعيت اينست كه نه همه كنار هم ماندنها خوب اند نه همه جداشدنها بد هستند.
كسيكه بچه دارد ، به خاطر سلامت بچه بايد به اين جهنم دعواها و ... خاتمه دهد، يا با تفاهم يا با طلاق. اون بچه ها تمام رنج و غم را وسط دعواها تجربه ميكنند...
مهرطلبى اكثرا تداوم رنج ميدهد ، به همين خاطر است كه بايد درستش كنيم.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
شب قدر است و نومیدی ندارد
کسی از بارگاه باری امشب
فروغ رحمت و نور امید است
به هر جانب که رو می آری امشب
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
↴
#معجزه_شکرگزاری🙏🏻✨
روز دوم💫
تمرین شماره2: یادداشت شکرگزاری
1⃣ گامهای یک تا سه را در تمرین شماره یک تکرار کنید، موهبتهای خود را بشمارید لیستی از ده موهبتی که به شما ارزانی شده ، در پایان هر مورد سه بار کلمه سپاسگزارم را بگوئید و تا آنجا که میتوانید حس سپاسگزاری داشته باشید.
2⃣ یک یادداشت برای یادآوری شکرگزاری بنویس و آن را در کنار تخت خوابت بگذار
3⃣امشب پیش از آنکه بخواهید افکارتان را متمرکز کنید وبه بهترین اتفاقی بیندیشید که در طول این روز برایتان رخ داده است.
4⃣ در مقابل بهترین اتفاقی که آن روز برایتان اتفاق افتاده است کلمه سپاسگزارم رابیان کنید .
5⃣ این تمرین را در 26شب آینده تکرار کنید.
قسمت قبلی ...
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°°
°°♥️•••🔸••قسمت شصت و هفت••🔸•••♥️°°
••♥️°° معجزه°°♥️••
یاسمن جان! حالت خوب نیست؟
سمیهروی مبل نشسته است روبه روی من. انگشتان محراب زیر چانه ام را میگیردو سرم را سمت خودش میگیرد.
- خوب نیستی...؟ چته؟
صورت از دستش بیرون میآورم، آرام که نرنجد.
نه آقا، خوبم.
داداش جان، نمیبینی دلش باهات نیست؟ چرا زورش میکنین شماها؟
سکوت دور سفره ترسناک میشود. سمیرا قصد چه دارد؟ به نفع من حرف نمیزند حتما
-لا اله الا الله... شما آبجی بزرگه! یه کم دندون رو جیگر بذارید برکت خدا از گلومون پایین بره به خدا کفر نمیشه.
-بحث برکت خدا به جاش، محراب! نمیبینی ازت دوری میکنه؟نمی بینی یا خودتو به ندیدن میزنی؟
-مامان؟!
مرجان او را با درماندگی میخواند. از جا بلند میشوم.
- حق با شماست، سمیراخانم! من برادرتون رو به عنوان شوهر نمیخوام،
ٔ نه اینکه ایرادی داشته باشن ها... نه! چون من اندازه آقایی و محبتشون نیستم،
چون... میدونم وقتی شما که خواهرشونید اینجور روزگار رو بهشون تلخ میکنین، بقیه بدتر میکنن... من همین که کنیزی حاج بابا و آقامحراب رو کنم برام افتخاره... ارواح خاک طوبی خانم، دست از سر آقامحراب و حاج بابا بردارید.
گریه نمیکنم،برای اولین بار
رابطه ما هرچه باشد هم نمیخواهم بشود عذاب آنها.
میخواهم بروم.
-بشین سرجات، یاسی.
با تحکم حرف میزند. برای آنکه حرفش دوتا نشود برمیگردم سرجایم. نگاه حاج اکبر را نمیتوانم بخوانم. دست محراب وقت گذاشتن لیوان نوشابه جلویم میلرزد.
ببخشید،زیرلب میگویم که بشنود. صدایم را جلوی بقیه بالا بردم، رسما گفتم نمی خواهمش... یک قاشق برنج به دهان میبرم، اما نمیرود پایین، حتی به زور نوشابه.
و اشک میشود پرده ای جلوی چشمانم. فقط صدای قاشق و چنگال می آید.
بعد از غذا به اتاقم میروم، بی حرفی. حتی روی نگاه کردن به کسی را ندارم.
