eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
18.6هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
17 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍮🍮 لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد. جرعه ای نوشیدم.. مزه اش خوب بود.. آنقدر خوب که لبانم به خنده باز شد.. یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود؟ حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا میداد.. نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد. ترسیدم (پس مادرم چی؟ اونم اینجاست ..) صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمیآورد. اما مگر حسام میتوانست به مادرم آسیب برساند..؟ نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود. درست در زمانی که برای معاینه نزد پزشک میرفتم. اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود؟ باز هم حسی، گوشم را میپیچاند که حسام نمیتواند بد باشد.. و شوقی که صدای خنده های دانیال را در قلبم زمزمه میکرد.. کدام یک درست بود؟ آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی؟ با صدایِ خنده های بلند حسام که از سالن میآمد، چشمانم را باز کردم.. کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند.. حالم بدتر از هر روز دیگر بود. میترسیدم و دلیلش را نمیدانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیفتد.. بی رمق از اتاق بیرون رفتم.. لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود. با پروین حرف میزد، میخندید، سر به سرش میگذاشت.. یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگریش بود؟ چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد.. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟ (از اون صبحونه ی دیروزی میخوام..) سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند (با چایی شیرین یا..) حرفش را کور کردم (اگه نیست، میرم اتاقم..) از جایم بلند شدم که خواست بمانم (حاج خانووم.. بی زحمت یه صبحونه ی مامان پسند حاضر کنید..) و جمله ای زیرِ لبی که به سختی شنیدم (و یه استکان چایی با طعم خدا..) چند دقیقه بعد حسام سینی به دست روبه رویم ایستاد http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
787K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ 🍃🌸سلام دوستان خوبم 🍃🌸صبح یکشنبه تون بخیر 🍃🌸روزی پر از شادی 🍃🌸لبخند هایی از ته دل 🍃🌸مهربونی , عشق 🍃🌸لحظات عاشقی 🍃🌸دل پر مهر , سلامتی و 🍃🌸سرشاراز خیر و برکت 🍃🌸برایتان آرزومندم 🍃🌸روزتون عالی و در پناه خدا http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181 @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ❣همسرتان را زیاد ببوسید. 😘بوسه عاشقانه قاتل استرس است 😇 و باعث آرامش همسرتان میشود ✍و ایجاد محیطی و برای شما را درپی دارد. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ❓چرا پسر از دختر؟ 👈دختران مانند گوهری هستند که در موزه می مانند تا طالبانشان به دیدارشان آیند . ⏪برای مرد تحمل پذیر است که هنگامی که از خانمی خواستگاری می کند آن خانم بهانه بیاورد ❣نازکند ❣شرط بگذارد ✅و نهایتاً جواب منفی بدهد. ‼️ اما اگر زنی از مردی خواستگاری کند و جواب منفی بشنود برای او قابل تحمل نیست 👈 بنابراین خلاف فطرت، احترام و شخصیت زن است که به خواستگاری مرد برود. 👈خواستگاری از جنس ماده درمیان انسان ها فطری است به این معنا که جذب شدن آدم ها ازعواطف عالی انسانی سرچشمه می گیرد و نه تمایلات جنسی. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
تنها چیزی که ❣ طعمش هیچوقت عوض نمیشود❣ ❣ همیشه شیرین و دلچسب 😍😘💕❣💕 😍😍😍 http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
✨🍮🍮 آن را روی میز گذاشت و درست مثله روز قبل، شیرینش کرد. لقمه هایِ دست سازش را یک دست و مرتب، کنارِ هم قرار داد و منتظر نشست. (خب.. یاعلی.. بفرمایید..). پدر کجا بود که نامِ علی را در خانه اش بشنود..؟ خوردم.. تمام لقمه ها، را با آخرین قطره ی چایِ شیرین شده به دستِ مهربان ترین دشمن دنیا. کاش گینس، ستونی برایِ ثبت آرامش داشت.. صدایش بلند شد (پروین خانووم از اینکه چیزی نمی خوردین خیلی ناراحت بودن البته زنِ ایرانیو نگرانی های بی حدش.. خب دیگه کم کم باید آماده شید که بریم دکتر، یه ساعت دیگه نوبت دارین.. امروز خیلی رنگتون پریده مشکلی پیش اومده؟ باز هم درد دارین؟) درد که همزاد ثانیه ثانیه های زندگیم بود.. اما درد امروز با همیشه فرق داشت رنگش بی شباهت به نگرانی نبود.. نگرانی از جنسِ روزهایِ بی قراریِ برای دانیال.. آماده شدم. پیچیده در پالتو و شالِ مشکی در ماشین نشستم. هر وقت که از خانه بیرون میآمدیم تمام حواسش به من و اطرافم بود. باورم نمیشد که زندانیش باشم.. در طول مسیر مثل همیشه سکوت کرد. وقت پیاده شدن صدایم زد (سارا خانووم..). ایستادم. (من بهتون قول دادم که هیچ اتفاقی براتون نیفته.. تا پایِ جوونمم سر قولم هستم..) نمیدانم چه چیز در صورتِ یخ زده ام دید که خواست آرامم کند.. اما ای کاش دنیا می ایستاد و او برایم قرآن میخواند.. منتظرِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله، تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرای نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم میلرزید. حسام مقابلم ایستاد (نوبت شما.. حالتون خوب نیست؟). با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرفتر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث میکردند و این اولین هشدار برای اجرای نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردمـ ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
222.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ 🌺سلام میکنیم به صبح به نور به روشنایی و به همه عزیزان كه با يادخداروزديگری ازروزهای باشكوه زندگی را آغاز كرده‌اند 🌺سلام دوستان خوبم😊✋ 🌺🍀 http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 🔖بعضي وقتا آدما الماسي تو دست دارن، بعد چشمشون به يه گــ🥜ـردو مي افته؛ دولا ميشن تا گردو رو بردارن، الماسه مي‌افته تو شيب زمين، قل ميخوره و تو عمق چاهي فرو ميره ... ❓ميدونيد چي مي‌مونه يه آدم ... يه دهــــــن بـــاز😧 و شایدم يه گـــــــردوي پـــــوک!🥜 👌 مواظب الماسهاي زندگيمون باشيم 🔖شايد به دليل اينکه صاحبش هستيم و بودنش برامون عادي شده ارزشش رو از ياد برديم. ✅ الماسهاي زندگي: ‍💑 همسر 👶 فرزند 🌹 سلامتي 👨‍👩‍👧‍👧 خانواده ❤️ با مراقبت از الماس‌های زندگی‌مان 😁شادابی 😊خوشدلی 🙏 و عاقبت بخیری را برای خود و خانواده‌مان تضمین کنیم. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