کاش کمی پول میداشتم، حتی یک لحظه هم نمی ماندم که اینگونه نشومٔ سربار و مایه ناراحتی بقیه.
-یاسمن جان؟!
صدای سمیه است. »بفرمایید میگویم. داخل میشود. بیچاره آمده بود مثلا برای استراحت.
-اومدم یه کم حرف بزنیم، زنونه... بشینم؟
زانوهای دردناکم را رها میکنم از میان بازوهایم. مینشیند،میدانم درد دارد.
-ببخشید سر سفره حرفای خوبی نزدم.
-ترکوندی خواهر و برادرمو یکجا.
نگاه بالا می آورم، لبخند میزند چرا فکر کردم حق حرف دارم؟
. واقعا
- خسته شدم، سمیه خانم! وقتی تو اون آشغالدونی اژدر و جهان بودم باز میگفتم من بین این آدما زندگی کردم... عادت کردم، از اینام... اینجا مثل وصله ناجورم. خودم میدونم چقدر بی قوارهم برای این خانواده... کلاغ رو رنگم کنن
نمیشه که طاووس یا قناری.
+میگم تو هم کم زبون نداریا، بخوای حرف بزنی میتونی.
خیره چشمانش میشوم شاید بفهمم منظورش چیست. طعنه میزند یا میگوید زیادتراز حدم رفتار کرده ام، اما گیج میمانم.
ببخشید،دیگه حرف نمیزنم... حدم رو ندونستم.
+من اینوگفتم...؟! حرف زدن خوبه، حقتو گفتن هم خوبه، کار بدی نکردی که معذرت بخوای... البته داداشم ناراحته ها... ولی خب از دل مرد زود در میاد... حاج بابا منو فرستاد ازت زنونه و راست و بی پرده بپرسم که تو واقعا دلت به محراب نیست...؟ رضایت نداری بهش؟
دیگر نفس و نایی برای گریه ندارم. گونه روی زانوهای بغل کرده ام میگذارم.
- میدونین وقتی از بچگی، به اسم شوهر، همیشه بهتون دست درازی کنن یعنی چی...؟ میدونم نباید بگم اینا رو، حرف گذشته ست، زن و شوهریه..
ولی... میدونین اجبار و زور و خشونت چیه؟ وقتی که یه مرد که اسمش شوهره وادارت کنه کارایی کنی که حیوون نمیکنه فقط برای اینکه حالشو کنه چه جوریه...؟ امروز منو یکی برای اولین بار تو زندگیم بوسید... من تا حالا
بوسیده نشدم... اما بازم براشون مهم نبود اصلا من میخوام همینو یا نه..
من هیچ مردی رو نمیتونم قبول کنم، سمیه خانم... من از برادرتون بدم نمیاد،
دوستشون دارم، اما... من زنی نمیشم که بتونم زنونگی کنم براشون... گناه دارن... کسی میتونه براشون زن بشه که مثل من نباشه... اونقدر از خودش متنفر نباشه.
-به من نگاه کن، یاسمن!
سربالا میآورم. دست روی ساعدم میگذارد.
-میدونم هرچی بگم در حد حرفه... حق داری، من اگر آقا سید یه کم کمتر برام وقت بذاره، نازم و نکشه، خونش حلاله...میای بریم پیش روانشناس..؟
اون مشاوره میده کمک میکنه بهت
هیچ درکی از حرفش ندارم. چگونه میشود به کسی کمک کرد که خودش میداند فقط تنهایی میتواند آرامش کند.
-من خوبم... اگه خیاطی یاد بگیرم و دستم بره تو جیب خودم،بهتر میشم..
دیگه اونوقت سربار نمیشم.
-یعنی واقعا نمیخوای زن محراب باشی؟
🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸
《》 قسمت قبلی 《》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴
#چجوری_بگم_چجوری_نگم
از گفتن واژه های #منفی دوری کنید
هر واژه یا کلمهای دارای نوعی بار روانی و عاطفی است و تاثیرات مسلم و پایداری را بر شنونده بر جای میگذارد. یک ارتباط کلامی موفق، رابطهای است که بر رشد و شکوفایی و شادابی زندگی بیفزاید.
╭
╰─► @hamsarane_beheshti